گفتوگو باهوشنگ مرادیکرمانی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان به مناسبت تولد 76سالگیاش
کفشهای کودکیام هیچ وقت به پایم تنگ نشد
چقدر خوب و روحافزاست برخی تولدها هرچند کرونا نگذارد دورهم بگردیم و آفتاب همدیگر گردیم. وقتی دبیر فرهنگی یادآوری کرد تولد استاد است و بایستهتر آنکه درودش گوییم و شایستهتر آنکه گفتوگویی هر چند کوتاه به همین مناسبت فرخنده، ذهنم درگیر معماری بود از سویی بیش از چهار ساعت با پیاده کردن و تنظیم گفتوگویی با محوریت امام ما علی(ع) داشتم به نارسایی میزدم، از سوی دیگر به قول حافظ دهانم پر از عربی. خلاصه خالی و بیآمادگی اما از آنجا که استاد بسی کم دستیافتنی است و تماسهایم از پاییزان گذشته تاکنون و صورت نبستن مصاحبه نهایی بهخاطر پیشامدهای گونهگون این را ثابت میکرد با همان درگیریها، تا زنگیدم و طبق معمول احوالپرسی، خوشبختانه گفتند بپرس! اگر نبود لطف همیشه خدا و در همین دقایق خوش و بش خواهر اشاره مرا از فراسوی صندلیهای سراسر خالی از همکاران فرهنگی(بهخاطر کرونا... چقدر نبودن دوستان غمانگیزست) نمیگرفت و چند پرسش تند و سریع طرح نمیکرد، نمیشد. برای نخستینبار هنگ کرده بودم (چقدر همدلی همکاران فرحانگیزست) خلاصه، بخوانید گفتوگوی استاد مرادیکرمانی را که قرار بود پنج دقیقه باشد اما مخلص را مثل همیشه نواختند بزرگوارانه، به مهر بودند و میفرمودند ادامه بده، بپرس! مظاهری.
خیلیها هستند که کودکیشون هیچوقت بر اثر سالهای زندگیشون کمرنگ نمیشه و همینطور براشون میمونه. کفشهای کودکی هیچوقت به پاشون تنگ نیست و میتونن کفشهای کودکیشون رو بپوشن و هرجا هم که برن باهاشون هست.
در من چند چیز هست که همیشه با من بوده. یکی کودکیه، دیگری روستایی بودن و ادبیات عامیانه(= مردمی).
پس جغرافیای کرمان چه فرهنگی چه اجتماعی چه... با شما هست، درونی شماست، گرچه 50 و هفتهشتساله از اونجا دورین؟
وقتی میگم روستا یعنی همون! کرمان یا...
استاد! خودتون از ساختار و پرداخت قصههای مجید خوشتون میاومد؟
معیارهای من یه مقدار شاید با منتقدان و آدمای خاصی مث خود شما که تجربههای ذیقیمتی دارین، فرق میکنه. بههرحال یونسکو که برام برنامهای گذاشت و آنلاین صحبت کردم، گفتم بردن هنر در خانه با ظرفهای گوناگون. برآیند این عنوان یعنی همونطور که از گذشته گفته شده باید یک اثر هنری امتحانهای گوناگون بده تا ماندگار بشه، نسلها ازش بگذره بازخوانی بشه، تحت تاثیر موقعیت سیاسی- اجتماعی ویژه نباشه در خدمت یه سیستم یا تفکر خاصی نباشه که در زمانهای کاربرد داره و با تغییر دوران از یاد میره یا قابل خوندن و دیدن نیست، ولی حافظ اینجوری نیست، خیام یا... اینها با مردم راه میافتن و میرن (خودم رو مقایسه نمیکنم با اونا) این یه جور امتحانه که باید پس بدهند. الان امتحانهای دیگهای اومده که همون «ظرفهای گوناگون» هستش. بنابراین قصههای مجید اگه با ظرفی که اومده با مردم همخوانی داشته و مردم دوستش داشتن؛ مردم! من هم از مردم هستم و دوست دارم دیگه (حالا نقدهایی هم داره...)
از شما نکتهای زیبا بهیاد آوردم؛ من وارد ادبیات کودک نشدم، ادبیات کودک وارد من شده. که این نشونگر خلاقانه بودن قلم و نویسایی شماست!
من در این نوشتنها خودم رو نوشتم بیاون که بیام موقعیت یا ایدئولوژی خاصی رو تبلیغ بکنم.
نویسندههای زیادی هستن که ازشون چنین مهمی رو خوندم که تاکید میکردن باید خودمون رو بنویسیم و از خودمون از درونمون الهام بگیریم. استاد! از منابع الهام درونی ما جماعت اهل قلم انباشتها و انگارههای قومی و ملیه و شما...
