داستان مرد هیزمشكن و تبر گمشده و حكیم رعایتكننده بهداشت شخصی
امید مهدینژاد طنزنویس
در یكی از روستاهای ناحیه شرق دور، یك روز صبح مردی كه به شغل هیزمشكنی اختصاص داشت، پس از آنكه صبحانهاش را خورد، لباس كارش را پوشید و برخاست تا برای شكستن هیزم به جنگلهای اطراف برود. وقتی از خانه بیرون رفت، تبرش را كه همیشه در بیرون از خانه و در ناحیه حیاط پارك میكرد در جای خود ندید. با خود فكر كرد حتما مرد همسایه كه به شغل كشاورزی اختصاص دارد آن را برداشته است. برای همین به داخل كوچه رفت و مرد همسایه را زیر نظر گرفت و متوجه شد كه همسایهاش به طرز مشكوكی میایستد و مانند كسانی كه چیزی را پنهان كردهاند راه میرود. وقتی بیشتر او را زیر نظر گرفت متوجه شد موقع صحبت كردن نیز مانند دزدان پچپچ میكند و سعی میكند همهجا را از زیر چشم بپاید و مراقبت كند. در اثر این مشاهدات یقین كرد كه دزد تبر او مرد همسایه است. پس به داخل خانه رفت تا لباسش را عوض كند و برای افشاگری درباره مرد همسایه و شكایت از او به نزد بزرگان ده برود. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را دید كه در كنار دیوار قرار دارد. از همسرش پرسید: وا. این كجا بود؟ همسرش گفت: تبر را برداشته بودم تا تمیز كنم. مرد باردیگر به كوچه رفت و دوباره همسایهاش را زیر نظر گرفت و متوجه شد رفتار او كاملا عادی و طبیعی است و مثل مردان زحمتكش و شرافتمند میایستد و راه میرود و حرف میزند. در این لحظه حكیمی كه از آن نزدیكی عبور میكرد و متوجه ماجرا شده بود به مرد هیزمشكن نزدیك شد و ماسكش را پایین داد و گفت: ای مرد هیزمشكن، قضاوت ما درباره آدمها متأثر از پیشزمینهای است كه نسبت به آنها در ذهن داریم. پس بیاییم پیشزمینههای خود را اصلاح كنیم و پیش از اثبات از افشاگری پرهیز نماییم. مرد هیزمشكن گفت: راست میگویی. وی افزود: برای افزایش اطلاعات خود میپرسم. اگر احیانا اثبات شد چی؟ حكیم گفت: آن یك بحث دیگر است. و ماسكش را بالا كشید و به راه خود ادامه داد.