به بهانه سالگرد بمباران سردشت با سلاحهای شیمیایی و میکروبی سری زدیم به اولین شهر قربانی سلاحهای شیمیایی در جهان و مردمی که هنوز از داغ خردل میسوزند
سردشت هنوز سرفه میکند
از یکشنبه هفتم تیرماه 1366، از ساعت 16و30 دقیقهای که فانتومهای عراقی از راه رسیدند و با هفت بمب گاز خردل، سردشت را نشانه گرفتند، بمبهایی که دو تایشان در بازار شهر افتاد و دوتا دیگر در منطقه مسکونی و سه تا در باغهای مجاور، 33 سال گذشته؛ 33 بهار، 33 تابستان، 33پاییز، 33 زمستان؛ سردشت اما هنوز میسوزد. دنیا برای سردشتیها از همان روز تاریک شد، مثل سوی چشم خیلیها که بعد از بمباران رفت و دیگر برنگشت؛ مثل تاولهایی که آمدند و ماندند و دیگر نرفتند ؛ تاولهایی که 33 سال تمام کش آمدند ، مثل همان روزهای اول ، همان لحظههای اول، پف کردند ، ترکیدند و دوباره از نو ور آمدند روی پوستهای سرخ سردشتیها. اولین شهر قربانی سلاحهای شیمیایی جهان، از همان هفتم تیر تا همین امروز، حال خوشی ندارد. سردشت در تمام این سالها سرزمین آدمهایی بوده که رویاهایشان را در روزهای خوش قبل از تیر 66 جا گذاشتند؛ آدمهایی که به چشم دیدند سردشت زمینش سبز بود و آسمانش آبی و بخت آدمهایش سفید، اما خردل که روی تن شهر نشست، بخت همه را سیاه کرد.
از اسفند سال گذشته، از همان ابتدای شیوع ویروس کرونا در کشورمان یک نگرانی جدید به فهرست بلندبالای نگرانیهای مردم سردشت اضافه شد و در گیرودار جولان کرونا، وقتی همه مردم عادی نگران ابتلا به این بیماری بودند، سردشتیها ماندند و ترس از سرباز کردن یک زخم قدیمی؛ زخم شیمیایی. همین شد که از همان روزهای اول برای وزیر بهداشت نامه نوشتند که توجه ویژه تری به شهرشان داشتهباشد، شهری که از جمعیت 8025 نفری مصدومان شیمیاییاش فقط جانبازیِ کمتر از 1600 نفر تایید شده. سردشتیها چهار ماه گذشته را بیشتر از بقیه مردم کشورمان با هول و ولای ابتلا به کرونا گذراندهاند. نگرانیای که این روزها و با طغیان موج دوم کرونا در استان شان از قبل هم بیشتر شدهاست. ما همان روزهای ابتدایی شیوع ویروس کرونا همین جا در همین صفحه از نگرانی سردشتیها نوشتیم و اینکه «سردشت دوباره ماسک ندارد!» گزارشی که بیست و چهارم اسفندسال گذشته منتشر شد. حالا دوباره از قول صالح عزیزپور اقدم، رئیس انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی سردشت برای شما مینویسیم که در این مدت باز هم مردم این شهر به تنهایی با مشکلات شان مقابله کردهاند :«هفته آخر اسفند رئیس هلال احمر قول داد با توجه به وضعیت مصدومین شیمیایی سردشت 4000 بسته حمایتی بهداشتی در سردشت توزیع شود، اما متاسفانه این تعداد به 400 بسته تقلیل پیدا کرد و به خیلی از خانوادهها نرسید. البته مصدومین شیمیایی سردشت به این زندگی عادت کردهاند، ما همیشه باید از خودمان مراقبت کنیم که به بیماری دیگری مبتلا نشویم چون سیستم ایمنی بدن مان بسیار آسیب پذیر است. به خاطر همین در موج اول کرونا، خودمراقبتیهای زیادی داشتیم و در کل سردشت فقط 23 نفر مبتلا شدند و بیماری کنترل شد. »
حکایت موج دوم کرونا اما زنگ خطر را در سردشت به صدا درآوردهاست؛ موضوعی که عزیزپور اقدم دربارهاش میگوید:« الان دیگر متاسفانه مردم کمتر رعایت میکنند، از طرفی رفت و آمدهای بین شهری هم زیاد شده و این بیماری گسترش پیدا کرده. از سوی دیگر کمافیالسابق ماسک و امکانات بهداشتی هم به اندازه کافی در دسترس مصدومین شیمیایی نیست و همه اینها باعث شده ما بیشتر از قبل نگران حال مردم مان باشیم.»
مگر خودمان به فکر خودمان باشیم
حالا به گفته رئیس انجمن مصدومین شیمیایی سردشت تاکنون بیش از 200نفر در سردشت به کرونا مبتلا شده و از این بین حدود 10 نفر مصدوم شیمیایی بوده و دونفر جانشان را از دست دادهاند:« این آمار نشان میدهد مصدومان شیمیایی واقعا درحال خودمراقبتی هستند، وگرنه باید آمار جانباختگان ما بسیار بیشتر از اینها بود. اما کاش مسؤولان هم با ما همراهتر بودند و امکانات بیشتری برای مقابله با بیماری در اختیارمان میگذاشتند.»
