همیشه مادر

همیشه مادر

علیرضا رأفتی نویسنده

 نمی‌دانم از كی پرده حیای مادر پسری بین‌شان افتاد و دیگر پسرش شب‌ها روی پاهای مادرش نمی‌خوابید. از وقتی كه پسر دیگر قد و قواره‌ای به‌هم زد و سری در سرها درآورد و برای خودش شیرمردی شد دیگر نوای گوشه‌های دستگاه ماهور در خانه نپیچید. البته مادرش همیشه می‌گفت اگر صد سال دیگر هم بگذرد و پسرم همین‌طور بزرگ‌تر و چهارشانه‌تر شود باز هم برای من همان پسربچه‌ای است كه شب‌ها روی پا می‌خواباندمش و لالایی دم می‌گرفتم؛ لالایی‌های لری همه مایه ماهور دارند. آمیخته‌ای از حزن و شادی و حماسه. دایه دایه وقت جنگه...
نمی‌دانم از كی دیگر پسر روی پاهای مادرش نخوابید و صدای لالایی ماهور خانه را نگرفت، اما می‌دانم بعد از آن روزها هم باز مادرش دیرتر از او می‌خوابید.
هر شب به بهانه‌ای از زود خوابیدن طفره می‌رفت تا پسر خوابش ببرد. یك شب می‌گفت دارم ذكر می‌گویم. یك شب می‌گفت می‌خواهم تلویزیون ببینم. پسرش كه می‌خوابید آرام می‌رفت بالای سرش و دستی به سرش می‌كشید و پتویش را صاف می‌كرد. شب‌های سرد زمستان همیشه یك پتوی اضافه با خودش می‌برد و طوری كه پسرش بیدار نشود، می‌انداخت رویش و تا چانه‌اش بالا می‌كشید.
شب‌هایی كه پسرش برای دفاع از حرم رفته بود، نمی‌دانست چقدر باید بیدار بماند و ذكر بگوید و تلویزیون ببیند تا دیرتر از پسرش بخوابد. نمی‌دانست امشب پسرش به پتوی اضافه نیاز دارد یا نه. اصلا نمی‌دانست جایی كه امشب پسرش می‌خوابد سرد است یا گرم. اما حالا همه اینها را می‌داند. حالا كه نشانی پسرش را در قطعه شهدای آرامستان بلد است، می‌داند كی هوایش سرد می‌شود. این می‌شود كه زیر برف و لرز زمستان با یك پتوی اضافه می‌رود بالای سر پسرش و دستی به سرش می‌كشد و پتو را می‌اندازد رویش و تا چانه بالا می‌كشد.