نگاهی به فیلمهای روز بلوا، خوب بد جلف 2: ارتش سری و كشتارگاه
وقتی شهرآورد، از خجالت جشنواره درمیآید!
در روزهای پنجم و ششم جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه با فیلمهای متنوعی روبهرو بودیم و آثار تركیبی از ملودرام، درام اجتماعی با مایههای اقتصادی و سیاسی، درام اجتماعی با مایههای اقتصادی و جنایی و كمدی بودند. البته این تنوع لزوما به معنای كیفیت بالا و رضایت كامل از این فیلمها نیست، اما همین تنوع اولیه و تلاش كارگردانها برای ساخت فیلمهایی در فضاهای مختلف، قابل اشاره و نویدبخش است و میتوان امیدوار بود فیلمسازان سوژهها و موضوعات و فضاهایی غیرتكراری را تجربه كنند یا دستكم اگر هم سراغ موضوعی تكراری میروند، شیوه بیانی تازهای را برای آن درنظر بگیرند. به جز اینها شهرآورد تهران و بازی تیمهای فوتبال پرسپولیس و استقلال هم كه در روز ششم جشنواره در پردیس سینمایی ملت (سینمای رسانه) به نمایش درآمد، هم قابل اشاره است كه شوروحال متفاوتی را در بحبوحه جشنواره فیلم فجر ایجاد كرد. اگرچه نمایش فوتبال در سالنهای سینما همیشه موردبحث بوده و این بار هم بخشی از اهالی سینما و رسانه دلایل خود را برای مخالفت داشتند، اما راستش ما در سینما و بهویژه رویداد مهمی چون جشنواره فیلم فجر هم دنبال هیجان و لذتی از این دست هستیم، یعنی دوست داریم خود فیلمها هم به اندازه یك شهرآورد خوب و موردانتظار (مثل همین یكی كه بهتر از شهرآوردهای سالهای اخیر بود و هم به اندازه كافی گل داشت و هم هیجان)، پر از درام و تعلیق و هیجان باشند و بتوانند مخاطبان را پای اثر نگه دارند و درنهایت هم رضایت آنها را فراهم كنند. در ادامه نگاهی داریم به فیلمهای روز بلوا، خوب بد جلف 2: ارتش سری و كشتارگاه. متاسفانه فیلمهای مغز استخوان و مردن در آب مطهر را كه در این دو روز در سینمای رسانه به نمایش درآمدند از دست دادم، اما بهزودی و به محض تماشا دربارهشان خواهم نوشت.
علی رستگار
بهروز شعیبی، از كارگردانهای خوب و جوان سینما و تلویزیون است كه اگر سریال شبكه نمایش خانگی گلشیفته اش را كنار بگذاریم، تجربیات موفقی داشته و در فیلمهای دهلیز، سیانور و داركوب و سریال پرده نشین، فضاهای مختلفی را تجربه كرده و تقریبا هم از آنها سربلند بیرون آمده است. او در این آثار نشان داده تكنیك و كارگردانی را بلد است و میداند چگونه درام را روایت كند. شعیبی در روز بلوا هم فضای تازهای را تجربه میكند، اگرچه
روحانی بودن شخصیت اصلی قصه ما را تا حدودی یاد فضای سریال پردهنشین میاندازد. با این حال فیلمنامه مهران كاشانی و شیوه كارگردانی شعیبی، یك قصه ملتهب را بهخوبی پیش میبرد و تماشاگر را تا پایان، كنجكاو داستان و سرنوشت شخصیت اصلی نگاه میدارد. اینجا با یك روحانی خوشنام كه هم استاد دانشگاه است و هم چهرهای تلویزیونی و هم مدیر یك موسسه خیریه مواجهایم كه ناخواسته وارد ماجرای پولشویی و اختلاس و رانت خواری میشود. گرههای فیلم بهتدریج و پله پله اضافه میشود و شخصیت اصلی را بیشتر درگیر ماجرا میكند و نكته مهمتر اینكه تماشاگر هم همراه عماد (بابك حمیدیان) این كنجكاوی را برای رسیدن به حقیقت در فیلم دارد. اتفاقی كه كمتر در فیلمهای این دوره جشنواره افتاده و اساسا شخصیتها و مسیر آنها در قصه برای مخاطبان اهمیت چندانی نمییابد.
اما فارغ از این روند قصه گو و كنجكاوی برانگیز فیلم و موفقیت در فضای ملتهبی كه دست روی فساد اقتصادی شایع در كشور گذاشته است و از این نظر حرف دل مردم را میزند، روز بلوا كم و كاستیهایی هم دارد كه باعث میشود با فیلمی تمام و كمال روبهرو نباشیم. اولین سوال مهم اینجاست كه چطور شخصیتی به فراست عماد، در همه این مدت
پی نبرده بود كه در خانواده اش چه خبر است و چطور آنها درگیر مفاسد اقتصادی هستند؟ آیا صرف اعتماد به خانواده برای امضای آن همه اسناد مهم مالی كفایت میكرد؟ درواقع باورپذیری این بخش كه اتفاقا كم چیزی هم نیست، سست است. همچنین مخاطب تقریبا از همان اول با دیدن داریوش ارجمند و هیبت او میتواند حدسهایی درباره نقش این شخصیت در ماجراهای فیلم بزند و حضور و شیوه بازی اش كمی لو دهنده است. همینطور انتظار داشتیم بازیگر دیگری به جز محسن كیایی نقش ایمان، برادر كوچكتر و متواری عماد را بازی كند و دیدن كیایی سنخیتی با تصور ما از شخصیتی كه پیشتر تصور شده، ندارد. ضمن اینكه شاید اگر عماد، روحانی نبود و صرفا تعلقات مذهبی و اعتقادی داشت، مخاطب به شكل بهتر و باورپذیرتری قصه فیلم را میپذیرفت و دنبال میكرد.