عزیز پوراقدم تاکید میکند: «در شهر ما سردشت یک سرماخوردگی ساده اپیدمی میشود و تمام شهر را درگیر میکند، حالا فکر کنید اگر خودمراقبتی مردم کمی کمتر شود یا به هر دلیل دیگری ویروس کرونا شایع شود، چه فاجعه انسانی رخ خواهد داد در شهری که بیش از 8000 نفر مصدوم شیمایی دارد، یعنی 8000 نفر آدم بیمار با سیستم ایمنی بسیار پایین که اتفاقا گلو و ریه و دستگاه تنفسی شان بر اثر شیمیایی آسیب دیدهاست. متاسفانه مسؤولان در تمام سطوح هیچ توجهی به این مهم ندارند. »
از جمعیت 100 هزار نفری سردشت حدود 8000 نفر مصدوم شیمیایی اند، اما فقط 1600 نفر به طور رسمی در بنیاد شهید پرونده دارند و تلاش مابقی برای ثبت نامشان در فهرست جانبازهای شیمیایی در تمام 33 سال گذشته بی نتیجه بودهاست. نداشتن پرونده در بنیاد شهید اولین نتیجهاش محروم ماندن از یارانه دارو و درمانی است که این جمعیت مصدوم همواره و در طول تمام سالهای گذشته به آن نیازمند بوده و هستند.
روایت اول: گفتوگو با خالد قادرزاده، جانباز شیمیایی 50 درصد سردشتی
رفتم همشهریانم را نجات دهم، خودم شیمیایی شدم
33 سال از بمباران شیمیایی سردشت گذشته، اما دردهای خالد قادرزاده، جانباز شیمیایی 50 درصد سردشتی هنوز تازهاند. سالهاست که شب و روز این مرد با درد تنگی و چسبندگی حنجره و گلو میگذرد و راه حنجره بعضی وقتها آنقدر کوچک میشود که نفسی هم اگر برایش ماندهباشد بند میآید:« روز حادثه من رفته بودم دم مغازه پدرم که در کوچه آهنگران بود نزدیک خیابان سرچشمه که یکی از مناطق اصلیای بود که بمب شیمیایی به آن برخورد کرد. همان زمان که بمب را زدند، به خاطر بوی تندی که در هوا منتشر شد من گفتم شیمیایی است، چون دربارهاش خوانده بودم به خاطر همین پدرم را فرستادم خانه و خودم با ماشین شخصی مان رفتم سمت بالای خیابان که بمب خورده بود. وقتی رسیدم هنوز مواد شیمیایی توی هوا بود و به چشم دیده میشد.»
خالد آن روزها جوانی 25 ساله بود که طاقت دیدن مردمی را که روی زمین افتادهبودند نداشت، به خاطر همین جلو رفت و چند نفر از آنها را با خودش به بیمارستان رساند: «من چند بار این کا ر را تکرار کردم و چون هنوز حال خودم بد نشده بود، فکر نمیکردم که من هم شیمیایی شدهباشم.
حتی یادم است در سرچشمه یک چشمه کوچکی بود که مردم از آب آن برای وضو گرفتن استفاده میکردند، کمی که گذشت و چشمهای من که به سوزش افتاد، من از آب همین چشمه به صورتم زدم و وضعیتم بدتر شد چون گاز خردل داخل آب نشسته بود. بعد کم کم جوری شد که چشمهایم تار میدید و خودم هم از این اتفاق ترسیدم.»
خالد آن شب را در باشگاه ورزشیای گذراند که به محل اسکان مصدومین شیمیایی تبدیل شده بود، مثل بقیه مردم شهرش، با درد و رنج:« شب را که اصلا نخوابیدیم و صبح گفتند باید شما را به شهرهای دیگر بفرستیم. ما جزو مصدومینی بودیم که به تبریز اعزام شدیم و از تبریز ما را فرستادند تهران. 15 روز در تهران بستری بودم و بعد هم به خاطر وخامت حالم با چند نفر دیگر اعزام شدم به اتریش.»
حتی یک روز بدون دارو نگذراندیم
خالد یادش است که در همان چند روز، بچههایی که با او از سردشت آمده بودند، یکی یکی شهید میشدند و هر روز که میگذشت تعدادشان کمتر میشد:« ما سردشتیها روزهای سختی را گذراندهایم، هنوز هم خیلیهایمان مشکل تنفسی داریم، دارو مصرف میکنیم و اصلا یادمان نمیآید روز و هفتهای را که بدون دارو گذراندهباشیم. از آدمهایی که میشناختم، خیلیها همان تابستان از عوارض خردل شهید شدند، خیلیها هم شیمیایی شدند و سالهای بعد یکی یکی از دنیا رفتند...»
حالا سردشت پر از جای خالی آدمهایی است که در این سالها از دنیا رفتهاند و زندهها یادشان است که در سالهای اول بعد از بمباران، هر بار که از گورستان شهر به خانه برمیگشتند میشنیدند که یکی دیگر از همشهریهایشان مرده؛ که فلانی سرش درد میکرده و مرده، فلانی کور شده و مرده، که زنهای حامله تا چند سال بچه سقط میکردند و حتی تا مدتها گل و گیاه هم در سردشت در نمی آمد و رشد نمی کرد.