ببینید! اون سه تا چیزی که هست کودکی و روستایی بودن و ادبیات عامیانه...
ولی اون چیزی که ویژه و ویژه شماین و اثر انگشت شماست رو چه جوری بیان میکنین؟
من نمیتونم بگم، اون رو باید دیگرون بگن. مثلا از شما بپرسن آقای مظاهری شما کی هستین، میتونین اسمتون رو بگین، خلق و خوتون رو بگین، عادتها و ترسها و شادیهاتون رو بگین. شما مجموعهای هستین از اینها که تبدیل شدین به یه انسانی از گوشت و پوست و تفکر و مطالعه و جامعهشناسی و روانشناسی.
استاد! شما با «نوشتن» آیا کودکیهاتون رو شکل دیگهای بهش میدین؟ کودکیهاتون رو پاس میدارین و حفظش میکنین؟
یه چیزی که هست و شاید کمتر کسی باشه، من در موقعیت و زمانهای بزرگ شدم که بسیار سختی کشیدم. مشکلات خونوادگی و نداشتن مادر، پدر بیمار و توی روستا بودن و مساله اقتصادی و ... شما که غریبه نیستید... .
زنده باشین!
شما که غریبه نیستید اسم یه کتابه.
میدونم، اطلاع دارم استاد! ا...!
میخواستم شوخی کنم! آخه وقتی گفتم: شما که غریبه نیستین، گفتین: زنده باشین!...بههرحال موقعیتهای خاص خودتون رو شما نمیتونین بگین و بهتره دیگرون بگن. خوشتر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران.
(معمولا ورد زبونمه: زنده باشین!) شما نمیترسین از فراموشی در یه دورهای یا راز جاودانگی رو کشف کردین؟
اینا باید امتحان خودشون رو پس بدهند ولی تا اینجا شاید پایینترین نمره رو گرفتهباشن اما نمره قبولی رو گرفتن تقریبا. چیزی که شما خوندین و گفتین که: از معدود یا تنها نویسندگان ایرانی باشم که همه کارهام ثبت حافظه جهانی شده، یونسکو این کار رو کرده این یه نمونهاش دیگه.
اون سخنم مقدمه بود خواستم بگم شما وارد جاودانگی شدین، حالا طعم این جاودانگی، حسش چه جوریه چیه چون در فرهنگ ما یه فرآورده هنری باید خیلی حساب پس بده تا مردم بپذیرنش و جاودانه بشه ولی شما توی زندگی پربرکتتون بهش رسیدین...
اگر بخوام بگم ریشهاش یا خلاصهاش چیه «صداقت» هست من هرچه گفتم، توش صادق بودم. هیچوقت سفارش نگرفتم نه از جامعه نه به یک تفکر خاص...
انگار حتی به خودتون هم... چطور بگم! رو نداده باشین نون قرض نداده باشین؟
من توی اوج از نوشتن خداحافظی کردم حالا هرچی که هست! خود این آثار باشن و من معتقد هستم هرچی که نوشتم هر کتابی مثل بچهایه که بزرگ شده و حالا باید توی جامعه خودش رو اداره بکنه. اگه تونست توی ذهن جامعه و موقعیتهای مختلف بمونه که مونده! اگه نتونست دیگه مشکل خودشه! گوش میدی! من کار خودم رو کردم.
ولی اون طعم...؟
من اعتقادی به این ندارم که وارد جاودانگی شدم، این رو باید دیگرون بگن. به من بگن این جوری هستم خوشحال میشم ولی خودم چنین اعتقادی ندارم اینقدر بودند، اونقدر بودند چه آدمهایی در زمینههایی گل کردن، مطرح شدن در زمینه شعر، داستان، عرفان... بعد از یه زمانی دیدند که اون توش و توان نیست و در اون شخص و آثار اون چیزی که باید جاودانهاش کنه نیست! اگه شما رمز این جاودانگی (که میگین) رو پیدا کردین، خوشا به حالمن! منتها من نه خودم میتونم قضاوت کنم، نه بگم. آخه با چی جاودانه شدم، چیکار کردم. همچنین معتقدم (توی مصاحبهام شاید دیده باشین) هر وقت احساس کردم به قله نزدیک شدم، یعنی هرکسی توی هر رشتهای اگه احساس بکنه به قله نزدیک شده، باید بیاد پایین!
اصلا اومده پایین! از همون دمی که چنین فکری بکنه فرولغزیده. خودش نمیدونه.
