حکیم و مریدان  در کنار رودخانه

حکیم و مریدان در کنار رودخانه

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 حکیمی که به‌همراه دو تن از مریدان برای تفریح و تفرج و تأمل در احوالات هستی به دامن طبیعت رفته بودند در هنگام ظهر به کنار رودخانه‌ای رسیدند و تصمیم گرفتند ساعتی آنجا استراحت کنند و لقمه‌هایی را که همسران‌شان برای آنها درست کرده بودند تناول نمایند. هنوز سفره یکبار مصرف را به‌طور کامل پهن نکرده بودند که با شنیدن صدای غرشی از جا پریدند و شیری را مشاهده کردند که کفتاری را دنبال می‌کند. کفتار به لانه‌اش گریخت و شیر بر در لانه وی به نعره زدن و حرکات نمایشی رزمی پرداخت. حکیم و مریدان مشغول تماشای این صحنه بودند که کلاغی که بر شاخه درختی نشسته بود گفت: چی را تماشا می‌کنید؟ حکیم گفت: به حکمت این ماجرا فکر می‌کنم. کلاغ گفت: من بگویم؟ حکیم گفت: بفرما. کلاغ گفت: حکمتش این بود که آنها سرتان را گرم کردند که روباه لقمه‌های‌تان را بخورد. حکیم و مریدان به سفره خود نگاه کردند و دیدند لقمه‌های‌شان در سفره نیست. حکیم گفت: این‌که روباه لقمه‌های ما را بخورد، چه فایده‌ای برای شیر و کفتار دارد؟ کلاغ گفت: روباه گرسنه بود و سیر شد، کفتار رفت تا تجدید قوا کند، شیر نیز دارد خودش را گرم می‌کند تا سه‌نفری به شما حمله کنند. حکیم گفت: وا. آن‌وقت به تو چی می‌رسد؟ کلاغ گفت: اگر به من چیزی می‌رسید که اینها را برای شما تعریف نمی‌کردم. حکیم گفت: حالا چه کنیم؟ کلاغ گفت: در زیر نی‌های کنار رودخانه قایقی مخفی شده است، تا دیر نشده و دریده نشده‌اید فرار کنید. حکیم و مریدان بدون فوت وقت سوار قایق شدند و پارو زدند و وقتی از ساحل فاصله گرفتند شیر و کفتار و روباه را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده‌اند و به شکار ازدست‌رفته‌شان نگاه می‌کنند. در این لحظه مریدان از حکیم پرسیدند: ای حکیم، از این ماجرا چه نتیجه‌ای بگیریم؟ حکیم گفت: پارو بزنید که پارو زدن بهتر از نتیجه گرفتن ،است. و خاموش شدند و پارو زدند.