روایت دوم: گفتوگو با فریده شافعی جانباز 70 درصد سردشتی
روزهایی که فراموش نمی شود
تیرماه سردشت، تیرماه درد و رنج است حتی اگر 33 سال گذشتهباشد از حادثه بمباران شیمیاییاش. حادثهای که بیش از 8000 نفر از جمعیت 12 هزار نفری آن روزهای این شهر را مصدوم کرد و عوارض این مصدومیت هنوز هم بین جمعیتی که بمباران را به چشم دیدهاند، موج میزند.
فریده شافعی یکی از همین سردشتیهاست؛ زن 28 ساله آن روزها، امروز 61 ساله است و درست به اندازه سن بمباران شیمیایی سردشت، سالهای زندگیاش را با درد و رنج گذرانده؛ فریده 33 سال است جانباز 70 درصد شیمیایی است و یادش نمیرود آن یکشنبه تلخ را که صدای هواپیما در آسمان شهرش بلند شد و ترس چنگ زد توی گلویش. همین است که به ما میگوید:« ما با بمباران ناآشنا نبودیم، همیشه فانتومها میآمدند بمب میانداختند اما آن روز نزدیک تر بودند، پایین تر پرواز میکردند و همین ما را ترساند. »
بوی خردل، تلخ و تند از همان لحظه اول بمباران آمد و پخش شد توی هوا، گرد سپید نشست روی زمین، روی درختها، خانهها، آدمها؛ آدمهایی که 118 نفرشان تا فردای بمباران یکی یکی افتادند روی زمین و به خاطر عوارض خردل جانشان را از دست دادند.
قصه غصه سردشت اما همین جا تمام نشد، سردشتیها از همان موقع صف کشیدند پشت در بهشت. آن وقت جمعیت زیادی از مردم این شهر مرزی شدند قربانیان بالقوه بمبارانی که بعد از جنگ جهانی اول و تصویب کنوانسیونهای منع سلاحهای شیمیایی، شهرشان را هدف گرفت؛ همین است که حالا در سردشت درِ هر خانه را که بزنید، حداقل یک مصدوم شیمیایی کنج خانه با عوارض خردل روزگار میگذراند.
داغی که کهنه نمیشود
سردشت اما برای فریده هنوز پر از خاطره است؛ فریده همین جا در سردشت به دنیا آمد، همین جا بزرگ شد، عروسی کرد، بچه دار شد، فریده 33 سال پیش همینجا شیمیایی شد. حالا 33 سال است که فریده به دردها و سرفههای گاه و بیگاه عادت کرده، اما باز هم از روز حادثه که میگوید، بغض میآید و مینشیند توی گلویش، خودش هم میداند که هیچوقت این داغ برایش کهنه نمیشود؛ داغی که ناهید دو سالهاش را از او گرفت و شبنم و شهلایش را شیمیایی کرد:
« همه ما ترسیده بودیم. ما به بمبارانهای معمولی عادت داشتیم، اما از حمله شیمیایی چیزی نمیدانستیم، اصلا انتظارش را نداشتیم، به خاطر همین طبق عادت بعد از بمباران رفتیم در زیرزمین پناه گرفتیم که اشتباه بود چون باید به مناطق مرتفع تر میرفتیم. نیم ساعت بود که داخل زیرزمین بودیم که حال همه ما بد شد، دیگر نمیتوانستیم چشمهایمان را باز کنیم انگار از داخل میسوختند، بچهها گریه میکردند و کاری از دست ما برنمیآمد..»
روزگارمان سخت تر شده
فریده شهادت ناهید دوسالهاش را ندید، با دخترهای دیگرش برای درمان اعزام شده بود تهران؛ روزهای سختی که حالا بعد از این همه سال یک خاطره دورند؛ خاطرهای با طعم تلخ خردل که این روزها و با شیوع ویروس کرونا تلخ تر هم شدهاست:« من علاوه بر مشکلات شیمیایی، به خاطر شیمی درمانی روزگار سختی را میگذرانم و از وقتی که کرونا شیوع پیدا کرده این سختی بیشتر هم شده؛ متاسفانه توزیع ماسک و اقلام بهداشتی در سردشت و سایر شهرهایی که مصدوم شیمیایی دارند، با مردم عادی چندان تفاوتی ندارد با اینکه شرایط مصدومین شیمیایی حادتر است. حتی به ما که در مرکز استان هستیم یکی دوبار بسته بهداشتی دادند که ماسک و دستکش داشت، اما اصلا قابل استفاده نبود و مردم بیشتر خودشان به فکر خودشان هستند. ما اینجا در ارومیه هم جانباز شیمیایی سردشتی کم نداریم چون خیلیها به خاطر مداوا و محرومیت سردشت به اینجا آمدهاند، اما رسیدگیها همچنان خوب نیست و ما خیلی سخت تر از بقیه روزگارمان را میگذرانیم.»