نسخه Pdf

فضا نوردان

نسخه‌پیچی عمونوروز برای کرونا

فضا نوردان

سیدسپهر جمعه‌زاده

ظهر بود و حکیم  که به بهانه نزدیکی به بهار شبیه عمونوروز شده بود، پای سفره ناهار از راه رسید. مردم بلاد تمام غذا را خورده بودند و خانم بزرگ درحال برچیدن سفره بود. ناگهان حکیم عارض شد:«همه‌اش را خوردید؟  مگر نویسنده به شما نگفته بود در این صحنه حکیم وارد می شود ؟! سهم من را کنار نگذاشتید؟»
خانم بزرگ:«عیبی ندارد حکیم. حالا یادمان رفته. مگر نمی‌بینی الان سر صحنه هستیم. مخاطب که نمی‌داند بین ما و نویسنده چه گذشته است! کمی سواد رسانه‌ای داشته باش ! ببینم اصلاً تو که از بیرون بلاد آمده‌ای، دستانت را شسته‌ای؟»
حکیم گفت:«از آنجا که دستکش و مایع ضدعفونی‌کننده در شهر به وفور یافت می‌شود دیگر نیازی به این مسخره‌بازی‌ها نیست ولی با این حال با آن صابون معروف که اگر بگویم تبلیغ می‌شود دستم راشستم. البته انقدر شستشو لذت بخش بود که بالکل حمام کردم.»
در همین حین بود که آقابزرگ (طبیعتاً شوهر خانم بزرگ)، رخشِ حکیم را وارد صحنه کرد و افسارش را به ستون کنار بخاری بست و یک استنبلی پُر از ذغال گداخته و نیم سوز ، زیر دم رخش نهاد و گفت: «با توجه به مشکلات پیش آمده و شیوع بیماری؛ هم اینک، عملیات تولید مواد ضدعفونی بین‌المللی آغاز می‌گردد و ما تمام عنبرها را نثار ویروس‌های بلاد می کنیم! همان‌طور که می بینید از تولید به مصرف.»
یکدفعه حکیم از جا پرید و فریاد کشید:«چه می‌کنی پیرمرد؟رهایش کن . آن بیچاره اساساً ماده نیست، نر است تازه اگر هم ماده باشد؛ اصلاً خر نیست ، اسب است... و از همه مهم‌تر این راه های من درآوردی چیست پیشه می کنید؟ آن هم در حالی که دستکش و مایع ضدعفونی‌کننده در شهر به فور یافت می شود.»
دعوای حکیم و آقا بزرگ بالاگرفته بود که ناگهان اولین عنبر ، نثارِ بلاد شد و تمام منطفه را دود برداشت تا جایی که چشم چشم را نمی‌دید.
حکیم اعتراض کرد که چطور از رخش اسب رستم چنین چیزی نصیب مان گردید. که مسئول تهیه و نگهداری حیوانات بر سر صحنه حاضر شد و اعتراف کرد که چون کرایه اسب گران بود، خر ماده ای را به جای آن گذاشتیم.
حکیم در اعتراض به این حرکت کار را متوقف کرد. مردم بلاد هم که گویی از خدایشان بود؛ جملگی ، روپوش هایی سفید، ماسک و کلاه فضانوردی، بر سر و بر صورت و بر تن کردند و حرکات موزونی را مبنی بر سفر به فضا از خود بروز دادند و جملگی به فضا رفتند.
حکیم که اوضاع را وخیم یافت از خانم بزرگ پرسسید:« مگر جز لوبیا چیز دیگری در ناهار امروز بلاد ریخته بودی ؟ اینها چرا اینطور می‌کنند؟»
خانم بزرگ در حالی که داشت سوار فضاپیمایش می شد، لبخندی زد و عارض شد:« راستش را چون دیدم خدا را شکر دستکش و مایع ضدعفونی کننده در شهر به فور یافت می‌شود؛ و از طرفی الکل هم برای ضدعفونی همه چیز توصیه می‌شود، کمی الکل در غذایشان اضافه کردم.»
حکیم سکوت پیشه نمود و سوار بر خر ماده شد و بلاد را برای همیشه ترک کرد.
ضمیمه کلیک
تیتر خبرها