متن ادبی
دلتنگی
باران هادیان / اصفهان
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...
این جمله رو بارها و بارها توی پرسهزدنهای مجازی خونده بودم و هربار بیتفاوت ازش رد شده بودم.
درك مطلبش برام دشوار بود آخه مگه میشه یك نفر دلتنگ خودش باشه؟
و من در پس گذشتن روزها ساعتها ثانیهها افكارم عوض شد و رسیدم به جمله معروف دلتنگی خودم برای خودم.
و من امروز دلم برای خودم تنگ است...
وقتی خودم رودر وجود دیگران و كارهای بیهوده زندگیام غرق كردم خودم رو گم كردم.
حالا وقت اون رسیده بود كه سراغ صندوق وجودم برم و خودم رو در بین انبوهی از افكار و ناراحتیها پیدا كنم. روی اصل بودنم دست بكشم غبار ناراحتیهام رو فوت كنم و خودم رودوباره سر جای اصلیش كه كمی عوض شده قرار بدم و این عوض شدن حاصل بها دادن من به افكار و آدمها و رفتارهای اضافه اطرافمه.
به هرسختی بود خودم رو در میان وجودم جا دادم و من دوباره به زندگی برگشتم.
به هرسختی كه بود، ولی من از پسش براومدم آخه كی مهمتر از خودم برای خودم؟
این جمله رو بارها و بارها توی پرسهزدنهای مجازی خونده بودم و هربار بیتفاوت ازش رد شده بودم.
درك مطلبش برام دشوار بود آخه مگه میشه یك نفر دلتنگ خودش باشه؟
و من در پس گذشتن روزها ساعتها ثانیهها افكارم عوض شد و رسیدم به جمله معروف دلتنگی خودم برای خودم.
و من امروز دلم برای خودم تنگ است...
وقتی خودم رودر وجود دیگران و كارهای بیهوده زندگیام غرق كردم خودم رو گم كردم.
حالا وقت اون رسیده بود كه سراغ صندوق وجودم برم و خودم رو در بین انبوهی از افكار و ناراحتیها پیدا كنم. روی اصل بودنم دست بكشم غبار ناراحتیهام رو فوت كنم و خودم رودوباره سر جای اصلیش كه كمی عوض شده قرار بدم و این عوض شدن حاصل بها دادن من به افكار و آدمها و رفتارهای اضافه اطرافمه.
به هرسختی بود خودم رو در میان وجودم جا دادم و من دوباره به زندگی برگشتم.
به هرسختی كه بود، ولی من از پسش براومدم آخه كی مهمتر از خودم برای خودم؟