اهدای اعضای محمدمهدی 13 ساله، زندگی بخشید
امانت خدا
تقدیر محمد مهدی این بود که بیشتر از 13 سال زندگی نکند، بیشتر از 13 سال روی خورشید و پدر و مادرش را نبیند و بازی نکند، اما بجز اینها، خداوند چیز دیگری هم در طالع او نوشته بود؛ اینکه در پایان 13 سال عمر کوتاهش، بزرگترین افتخار زندگیاش را با نثار جان و اهدای اعضای بدنش به بیماران نیازمند به اهدای عضو رقم بزند و بعد از دنیا برود.
تازه چند روز از مرگ محمدمهدی کوچک میگذرد و پدر هنوز پیراهن سیاه به تن دارد. فضای کوچک خانه هم دستکمی از حال و هوای دل غمبار پدر ندارد. تحمل جای خالی محمدمهدی برای همه سخت است. هنوز هم باورشان نمیشود او را از دست دادهاند. همه چیز خیلی ناگهانی اتفاق افتاد، آنقدر که همه فکر میکنند خواب دیدهاند و خیلی زود از کابوس بیدار میشوند، اما نه کابوس است و نه توهم، محمد مهدی رفته است. روزی که پسرکشان دنیا آمد، پزشکان متوجه شدند مشکل دارد. او یک نوزاد سی پی( فلج مغزی) بود که هم مبتلا به صرع بود و دارو مصرف میکرد و هم
آسم داشت.
پسرم امانت خدا بود
حسین حسنی، پدر محمدمهدی میگوید:« تا قبل از اینکه حالش خیلی بد شود و فوت کند، یکی دوبار هم اینطور شده بود، اما بعد از مراجعه به بیمارستان حالش خوب شده بود، ولی این بار با دفعات قبل خیلی فرق میکرد. محمدمهدی آن روز نفس کم آورده بود و نمیتوانست درست نفس بکشد. با اورژانس تماس گرفتیم و آنها هم بعد از انجام اقدامات اولیه، او را به بیمارستان ولیعصر و سپس به بیمارستان موسوی زنجان منتقل کردند. یک هفته در بیمارستان بستری بود و در این مدت پزشکان شرایط او را زیر نظر داشتند. پزشکان حدسهای مختلفی در مورد وضعیت او داشتند که عفونت ریوی و فشار بالای مغز از دلایلی بود که میگفتند باعث بدحال شدن محمدمهدی شده است.»
بخاطر مشکل تنفسی، پزشکان احتمال دادند شاید او به ویروس کرونا مبتلا شده باشد، اما وقتی از او آزمایشهای کرونا گرفتند، جواب تست او منفی بود. چند روز بعد در نهایت پزشکان مرگ مغزی محمدمهدی را به پدر و مادرش اعلام کردند و حالا آنها باید در مورد وضعیت او تصمیم میگرفتند:« با خودم اینطور فکرکردم که بدن محمدمهدی بعد از مدتی، زیر خاک از بین میرود. چه بهتر اینکه اعضای بدنش را ببخشیم تا چند بیمار نیازمند با گرفتن اعضای بدن پسرم زنده بمانند.»
راضی کردن مادر خانواده هم از آن کارهای سختی بود که انجامش به این سادگی نبود. مادر بود و حق داشت راحت از جسم عزیزش دل نکند. «به مادرش گفتم پزشکان از زنده ماندن پسرمان قطع امید کردهاند، آنقدر که حتی نیم درصد هم احتمال نمیدهند او دوباره به دنیا و زندگی مجدد برگردد. حتی برای اینکه به همسرم ثابت کنم اهدای عضو پسرمان مشکل شرعی و قانونی ندارد، شرعیات مربوط به اهدای عضو را هم گفتم که مراجع هم تایید کردهاند. به او گفتم اگر محمدمهدی یک بیمار نیازمند به عضو بود، آیا انتظار نداشتیم کسی این نیکی و بزرگواری را در حق ما بکند؟ حالا چشم امید چند بیمار هم به ما دوخته شده و جانشان در خطر است، آیا انصاف است اعضای بدن پسرمان را همینطور به خاک بسپاریم؟ با شنیدن این حرفها، همسرم بالاخره قانع شد و بعد از امضای فرم، قرار شد اعضای بدن پسرم را اهدا کنیم.»
