چه سالی بود؟
خداحافظی و حمله
در نسبت دادن ادبیات به عناوین مختلف و نامیدن آن به اسامی گوناگون، خیلی از مسائل را میتوانیم دخیل کنیم؛ اما اجازه بدهید ما از سال 98 دو نکته در حاشیه ماجراها برگزینیم.
سال خداحافظی با نوشتن
ادبیات در سال 1398، گاهی ناز داشت؛ البته خود ادبیات كه نه، برخی از اهالی آن. مثلا دو نفر از قصهنویسها در مقاطعی گفتند دیگر نمیخواهند بنویسند. بعد گفتند اگر بتوانند نمینویسند. بعد هم گفتند مینویسند اما منتشر نمیكنند. خلاصه اینكه اگر در كهنگفتمانهای ادبیات كلاسیك ایران، معشوق ناز بود و عاشق نیاز، حالا رابطه ما با این نویسندهها ظاهرا وارد همین كهنگفتمانها میشود!
هوشنگ مرادیكرمانی
دستكشهایت را نیاویز مرد!
امسال هم مثل چند سال اخیر پر بود از خبرهایی مبنی بر انتشار ترجمههایی از آثار هوشنگ مرادیكرمانی به زبانهای مختلف. او به همین بهانهها و به بهانههایی دیگر به سر خط اخبار میرسید اما بمب خبری را وقتی تركاند كه گفت میخواهد بازنشست شود و خودش را با بوكسورها مقایسه كرد كه بالاخره روزی دستكشهایشان را میآویزند. زمزمهها از همان آغاز سال آغاز شده بود اما مرادیكرمانی در گفتوگویی كه 17 اردیبهشت با خبرگزاری مهر صورت داد، آب پاكی را ریخت روی دست ماجرا. او گفت: «معتقدم برای نوشتن باید موضوع اثر به سراغ آدم بیاید. برای نوشتن همین اثر اخیرم نیز پنج سال زمان صرف كردم كه بتوانم بنویسمش. خودم حس كردم كه دیگر كند شدهام. میخواهم از ورزشكارها یاد بگیرم و در اوج خداحافظی كنم. الان كه با شما صحبت میكنم چنین حسی دارم. شاید هم
ورق برگشت و چیزی به سرم زد. همه چیز بازنشستگی دارد. اگر این نبود كه وصیتنامه نمینوشتم. تنها چیزی در دنیا كه بازنشسته نمیشود خداوند است».
محمدرضا بایرامی
مگر دست شماست كه ننویسید؟
محمدرضا بایرامی هم قصهای نسبتا مشابه داشت. او گفته بود دیگر نمینویسد و وقتی با انتقاد رضا امیرخانی در این باره مواجه شد، حرفش را تعدیل كرد. امیرخانی گفته بود: «بهم برخورد. آقای بایرامی اعلام كرده بودند دیگر نمیخواهم رمان بنویسم. میخواهم بهشان بگویم كه مگر دست شما است كه ننویسید؟ ما از شما میخواهیم كه برای ما بنویسید. قرار نبوده است كه شما برای ما تصمیم بگیرید». پس از این بود كه بایرامی ادعا كرد مینویسد اما دیگر نمیخواهد منتشر كند.
سال حمله به قیصر
قیصر امینپور حالا چند سالی است البته در میان ما نیست، اما چند خبر در رابطه با او در طول سال، او را به یادها آورد. البته خبرهایی تلخ.
قیصر كجایی كه
سردیست رو دزدیدن
سوم شهریور بود كه خبری عجیب، شهر را شلوغ كرد. البته چرا داریم شلوغش میكنیم؟! نه خبر عجیب بود و نه شهر با چنین خبرهایی شلوغ میشود. باز هم مجسمهای دیگر از سطح شهر به سرقت رفته بود و این بار نوبت قیصر بود در سعادتآباد تهران. بعدها ادعاهایی مبنی بر پیداشدن سردیس و بازداشت سارق مطرح شد اما هیچگاه آن سردیس دیگر دیده نشد.
قیصر كجایی كه
مزارت رو رها كردن به امون خدا
مزارش در شهر گتوند، جایی است كه شاعران گاهگداری سری به آن میزنند و در یكی از همین سرزدنها یكیشان، تصاویری از مقبره آقای شاعر منتشر كرد كه نگرانكننده به نظر میرسید. مزار قیصر امینپور علنا در معرض تخریب به نظر میرسید. در این باره هم، به مانند دیگر موارد، در باقی روزهای سال، خبر امیدواركنندهای به گوش نرسید.
