آبگوشت، مرغ دریایی و مشتهای گره كرده
آبگوشت، مرغ دریایی و مشتهای گره كرده
بخش 1/ داخلی – منزل – صبح (زمستان 1397)
تلویزیون دارد داد میزند. بوی آبگوشت مادربزرگ كه از همین دم صبحی بار گذاشته روی روانم راه میرود. لنگه دمپایی خواهر كوچكم اولین چیزی است كه جلوی چشمهایم سبز میشود. آن را از تختم پایین میاندازم و غری هم به جان سمیه میزنم با این شلختگیهایش.
نمیفهمم چطور تختخواب از من خالی میشود و یکهو میرسم به آشپزخانه. صورتم كه خیس آب میشود تازه كمی خواب از سرم میپرد.
تلویزیون هنوز داد میزند: مردم غیور سراسر كشور با حضور پر رنگشان در راهپیمایی امسال...
كاغذ روی یخچال و صدای تلویزیون با هم یادم میاندازند قضیه از چه قرار است. مادرم نوشته: امید جان تو كه نمیومدی بیدارت نكردیم. ما رفتیم راهپیمایی. زیر گاز رو كم كن.
بخش 2/ بیرونی ــ ساحل دریا (تابستان 1398)
آتش خودش را به تكه چوبهایی كه به اسم هیزم دور هم جمع كردهایم میكشاند، بلكه كمی بیشتر روشن بماند. .. . نگاهم به دریاست. وقتی موج میزند پرندههای كوچك خیلی سریع پر میزنند و از آب فاصله میگیرند. اما مرغ دریایی توان سریع پریدن را ندارد. با این همه جالب اینجاست كه این مرغان دریایی هستند كه جرأت دارند و میتوانند از فراز دریاها عبور كنند و خودشان را به آن سو برسانند.
یادم میافتد كه این چینیها بهجز انواع بیماریهای نوین و جنس ارزان كه به كشورهای دیگر صادر میكنند گاهی ضربالمثلهای خوبی هم دارند. یكی از آنها میگوید: «كسی كه پشتكار دارد، میتواند ناتوانیهایش را جبران كند».
بخش 3/ بیرونی- خیابان انقلاب (بهمن1398)
چشم دوختهام به سیل جمعیت و هی به خودم میگویم چهل و یك سال گذشته. مشتهای گره كرده جلوی چشمم رژه میروند و افكار سالهای قبل زور میزنند خودشان را در مغزم فرو كنند: «اینكه فایده این همه تلاش چیست؟ یا مگر ما چقدر توان داریم؟ یا مگر به ما اجازه رشد میدهند. اینكه...» اینها توی ذهنم است كه موج حركت یك جمع از نوجوانها حواسم را پرت میكند. یاد موج ساحل و مرغان دریایی میافتم. مشتم گره میشود و دنبال هم سن و سالهایم راه میافتم.
سخنران از گام دوم میگوید و من بلندتر فریاد میزنم: این همه لشكر آمده...
تیتر خبرها