نسخه Pdf

خوراک اصلی سفره امپراتور پروس

روایت‌های یك مادر كتاب‌باز

خوراک اصلی سفره امپراتور پروس

سمیه سادات حسینی

 پیام داد: «اسم آلمانی یه غذا رو می‌خوام. می‌شه كمك كنی پیداش كنم؟» 
پرسیدم: «كتاب جدیده؟» 
همین تازگی كتاب آخرش چاپ شده بود. ماجرا صرفا از یك عشق شخصی نشأت گرفته بود: عشق به چشیدن مزه خوردنی‌هایی كه در كتاب‌ها نام‌ برده می‌شود یا در  فیلم‌ها به نمایش در‌می‌آید. كارش این بود كه بگردد اسم و توصیف غذاها در كتاب‌ها را جمع كند؛ دستورالعمل‌هایشان را پیدا كند و كمی هم بگردد دنبال موقعیت آن غذا در فرهنگ آن كشور و از آنها پرونده درست كند. مشابه خارجی كارهای خودش را هم پیدا كند و تبدیلشان كند به كتاب. با همین زمینه چند كتاب ترجمه و تالیف كرده بود. آخرین‌شان هم درباره هری‌پاتر بود.
قشنگ حسش را می‌فهمیدم. عبارت گوشت نمك‌سود شده یا كوكوسیب‌زمینی غازی‌شده لای نان لواش، وقتی وسط متن كتاب می‌آیند، دیگر عبارت نیستند. پر از روغن و پیاز و گوشت و ادویه و آتش و عشق‌اند. مزه دارند و كتاب‌بازها علاوه بر بلعیدن كتاب‌ها، این قبیل عبارت‌هایش را به معنای دقیق كلمه مزه می‌كنند. 
جواب داد: «فكر كنم. شاید بشه. ولی اصلش اینه كه 37 ساله از وقتی ترجمه فارسی این كتاب اریش‌كستنر رو خوندم، این غذا از جلوی چشمم نرفته كنار. كتاب «فلفلی و انتون». فصل 9 رو بخون.»
در آن قسمت توصیف كرده بود كه مادر پس از مدت‌ها مریضی از جا بلند شده و برای پسركش غذا پخته بود: عدسی و سوسیس! پسرك چنان غذا به جانش نشسته بود كه جملات در آن قسمت بوی سوسیس سرخ‌شده و ادویه عدسی می‌دادند. چنان شاهانه كه انگار آن غذا، خوراك اصلی سفره امپراتور پروس باشد؛ سرزمین كهن آلمان! 
پیام داد: «اما سوسیس بومی آلمان با سوسیس معمولی كه ما می‌شناسیم، فرق داره انگار. می‌خوام ببینم دقیقا اسمش چیه. الان فایل آلمانی كتاب رو می‌فرستم.»
گفتم: «دخترك آلمانیش خوبه. الان صداش می‌كنم.» دخترك خواند و خواند تا رسید به میز غذا و اسم غذا را از میان متن 
بو كشید و سوا كرد و گفت تا بفرستم برای خواهانش. هنوز چند دقیقه نگذشته بود كه در جواب، دستورالعمل و عكس‌های هوس‌برانگیز غذا رسید در پیام‌ها.
چقدر با تصور ساده من از تركیب سوسیس و عدسی فرق داشت! یك جور غذای سنتی بود و مادر با درست‌كردنش، بعد از مریضی به‌نوعی حال و هوای سنتی مادرانگی را بازگردانده بود به خانه‌اش! روش همیشگی همه مادرهای دنیا. پیچیدن بوی عدسی و سوسیس در یك خانه معمولی آلمان قدیم، دقیقا همان كار را می‌كند كه بوی قرمه‌سبزی یا آبگوشت با خانه‌ای ایرانی می‌كند: بوی زندگی! و اریش كستنر با جملاتش در آن بخش، به‌نحوی موجز و لطیف این جادوی روح‌بخشی به خانه را زنده كرده بود. صدای قل‌قل جوشیدن خوراك روی اجاق و انتظار شورمزه دهان پسرك برای چشیدنش. 
هر دو ذوق‌زده شده بودیم. دو مادر، دو سوی ارتباطی مجازی، از درك تجربه مادرانه‌ای ورای مرزهای فرهنگی خودمان به وجد آمده بودیم. دو مادر كه كشف كرده‌ بودیم فرزندانمان، حواسشان به چوب سحرآمیز ما كه شكل ملاقه به خودش گرفته و پاتیل روی هیزم‌مان كه شبیه قابلمه غذاست روی اجاق، هست. وگرنه چطور اریش كستنر یادش مانده بوده كه یك مادر آلمانی چطور باید پس از مریضی، روح را به خانه‌اش برگرداند؟ چطور حواسش بوده كه عدسی ساده و سوسیس ساده‌تر دقیقا همان ورد مشترك تمام مادرهای دنیاست كه در زبان‌های دیگر تبدیل می‌شود به قرمه سبزی یا گولاش یا لخشك یا حمص یا... زبان مشترك همه زنان دنیا! 
گپ زدیم و از احساساتی گفتیم كه وقتی اسم غذایی را در كتابی می‌خواندیم یا در فیلمی می‌دیدیم، بهمان دست می‌داده. بعد فكر كردیم كه نگاه زنانه به متن كتاب‌ها باید نگاه شیرین و خوبی باشد. مثلا برویم كتاب‌ها را یك‌بار هم از این زاویه بخوانیم كه شخصیت‌های زن در كتاب‌ها چطور احساساتشان رو بروز داده‌اند. یا با چه روشی مشكلاتشان را حل كرده‌اند. فرقش با روش‌های مردانه چه بوده؟ یا حتی زنانه‌تر و شیرین‌تر، مثلا چه لباس‌هایی پوشیده‌اند در هر موقعیت؟ رنگ‌ها و فرم‌ها را به‌عنوان چه نمادی از احساسات و هیجانات درونی‌شان به‌كار برده‌اند. در حال درنوردیدن مرزهای كشف و شهود بودیم. برایش نوشتم: «اصلا باید یك باشگاه زنانه كتابخوانی تاسیس كنیم! تلاش كنیم كتاب‌ها رو از پس نگاهِ زنانه‌مون بخونیم!»
نوشت: «عالی! عالی! دخترهامون رو هم عضو می‌كنیم. اصلا برای اولین قدم، یك پیشنهاد! دخترك حاضره با من همكاری كنه؟ نسخه آلمانی كتاب‌های اریش كستنر رو بخونه و اسم غذاها و خوراكی‌هاش رو برای من دربیاره؟» 
و به این ترتیب، اولین باشگاه زنانه كتابخوانی‌مان، فعلا سه عضو دارد؛ من و رفیق و دخترك! با پروژه كشف روح خوراكی‌های كتاب‌های محبوب اریش كستنر!