نسخه Pdf

خواهر و برادر  در ســفـر عشـق

خواهر و برادر در ســفـر عشـق

وزنامه‌نگاری به نام مسعود كه چندان مایل نیست به پیاده‌روی اربعین برود، به این سفر معنوی دعوت می‌شود. او كه حتی برای رفتن به سفر مشهد، همیشه مردد و بهانه‌جو بوده و به قول خودش دنبال طلبیده شدن‌های خاص است، به‌شدت بین رفتن و نرفتن درگیر می‌شود. دوستش اصرار زیادی برای سفر او دارد، اما مخالفت خواهرش عارفه، به خاطر شرایط خاص عراق و ترس از دست دادن تنها برادری كه از خانواده‌اش برای او به جا مانده، بهترین بهانه را دست مسعود می‌دهد.
اما داستان مسیر دیگری به خود می‌گیرد. بانو زینب به خواب عارفه می‌آید. در دیداری كه طی یك رویای صادقه رخ می‌دهد، عارفه چنان متحول می‌شود كه نه تنها به خاطر جلوگیری از رفتن مسعود به پیاده روی اربعین پشیمان می‌شود كه خودش هم بشدت هوای رفتن می‌كند:
«یك پیرهن دستش بود. پیرهن نه. دشداشه شاید... بلند بود... خونی بود... از چند جا هم چاك خورده بود... خونش تازه بود... پیرهن را چسباند به صورتش و زار زد. بعد نگاهم كرد و گفت: برادر من عزیز نیست؟ فقط برادر تو عزیز است؟ چه حزنی توی صداش بود مسعود... سرم را انداختم پایین. شرم داشتم نگاهش كنم. دستم را گرفت توی دستش. وای مسعود... دست هاش پر از زخم بود...» / ص ۲۲
شاید یكی از زیباترین و لطیف‌ترین بخش‌های كتاب، همین رویای صادقه عارفه باشد و قسمتی كه به ریختن آب داخل لیوان، توسط بانو زینب اشاره می‌كند. آبی كه از دل مكاشفه روحانی عارفه و بانو، جان می‌گیرد و در عالم واقع تبدیل می‌شود به لیوانی تا نیمه پر آب كه روی عسلی كنار تخت عارفه، خودنمایی می‌كند.
مسعود با منطق ذهن بسته و حساب دو دو تا چهارتایش، این را باور نمی‌كند و عارفه تمام آب لیوان را سر می‌كشد:
«با خودم شرط كرده بودم اگر مسعود حرفم را باور كند، این آب سهم اوست... و اگر باورنكند، سهم خودم است. و آن را یك نفس سر كشید. آه كشیدم. دلم می‌خواست جرعه‌ای از آب را تعارف می‌كرد. نوك زبانم آمد كه بگویم سنگدل.»/ص ۲۶
به موازات داستان عارفه و مسعود و ماجرای سفر اربعین‌شان، خط سیر داستانی دیگری هم داریم كه به روایت تاریخ زندگی بانو زینب می‌پردازد. این بخش‌ها را بیشتر عارفه می‌نویسد. در شروع كار او برای ارضای عطش شدیدی كه بعد از رویایش نسبت به شناخت بانو پیدا كرده و اصطلاحا برای دل خودش می‌نویسد، اما بعد به ستون‌نویسی برای روزنامه‌ای كه مسعود در آن كار می‌كند، تبدیل می‌شود كه البته به نام مسعود چاپ می‌شود.
عارفه عزمش را برای رفتن به پیاده روی اربعین جزم كرده، اما با تبانی ناجوانمردانه همسر و برادرش، از این سفر باز می‌ماند. بالاخره مسعود راهی سفر می‌شود. اما در راه همسفران مسعود و بیشتر از همه خودش، دچار مشكلاتی می‌شوند كه سفر برایشان سخت تر و پیچیده تر از معمول می‌شود.
این مشكلات به گفته حاج ناصر، پیر روشن ضمیری كه در كاروان حضور دارد، به خاطر آتش حسرت دل عارفه است كه نتوانسته به كربلا بیاید:
«اگر خواهرت اذن از همسر داشت، الان جای من او كنار تو نشسته بود. پس اذن مهم است. چون نتوانسته بیاید، خیالش را با تو فرستاده، و چون در حسرتش غیظ هم بوده، تو را وسط راه نگه داشته. تو هم كه تنها نیستی، یك كاروانی. تو كه مجبور شدی بایستی، ما هم با تو ایستادیم...» /ص ۱۲۴
حاج ناصر حتی بیشتر از اینها، از احوالات مسعود و عارفه خبر دارد كه همین او را در ذهن مسعود به شخصیتی مرموز و تا حدی ترسناك تبدیل می‌كند: 
«دلت می‌خواست آن آب توی لیوان را تو می‌خوردی! به نظرت شرطی كه گذاشته بود، ناجوانمردانه آمد؟ او آب اعتقادش را نوشید و تو...» /ص ۱۳۳
اما ماجرا در همین جا تمام نمی‌شود و آتش دل سوخته عارفه، مسیر داستان را به سمت و سوی دیگری می‌كشاند.
علی موذنی نویسنده «احضاریه» است كه پیش از این رمان‌های دوازدهم، آپارتمان روباز، ملاقات در شبی آفتابی را در پرونده كاری خود دارد. رمان احضاریه از پنج فصل تشكیل شده كه به تناوب بین روایت مدرن و امروزی، با روایت تاریخی زندگی بانو زینب در نوسان است.
نقطه قوت این اثر بخش‌های روایت تاریخی آن است كه به دلیل قوت قلم و قدرت بیان و نثر خاص علی موذنی، خواندنی‌تر از بخش‌های امروزی‌اش شده است كه این خود یك ترفند در نوشتن محسوب می‌شود. نویسنده زیرك بخوبی می‌داند موضوعات مد نظر و حرف و پیام اثرش را چطور و با چه زبان و روایتی، در دل چه ماجرایی قرار دهد تا مخاطب را بی‌آن‌كه متوجه شده باشد، در دل ماجرایی كه مد نظرش بوده قرار دهد و تاثیرگذار هم باشد. اصطلاحا می‌گویند بازی نویسنده رو نباشد.
البته به این رمان نقدهایی هم از جهت فرم و تكنیك، هم محتوا و درونمایه وارد است، اما باید به نویسنده به خاطر این‌كه بهترین بهره‌برداری را از داستانی مدرن انجام داده و به این بهانه مخاطب امروزی را به دل تاریخ كشانده و شخصیتی ستودنی و موثر چون بانو زینب را با كلماتی وزین و روایتی شیرین معرفی كرده، دستمریزاد گفت و چشم  روی نقاط ضعف اثر بست.
ضمیمه قفسه کتاب