بعد از انجام هماهنگیهای لازم با بیمارستان سینا برای انجام عمل اهدای عضو، قرار شد آمبولانس حامل پیکر محمدمهدی او را از زنجان به تهران ببرد. پدر در ابتدا میخواست خود این اقدام را انجام دهد، اما مسوولان بیمارستان سینا که میدانستند خطر کرونا در کمین است به پدر و مادرش گفتند نیازی نیست خودشان با آمبولانس بیایند و خود بیمارستان پیکر محمد مهدی را به بیمارستان منتقل و پس از انجام عمل جراحی جداسازی اعضا، او را با همان آمبولانس دوباره به محل زندگیاش بازمیگردانند تا مراسم تشییع پیکر او انجام شود. همین اتفاق هم افتاد و بعد از انجام عمل او و اهدای کلیهها و کبدش به بیماران نیازمند، دوباره به زادگاهش برگردانده و تحویل پدر و مادرش شد.
بی فرهنگی بعضی از افراد
پدر از تصمیم خود راضی است و خدا را شاکر است که پسرش وسیلهای شد تا چند بیمار از مرگ حتمی نجات پیدا کنند. او کمی سکوت میکند و ادامه میدهد:« پسرم بخاطر سی پی بودن، توانایی راه رفتن و صحبت کردن نداشت. من با همین شرایط هم عاشق فرزندم بودم. من یک کارگر ساده هستم و وقتی خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم، محمدمهدی با لبخند کودکانه دوست داشتنی که به صورتم میزد، خستگی را از جانم به در میکرد. وقتی او را برای هواخوری به بیرون میبردم، شاد میشد و لذت میبرد، اما متاسفانه بهدلیل فرهنگ پایین، برخی از افراد، نگاه خوبی به شرایط فرزندم نداشتند و نگاهها و رفتارهای آزاردهندهای نسبت به من و فرزندم داشتند که چرا او را در آغوش گرفتهام و چرا پسرم چنین وضعیتی دارد؟ نگاههای آزاردهنده آنها پر از سوال بود و ناراحتم میکرد. در هر حال خدا را شکر میکنم که پسرم با همین شرایط هم توانست جان چند نفر را از مرگ
نجات دهد.
آسم داشت.
پسرم امانت خدا بود
حسین حسنی، پدر محمدمهدی میگوید:« تا قبل از اینکه حالش خیلی بد شود و فوت کند، یکی دوبار هم اینطور شده بود، اما بعد از مراجعه به بیمارستان حالش خوب شده بود، ولی این بار با دفعات قبل خیلی فرق میکرد. محمدمهدی آن روز نفس کم آورده بود و نمیتوانست درست نفس بکشد. با اورژانس تماس گرفتیم و آنها هم بعد از انجام اقدامات اولیه، او را به بیمارستان ولیعصر و سپس به بیمارستان موسوی زنجان منتقل کردند. یک هفته در بیمارستان بستری بود و در این مدت پزشکان شرایط او را زیر نظر داشتند. پزشکان حدسهای مختلفی در مورد وضعیت او داشتند که عفونت ریوی و فشار بالای مغز از دلایلی بود که میگفتند باعث بدحال شدن محمدمهدی شده است.»
