قربانی شدن نفس
فاطمه کریمی از اصفهان
در سختترین لحظههای آزمون و امتحان، شور و شوق، و عشقِ بندگی در رگهای اسماعیل میجوشد و در زلالترین محبتهای پدرانه ابراهیم، میخواست که در پیشگاه طاعت پروردگار قربانی شود.
آسمان، در تپش میجوشد و هراس لحظههای بعد، در جان و نگاه فرشتگان چنگ میانداخت..
اسماعیل،در قربانگاه سر سپردگی زانو زد و گلوی نازکش را به خنجر اطاعت و تسلیمِ محضِ پروردگار
سپرده بود.
اراده و ایمان استوار ابراهیم، آتش خشم و کین را در دل شیطانهایی که این بار هم وسوسههایشان در پولاد سخت عزم و اعتقاد یکی دیگر از فرزندان آدم راهنیافت،شعلهور میکرد و خدا با تحسین و رضا ، پیروزی ابراهیم و اسماعیل را نظاره مینمود.
ولی خنجر بُرّان و تیز شده ابراهیم تاب نیاورد بر بریدن گلوی اسماعیل،او مامور شده بود تا ثابت کند اوج خلوص بندگی ابراهیم را.
آن روز ابراهیم در کنار آبیترن تصور رسالت خویش به نمایشی سرخ فراخوانده شده بود...
آنجا صحنه رقابت آسمان با زمین بود و باید میان اسماعیل و پروردگارش یکی را بر میگزید..
بارالها ! نفس خویش را در لحظه «رمی جمرات» میکنم تا هر آنچه جز تو در من تجسم شود،محکوم به نابودی باشد.
الهی!
حج درونیام را به قربان کردن نفس پایان ده تا اسماعیل وجودم را با همان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم..
اسماعیل چقدر تو تکرار شدی!
اسماعیل، تو بارها تکرار شدی. بعد از تو روزهایی در تاریخ سر رسید که روزی چند مرتبه عید قربان میشد و چه ابراهیمهاکه پسرانشان را با دست خالی به مقتل میبردند و دستی پر از بوی بهشت باز میگشتند!
تو آغازگر مکتبی بودی که در آن شمشیر به اراده دوست نبُرید.
آن روز، نه روز قربان شدن اسماعیل بود و نه آن گوسفند. آن روز ، قربانی کردن نفسهاو هوسهابود، روز بریدن همه دلبستگیهاو وابستگیهاکه به غیر از خداوند ختم میشد.
آسمان، در تپش میجوشد و هراس لحظههای بعد، در جان و نگاه فرشتگان چنگ میانداخت..
اسماعیل،در قربانگاه سر سپردگی زانو زد و گلوی نازکش را به خنجر اطاعت و تسلیمِ محضِ پروردگار
سپرده بود.
اراده و ایمان استوار ابراهیم، آتش خشم و کین را در دل شیطانهایی که این بار هم وسوسههایشان در پولاد سخت عزم و اعتقاد یکی دیگر از فرزندان آدم راهنیافت،شعلهور میکرد و خدا با تحسین و رضا ، پیروزی ابراهیم و اسماعیل را نظاره مینمود.
ولی خنجر بُرّان و تیز شده ابراهیم تاب نیاورد بر بریدن گلوی اسماعیل،او مامور شده بود تا ثابت کند اوج خلوص بندگی ابراهیم را.
آن روز ابراهیم در کنار آبیترن تصور رسالت خویش به نمایشی سرخ فراخوانده شده بود...
آنجا صحنه رقابت آسمان با زمین بود و باید میان اسماعیل و پروردگارش یکی را بر میگزید..
بارالها ! نفس خویش را در لحظه «رمی جمرات» میکنم تا هر آنچه جز تو در من تجسم شود،محکوم به نابودی باشد.
الهی!
حج درونیام را به قربان کردن نفس پایان ده تا اسماعیل وجودم را با همان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم..
اسماعیل چقدر تو تکرار شدی!
اسماعیل، تو بارها تکرار شدی. بعد از تو روزهایی در تاریخ سر رسید که روزی چند مرتبه عید قربان میشد و چه ابراهیمهاکه پسرانشان را با دست خالی به مقتل میبردند و دستی پر از بوی بهشت باز میگشتند!
تو آغازگر مکتبی بودی که در آن شمشیر به اراده دوست نبُرید.
آن روز، نه روز قربان شدن اسماعیل بود و نه آن گوسفند. آن روز ، قربانی کردن نفسهاو هوسهابود، روز بریدن همه دلبستگیهاو وابستگیهاکه به غیر از خداوند ختم میشد.
تیتر خبرها