دیدار خسیس شرق با خسیس غرب
امید مهدینژاد طنزنویس
در منطقه شرق مردی زندگی میكرد كه در تهرانپارس و نارمك و مجیدیه به خسیسی شهره بود و نهتنها خیری از او به دوستان و همسایگان و سایر بستگان و آشنایانش نمیرسید، بلكه خانوادهاش نیز از خست وی در عذاب بودند. روزی یكی از دوستانش به او گفت: ای مرد خسیس، در منطقه غرب با مردی روبهرو شدم كه به غایت خسیس بود و در پونك، جنتآباد و باغفیض شهره بود بهحدی كه تو پیش او هیچ نیستی. مرد خسیس كه گمان نمیكرد خسیستر از او در شهر وجود داشته باشد برخاست و به نزد مرد خسیس رفت و گفت: ای مرد خسیس، من خسیسترین شخص منطقه شرق هستم. شنیدهام تو نیز خسیسترین مرد منطقه غرب هستی. آمدهام تا از تو چیزی یاد بگیرم و در خست پیشرفت كنم. مرد خسیس گفت: من هرچه میدانم در طبق اخلاص میگذارم. سپس از وی دعوت كرد تا به داخل خانه برود و خود به آشپزخانه رفت تا با دو لقمه نان و پنیر از وی پذیرایی كند، اما دید در خانه چیزی برای خوردن نیست. پس با سوپردریانی تماس گرفت و گفت: پنیر داری؟ سوپردریانی گفت: بلی، پنیر دارم نرم و لطیف همچون خامه. مرد خسیس گفت: ها. خامه. خامه داری؟ سوپردریانی گفت: بلی، خامه دارم چرب و روان همچون روغن نباتی.
مرد خسیس گفت: روغن نباتی صنعتی تراریخته ارزانقیمت؟ سوپردریانی گفت: بلی. بهشدت ارزان. مرد خسیس گفت: داری؟ سوپردریانی گفت: بلی، روغن نباتی دارم شفاف و روان همچون آب. مرد خسیس گفت: ها، آب. آب داری؟ وی بلافاصله افزود: ولش كن، خودمان داریم. سپس تلفن را قطع كرد و نصف لیوان آب همراه نان لواش برای مرد خسیس شماره یك برد و ماجرا را تعریف كرد. مرد خسیس كه سطح بالای خست مرد خسیس را دید خاموش شد و دستهای او را بوسید و مرد خسیس او را هل داد و روشن كرد و بهسمت منطقه شرق فرستاد.
مرد خسیس گفت: روغن نباتی صنعتی تراریخته ارزانقیمت؟ سوپردریانی گفت: بلی. بهشدت ارزان. مرد خسیس گفت: داری؟ سوپردریانی گفت: بلی، روغن نباتی دارم شفاف و روان همچون آب. مرد خسیس گفت: ها، آب. آب داری؟ وی بلافاصله افزود: ولش كن، خودمان داریم. سپس تلفن را قطع كرد و نصف لیوان آب همراه نان لواش برای مرد خسیس شماره یك برد و ماجرا را تعریف كرد. مرد خسیس كه سطح بالای خست مرد خسیس را دید خاموش شد و دستهای او را بوسید و مرد خسیس او را هل داد و روشن كرد و بهسمت منطقه شرق فرستاد.