بخاطر مشکل تنفسی، پزشکان احتمال دادند شاید او به ویروس کرونا مبتلا شده باشد، اما وقتی از او آزمایشهای کرونا گرفتند، جواب تست او منفی بود. چند روز بعد در نهایت پزشکان مرگ مغزی محمدمهدی را به پدر و مادرش اعلام کردند و حالا آنها باید در مورد وضعیت او تصمیم میگرفتند:« با خودم اینطور فکرکردم که بدن محمدمهدی بعد از مدتی، زیر خاک از بین میرود. چه بهتر اینکه اعضای بدنش را ببخشیم تا چند بیمار نیازمند با گرفتن اعضای بدن پسرم زنده بمانند.»
راضی کردن مادر خانواده هم از آن کارهای سختی بود که انجامش به این سادگی نبود. مادر بود و حق داشت راحت از جسم عزیزش دل نکند. «به مادرش گفتم پزشکان از زنده ماندن پسرمان قطع امید کردهاند، آنقدر که حتی نیم درصد هم احتمال نمیدهند او دوباره به دنیا و زندگی مجدد برگردد. حتی برای اینکه به همسرم ثابت کنم اهدای عضو پسرمان مشکل شرعی و قانونی ندارد، شرعیات مربوط به اهدای عضو را هم گفتم که مراجع هم تایید کردهاند. به او گفتم اگر محمدمهدی یک بیمار نیازمند به عضو بود، آیا انتظار نداشتیم کسی این نیکی و بزرگواری را در حق ما بکند؟ حالا چشم امید چند بیمار هم به ما دوخته شده و جانشان در خطر است، آیا انصاف است اعضای بدن پسرمان را همینطور به خاک بسپاریم؟ با شنیدن این حرفها، همسرم بالاخره قانع شد و بعد از امضای فرم، قرار شد اعضای بدن پسرم را اهدا کنیم.»
بعد از انجام هماهنگیهای لازم با بیمارستان سینا برای انجام عمل اهدای عضو، قرار شد آمبولانس حامل پیکر محمدمهدی او را از زنجان به تهران ببرد. پدر در ابتدا میخواست خود این اقدام را انجام دهد، اما مسوولان بیمارستان سینا که میدانستند خطر کرونا در کمین است به پدر و مادرش گفتند نیازی نیست خودشان با آمبولانس بیایند و خود بیمارستان پیکر محمد مهدی را به بیمارستان منتقل و پس از انجام عمل جراحی جداسازی اعضا، او را با همان آمبولانس دوباره به محل زندگیاش بازمیگردانند تا مراسم تشییع پیکر او انجام شود. همین اتفاق هم افتاد و بعد از انجام عمل او و اهدای کلیهها و کبدش به بیماران نیازمند، دوباره به زادگاهش برگردانده و تحویل پدر و مادرش شد.
بی فرهنگی بعضی از افراد
پدر از تصمیم خود راضی است و خدا را شاکر است که پسرش وسیلهای شد تا چند بیمار از مرگ حتمی نجات پیدا کنند. او کمی سکوت میکند و ادامه میدهد:« پسرم بخاطر سی پی بودن، توانایی راه رفتن و صحبت کردن نداشت. من با همین شرایط هم عاشق فرزندم بودم. من یک کارگر ساده هستم و وقتی خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم، محمدمهدی با لبخند کودکانه دوست داشتنی که به صورتم میزد، خستگی را از جانم به در میکرد. وقتی او را برای هواخوری به بیرون میبردم، شاد میشد و لذت میبرد، اما متاسفانه بهدلیل فرهنگ پایین، برخی از افراد، نگاه خوبی به شرایط فرزندم نداشتند و نگاهها و رفتارهای آزاردهندهای نسبت به من و فرزندم داشتند که چرا او را در آغوش گرفتهام و چرا پسرم چنین وضعیتی دارد؟ نگاههای آزاردهنده آنها پر از سوال بود و ناراحتم میکرد. در هر حال خدا را شکر میکنم که پسرم با همین شرایط هم توانست جان چند نفر را از مرگ
نجات دهد.