من هرچند کوه زیاد رفتم و اگه کرونا اجازه بده باز میرم؛ ولی توان اینکه خیلی زیاد برم بالا رو نداشتم و هیچ وقت ندیدم کوهنوردی بتونه بره اون بالا زندگی بکنه. ممکنه چادر بزنه یه شب هم باشه، ولی بالاخره این نردبان افتادنی است!
ولی اثرش و کاری که کرده هست اون بالا...
بله میگن فلانی این کار رو کرده، این میمونه ولی خودش که اون بالا نیست که! به همین خاطر (منظور از مثال کوه و کوهنورداین بود:) اگه کسی اعتقاد داشته باشه به جاودانگی اثرم، من خوشحال میشم ولی خودم باور نمیکنم؛ چون هروقت این باشه هم بهخاطر غرور و تکبری که بهم از خوشحالی دست میده خوابم نمیبره، هم خرابش میکنم میرم یه جایی یه چیزی میگم یه موقعیتی برای خودم پیش میارم و یه کاری میکنم که...نمیتونم. مثلا 300میلیون در اختیار یه بچه کمسن قرار بدهند، این ظرفیتش اینقدر پول نیست.
شما که قلم رو بوسیدین گذاشتین کنار، حس کردین قلم هم دست شما رو بوسید که خسته نباشی؟
حالا این لزومی نداره! همین مردمی که مثل خود شما لطف دارن و میخونن و میگن... من خودم که خبر نداشتم یونسکو داره اون کار رو میکنه، همینطور کتابخانه ملی و اسناد ملی. من که خودم نرفتم بگم بیایین بررسی کنین. خودشون بررسی کردن، خوندن و گفتن: بیایین کارهای شما اینجوری شده. [ثبت میراث فرهنگی معنوی] اما خودم بخوام باور کنم جاودانگی رو، به نظرم خیلی ابلهانه است و اگر هم باور نکنم، میگن تواضع بیجا نشون دادم. میگم دستتون درد نکنه تشخیص دادین. خداکنه این طور باشه.
جایزه کریستین آندرسن رو که گرفتین، کتابهای آندرسن همدم بچگیهاتون هم بوده؟
یه چیزی بهتون بگم که جایی نگفتم. دوتا کتاب ویراستاری کردم و نشستم واژهها رو عوض کردم. موسسه علمی فرهنگی بودیم، قرار بود کتابهایی تجدید چاپ بشه من دیدم متن این کتابها قدیمیه ترجمه سال31. امروز این بچهها با چنین واژههایی حرف نمیزنن.
انداختن گردن خودم و گفتن پس خودت این کار رو بکن. من کتابهایی رو که دوست داشتم یکی داستانهای صبحی مال نشر معین که بعضی واژهها به قدری سخت بود که مجبور بودم 10 تا لغتنامه ورق بزنم ببینم معنیش چی میشه. یکی هم داستانهای آندرسن بود که سال 31 چاپ شده بود، ترجمه خیلی خوب ولی با ویژگی نثر اون سالها ترجمه اردشیرنیکپور.
مخاطب زیر سایه نویسنده
«شما كه غریبه نیستید» ؛ عنوانی همینقدر صمیمی و آشنا كه صدایتان میزند تا یكی از بهترین تجربههای عمرتان را پشت سر بگذارید. هوشنگ مرادیكرمانی در این كتاب زندگینامه خود را نوشته است؛ زندگینامهای كه اگر بگوییم بیش از هر كتاب رواندرمانیای میتواند روی شما تاثیر بگذارد، اغراق نكردهایم. این روزها كه بازار خواندن آثار اروین یالوم، روانشناس در ایران حسابی داغ است، میتوانیم بگویم بروید سراغ كتاب مرادیكرمانی خودمان و ببینید چگونه یك نویسنده باتجربه ایرانی بدون كار در عرصه روانشناسی و رواندرمانی، اثری نوشته كه میتواند بر روح و روان مخاطب خود بهترین اثر را بگذارد.
لحظههای كتاب بهخصوص در بخشهایی كه زندگی راوی دشوار میشود و با ضربههای عاطفی خاصی در زندگیاش مواجه میشود بر مخاطب تاثیر عمیقی دارد؛ چون نشان میدهد چگونه میشود در زندگی به جای برگی خشك در مسیر بادها دانهای شد كه از دل خاك سیاه هم بیرون میزند و امید رویش و جوانه زدن هرگز فراموشش نمیشود. اصلا كاش هوشنگ مرادیكرمانیها در جهان زیاد شوند، كاش عمری طولانی داشته باشند و هر سال تولدشان را تبریك بگوییم و یادمان بیاید در سختیهای روزگار میتوان درخت بود، قد كشید و دیگران را هم در سایه مهر خود به جهان امیدوار كرد.