لوس، بد، جلف
بعد از سرخوردگی موقع تماشای درخت گردو، فیلم تازه پیمان قاسم خانی هم تیر خلاصی به شوق و اشتیاق ما بود. راستش یكی از امیدواریهای ما پیش از جشنواره دیدن كمدی خوب بد جلف 2: ارتش سری بود و حتی وقتی انبوه فیلمهای غم و غصه دار جشنواره را در روزهای ابتدایی دیدیم، بیش از حد روی خندیدن پای این فیلم حساب باز كردیم، اما دریغ كه با فیلمی لوس و نه چندان خنده دار مواجه شدیم كه كمتر نشانی از فیلم بامزه، خوش ساخت و خنده دار خوب بد جلف (قسمت اول) داشت.
انتظاری كه نمك و جذابیت قسمت اول ایجاد كرده بود در كنار توانایی قاسمخانی به عنوان نویسنده و كارگردان، به هیچ وجه با دیدن قسمت دوم برآورده نشد. اگر هم فیلم در لحظاتی اندك خندهای از تماشاگر میگیرد، باز به دلیل پیشینه تماشاگر از زوج سام درخشانی و پژمان جمشیدی و بلاهت شخصیتهای داستانی آنهاست كه به شكل درست و كامل و خنده دارترش را در قسمت اول و حتی در مجموعه فیلمهای تگزاس دیده بودیم. وگرنه قسمت دوم، اگرچه كلیتی به لحاظ فیلمنامهای درست و بامزه دارد و اینكه گروهی خرابكار با اهداف سیاسی و ضربه زدن به كشور، ساخت یك فیلم میهن پرستانه را بهانه میكنند، ایدهای تكراری اما بامزه به نظر میرسد، ولی فیلم در بیشتر لحظات، جزئیات بامزه و خنده داری ندارد و جذاب نیست.
همان شروع فیلم، شوخیهای مدام پژمان برای اینكه اثبات كند پنج دقیقه است كه به رستوران آمده و نه نیم ساعت، لوس و تكراری است و وقت فیلم را میگیرد.
ماجرای سام با نامزدش و قولی هم كه به او برای كنارگذاشتن سینما داده است هم چفت و بست و باورپذیری درستی ندارد و خود، فضا و قصهای جداگانه در فیلمی دیگر را میطلبد. حضور و بازی بازیگرانی چون ریحانه پارسا، علی اوجی، مارال فرجاد و شكیب شجره هم به كار فیلم نمیآید. حتی همه شوخیهای سیاسی فیلم با ترامپ و ماجرای كیك زرد و ... هم جذاب و خنده دار نیست. در این میان صرفا بعضی از آن بخشهای مربوط به فیلمبرداری و ماجرای ورود نازیها به ایران تا اندازهای خنده میگیرد و بس. ماجرای ناقص ماندن قصه و حواله دادن آن به خوب بد جلف 3 هم كه اساسا یك كم فروشی سینمایی به نظر میرسد.
به خاطر چند دلار بیشتر
هرچقدر تماشای فیلمهایی كه دوست داشتیم ببینیم، باعث سرخوردگی شد، دیدن فیلمی مثل كشتارگاه یك غافلگیری از نوع خوبش بود و راستش انتظار چنین سطح و كیفیتی را از فیلم نداشتیم. با این كه این فیلم عباس امینی در بخش نگاه نو (فیلم اولی ها) سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر حضور دارد، اما این فیلمساز پیشتر فیلمهایی چون والدراما و هندی و هرمز را هم ساخته بود. كشتارگاه دست روی بحث دلار و زد و بندها و مناسبات بیمار و پشت پرده مربوط به آن و نوسانات ارزی در بازار میزند و نشان میدهد این بحثها چگونه میتواند خانوادهها را تهدید و زندگی هایشان را نابود كند. در این فیلم به خوبی چنین موضوعی با یك قصه پردازی درست پیوند میخورد و درامی جذاب، ملتهب و نفسگیر شكل میگیرد. كشتارگاه در زمینههای مختلفی چون فیلمنامه، كارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس و موسیقی، نمره قبولی میگیرد و یك درام اجتماعی سرپاست كه در فضایی با مایههای اقتصادی و البته به نوعی جنایی روایت میشود. ریتم و ضرباهنگ فیلم هم درست است و مخاطب بدون ملال و خستگی، فیلم را تا پایان دنبال میكند. با این كه اتفاق اصلی در یك لوكیشن (كشتارگاه) رخ میدهد، اما فیلم به لحاظ لوكیشنی و بصری، فضاهای دیگری همچون جنوب را هم تجربه میكند كه خوشایند و جذاب است. بازی امیرحسین فتحی (در نقش امیر) یكی از بازیهای خوب جشنواره امسال فیلم فجر است و تا اینجا بهترین بازی كارنامه اوست؛ بازی حسن پورشیرازی به نقش عبد هم از دیگر نكات قابل اشاره فیلم است. بازی مانی حقیقی هم با این كه درست و به اندازه است، اما درباره نقش او در فیلمنامه، كمی كم كاری شده است و به نظر نمیآید آدمی در جایگاه او كه تشكیلاتی دارد و در بحث دلار، زد و بند میكند، اینقدر دورو برش خلوت و بدون محافظ باشد كه راحت «خفت» شود و در پایان هم آن طور كم هوشانه، دم به تله دهد. كشتارگاه اگر پایان مهم تر و بازتری داشت و به این شكل تقریبا قطعی و شخصی به اتمام نمیرسید، فیلم كامل تر و جذاب تری بود.