در نسبت دادن ادبیات به عناوین مختلف و نامیدن آن به اسامی گوناگون، خیلی از مسائل را میتوانیم دخیل کنیم؛ اما اجازه بدهید ما از سال 98 دو نکته در حاشیه ماجراها برگزینیم.
سال خداحافظی با نوشتن
ادبیات در سال 1398، گاهی ناز داشت؛ البته خود ادبیات كه نه، برخی از اهالی آن. مثلا دو نفر از قصهنویسها در مقاطعی گفتند دیگر نمیخواهند بنویسند. بعد گفتند اگر بتوانند نمینویسند. بعد هم گفتند مینویسند اما منتشر نمیكنند. خلاصه اینكه اگر در كهنگفتمانهای ادبیات كلاسیك ایران، معشوق ناز بود و عاشق نیاز، حالا رابطه ما با این نویسندهها ظاهرا وارد همین كهنگفتمانها میشود!
هوشنگ مرادیكرمانی
دستكشهایت را نیاویز مرد!
امسال هم مثل چند سال اخیر پر بود از خبرهایی مبنی بر انتشار ترجمههایی از آثار هوشنگ مرادیكرمانی به زبانهای مختلف. او به همین بهانهها و به بهانههایی دیگر به سر خط اخبار میرسید اما بمب خبری را وقتی تركاند كه گفت میخواهد بازنشست شود و خودش را با بوكسورها مقایسه كرد كه بالاخره روزی دستكشهایشان را میآویزند. زمزمهها از همان آغاز سال آغاز شده بود اما مرادیكرمانی در گفتوگویی كه 17 اردیبهشت با خبرگزاری مهر صورت داد، آب پاكی را ریخت روی دست ماجرا. او گفت: «معتقدم برای نوشتن باید موضوع اثر به سراغ آدم بیاید. برای نوشتن همین اثر اخیرم نیز پنج سال زمان صرف كردم كه بتوانم بنویسمش. خودم حس كردم كه دیگر كند شدهام. میخواهم از ورزشكارها یاد بگیرم و در اوج خداحافظی كنم. الان كه با شما صحبت میكنم چنین حسی دارم. شاید هم
ورق برگشت و چیزی به سرم زد. همه چیز بازنشستگی دارد. اگر این نبود كه وصیتنامه نمینوشتم. تنها چیزی در دنیا كه بازنشسته نمیشود خداوند است».
محمدرضا بایرامی
مگر دست شماست كه ننویسید؟
محمدرضا بایرامی هم قصهای نسبتا مشابه داشت. او گفته بود دیگر نمینویسد و وقتی با انتقاد رضا امیرخانی در این باره مواجه شد، حرفش را تعدیل كرد. امیرخانی گفته بود: «بهم برخورد. آقای بایرامی اعلام كرده بودند دیگر نمیخواهم رمان بنویسم. میخواهم بهشان بگویم كه مگر دست شما است كه ننویسید؟ ما از شما میخواهیم كه برای ما بنویسید. قرار نبوده است كه شما برای ما تصمیم بگیرید». پس از این بود كه بایرامی ادعا كرد مینویسد اما دیگر نمیخواهد منتشر كند.
سال حمله به قیصر
قیصر امینپور حالا چند سالی است البته در میان ما نیست، اما چند خبر در رابطه با او در طول سال، او را به یادها آورد. البته خبرهایی تلخ.
قیصر كجایی كه
سردیست رو دزدیدن
سوم شهریور بود كه خبری عجیب، شهر را شلوغ كرد. البته چرا داریم شلوغش میكنیم؟! نه خبر عجیب بود و نه شهر با چنین خبرهایی شلوغ میشود. باز هم مجسمهای دیگر از سطح شهر به سرقت رفته بود و این بار نوبت قیصر بود در سعادتآباد تهران. بعدها ادعاهایی مبنی بر پیداشدن سردیس و بازداشت سارق مطرح شد اما هیچگاه آن سردیس دیگر دیده نشد.
قیصر كجایی كه
مزارت رو رها كردن به امون خدا
مزارش در شهر گتوند، جایی است كه شاعران گاهگداری سری به آن میزنند و در یكی از همین سرزدنها یكیشان، تصاویری از مقبره آقای شاعر منتشر كرد كه نگرانكننده به نظر میرسید. مزار قیصر امینپور علنا در معرض تخریب به نظر میرسید. در این باره هم، به مانند دیگر موارد، در باقی روزهای سال، خبر امیدواركنندهای به گوش نرسید.
تیتر خبرها