مجید؛ 30 سال بعد
اگر گروه كودك و نوجوان تلویزیون در سال 69 با كارگردانان كرمانی به نتیجه میرسیدند و حتی بعد از توافق با یك كارگردان اصفهانی (كیومرث پوراحمد)، یك بازیگر مناسب كرمانی برای نقش بیبی قدمرنجه میكرد و تست میداد، آن وقت «قصههای مجید» هوشنگ مرادی كرمانی به جای اینكه رنگ و بویی اصفهانی بگیرد، در خود كرمان روایت و ساخته میشد. شاید در آن صورت مثلا نادر فلاح كه بازیگری اهل كرمان است، بازیگر شخصیت مجید میشد و دیگر خبری از كشف و حضور شیرین مهدی باقربیگی نبود و این فلاح آن زمان نوجوان بود كه با لهجه شیرین كرمانی برایمان دلبری میكرد. اسمش را هرچه بگذاریم، قسمت، سرنوشت یا زرنگی كیومرث پوراحمد كه هوشمندانه و خلاقانه، قدر این موقعیت بینظیر را دانست و قصه كرمانی را به شكل هنرمندانهای به خاك نصف جهان كشید، پرویندخت یزدانیان شد بیبی دوستداشتنی ایران و مهدی باقربیگی هم شد مجید پرماجرای قصههای مجید.
احتمالا باوجود برخی دلخوریها و گلایهها، خود كرمانیهای عزیز هم به خاطر كیفیت خوب این مجموعه تلویزیونی درخشان و ماندگار، اثر تلویزیونی قصههای مجید را همچون اثر ارزشمند مكتوب آن دوست داشته باشند و این هم جزو استثنائات سینما و تلویزیون ایران است كه یك اثر، تغییر مكان و زبان و حال و هوا و تا حدودی فرهنگ داده باشد اما باوجود این تحولات، كماكان در دو ساحت كتاب و مدیوم نمایشی (تلویزیون و سینما) در اوج باشد، یعنی بچههای ایران باوجود یك اثر واحد و پایهای، با دو نمونه شاخص و درعین حال متفاوت و جذاب روبهرو هستند و عیش و لذتشان در مواجهه با هر دو اثر تمامی ندارد. این موفقیت را اول مدیون هوشنگ مرادی كرمانی هستیم و بعد هم كیومرث پوراحمد اصفهانی (درواقع نجف آبادی).
اما آنچه باعث جذابیت و اثرگذاری بیشتر این دو اثر (درواقع یك اثر) میشود، بازی ملموس و درخشان مهدی باقربیگی و پرویندخت یزدانیان است كه هر دو در اولین آزمونهای بازیگریشان سربلند بیرون میآیند و در این نقشها تثبیت میشوند و همین بازیها میشود بهترین بازیهای كل كارنامهشان. و این باز از هنر و هوشمندی پوراحمد است كه با شناخت درست از بازیگرانش (مادرش پرویندخت یزدانیان) و مهدی باقربیگی، همه آنچه در جهت قصه نیاز دارد را از آنها بیرون میكشد و پیش روی مخاطب قرار میدهد.
قصههای مجید به قدری به شهرت و اعتبار رسید كه چند اسپینآف و اثر مشتق سینمایی هم از آن ساخته شد و فیلمهای شرم، صبح روز بعد، سفرنامه شیراز و نان و شعر از جمله این آثار است. همچنین شهرت شخصیت بیبی، منجر به نگارش فیلمنامه و ساخت فیلمی به نام مهریه بیبی به كارگردانی اصغر هاشمی و بازی بازیگرانی چون پرویندخت یزدانیان، علیرضا خمسه و جهانبخش سلطانی هم شد. صحبت از قصههای مجید بدون اشاره به موسیقی ماندگار ناصر چشمآذر قطعا چیزی كم خواهد داشت.
باقربیگی اما متاسفانه به همان مشكل بازیگران بانمك كودك و نوجوان سینما و تلویزیون ایران دچار شد كه در بزرگسالی، دیگر ویژگیهای دوستداشتنی بازی خود را از دست میدهند و دیگر نمیتوانند موفقیت گذشته خود در بازیگری را تكرار كنند. مدتی قبل او خبر از ابتلای خود به بیماری كرونا داد. ضمن آرزوی سلامتی برای مجید خاطرهساز ما، امیدواریم روزی برسد كه بازیگران كودك و نوجوان ایران، در بزرگسالی هم امكان ادامه فعالیت و درخشش داشته باشند و حیف است كه قدر این سرمایههای هنری را ندانیم.