نسخه Pdf

جلد اولش كجاست؟

اول دفتر

جلد اولش كجاست؟

هدی برهانی / آموزگار

همسر من در یك دبیرستان پسرانه معلم است. شكایت همیشگی او این است كه پسرهایش كتاب نمی‌خوانند. به‌خصوص هروقت می‌بیند بچه‌های من با چه ذوق و شوقی سراغ كتاب‌های جدید را می‌گیرند بیشتر حرص می‌خورد. اخم‌هایش را توی هم می‌كند و می‌گوید: «این بچه‌ها تمام فكر و ذكرشون فوتبال و فیفا و مسی و رونالدوئه!» البته كه جواب من مشخص است. كتابخوان نبودن بچه‌ها برای این است كه یك معلم كتابخوانی گل ندارند. 
امسال درست چند روز قبل از آغاز هفته كتابخوانی همسرم از من خواست تا یك كتاب خوب برای پسرهای دبیرستانی معرفی كنم. من هم كه می‌دانستم از این بچه‌ها نمی‌شود توقع تولستوی خواندن داشت دست گذاشتم روی نقطه‌ضعف‌شان! فوتبال!
برای من كه اولین و آخرین كتاب فوتبالی كه در زندگی‌ام خوانده بودم «جام‌جهانی در جوادیه» بود پیدا كردن یك كتاب فوتبالی به درد بخور كار خیلی سختی بود. از خاطرات خودنوشته بازیكنان فوتبال تا الكس فرگوسن، همه‌اش توی ذهنم رژه می‌رفتند اما هیچ كدام آن گیرایی لازم را نداشت. خود «جام‌جهانی در جوادیه» هم كه دیگر برای بچه‌های دبیرستانی مناسب نبود. پس به اجبار به كتابفروشی محبوبم رفتم و شروع كردم به گشت زدن میان قفسه‌ها و تصمیم گرفتم كه از آقای فروشنده كمك بخواهم.
مرد جوان بعد از آن‌كه نگاهی به سر تا پای من انداخت و نتوانست بفهمد برای چه دنبال یك كتاب فوتبالی می‌گردم، پرسید: «برای هدیه می‌خواین؟». خنده‌ام گرفت، گفتم: «نخیر آقا، برای خودم می‌خوام.» آقای فروشنده گفت: «حالا كه فوتبالی هستین پس یه كتاب معرفی می‌كنم كه واسه خاطره‌بازی هم خیلی خوبه». در نهایت كتاب «داستان فوتبال» را از مرد كتابفروش تحویل گرفتم.
به خانه آمدم و بی‌وقفه كتاب را خواندم. فروشنده راست می‌گفت، چه خاطرات خوبی كه برای آدم زنده می‌شد. كتاب را به همسرم پیشنهاد كردم و با استقبال او، این كتاب به بچه‌های كتاب‌نخوان دبیرستانشان هدیه داده شد تا در یك مسابقه كتابخوانی شركت كنند. جلد دوم كتاب را یكی دو روزی توی كیفم حمل می‌كردم و هروقت فرصتی پیدا می‌شد مقداری از آن را می‌خواندم. تا این‌كه یك روز متوجه شدم كتابم نیست. شروع كردم به تلفن زدن به مدرسه، خانه مامان و... اما كتاب هیچ‌جا جا نمانده بود. 
چند روزی می‌گذشت و مسابقه كتابخوانی با استقبال شدید بچه‌ها برگزار شده بود. من سرمست از شیرینی موفقیت پیشنهاد و ناامید از پیدا كردن كتاب گمشده بودم. در همین روزها به خانه پدری رفتیم. گرم گفت‌وگو بودیم كه دیدم كتاب گمشده درست كنار كیف اداری بابا جا خوش كرده. گفتم: «عه! این‌كه اینجا بود!!» بابا گفت: «آره پیش من بود، تو راه دفتر می‌خوندم گفتم صبر كنم تموم بشه بعد پس بدم! اینم نوشته جلد دومه، جلد اولش رو نداری؟» نمی‌دانستم چطور جلوی خنده‌ام را بگیرم. داستان مصور بابای فوتبالی من را حسابی سركیف آورده بود. خندیدم و قول دادم كه به‌زودی جلد اول را هم به او تحویل بدهم.
ضمیمه کلیک