نسخه Pdf

بخشش بزرگ پای چوبه‌دار

گفت‌و‌گو با برادر مامور پلیس تهران که شب چهارشنبه سوری مجروح شد و 2 ماه بعد به شهادت رسید

بخشش بزرگ پای چوبه‌دار

حدود هفت سال از شهادت هادی می‌گذرد. جوان دلاوری که قربانی شادی لحظه‌ای یک نفر در شب چهارشنبه سوری سال92 شد. شادی چند دقیقه‌ای که به قیمت شکستن کمر پدر و مادر و خم شدن قامت رشید برادرانش تمام شد. حرف جوانِ دلاوری را می‌زنیم که قرار بود تشکیل خانواده دهد، بشود آقا داماد و دست عروسش را بگیرد و به خانه بخت بروند، اما نشد، آن هم فقط به خاطر یک لحظه شنیدن صدای انفجار. جعفر جوان دلاور، برادر بزرگ‌تر هادی است. برادری که با گذشت نزدیک به هفت سال از شهادت برادر جوانش، هنوز هم وقتی از آن روزها 
حرف می‌زند، چشمانش نمناک می‌شود.
برادر بزرگ هادی از روز حادثه می‌گوید:«شب چهارشنبه آخرسال92  من مسؤول یکی از امامزاده‌ها بودم. شب حادثه از گوشی هادی با من تماس‌گرفتند. پرسیدم هادی کجاست؟ گفت به خاطر حادثه‌ای زخمی شده و نمی‌تواند صحبت کند به بیمارستان بیایید. با خودم فکر کردم هادی باید مستقیم به خودم زنگ می‌زد و  می‌گفت پدر و مادر چیزی نفهمند و خودت به بیمارستان بیا. اما این تلفن با تما‌س‌های دیگر فرق داشت. به تماس گیرنده گفتم گوشی را به هادی بده صحبت کند، گفت زیر دست دکتر است  و نمی‌تواند صحبت کند. فهمیدم موضوع جدی‌تر از این حرف‌هاست. آن شب وسیله نقلیه به سختی پیدا می‌شد و برای همین با موتور به بیمارستان رفتم. جلوی بیمارستان موتورهای نیروی انتظامی را دیدم. وقتی داخل بیمارستان شدم، با چشم دنبال هادی می‌گشتم که دیدم چند پزشک دور یک نفر که خون‌آلود است، جمع شده‌اند. جلوتررفتم و نگاهش کردم، اما نشناختم. ناگهان چشمم به گرمکنی افتاد که می‌پوشید تا وقتی سوار موتور می‌شود، سردش نشود. خود هادی بود. زانوهایم سست شد و افتادم روی زمین. دکترگفت نارنجک دستی به کلاه کاسکتش اصابت کرده و بر اثر آن به جمجمه‌اش آسیب جدی وارد شده است. قرار بود جراحی‌اش کنند، اما عمل پرریسکی بود و پزشکان احتمال می‌دادند هادی نتواند زیر عمل دوام بیاورد.»
برادر، می‌دانست که پدر و مادرش بالاخره با گوشی هادی 
تماس می‌گیرند. برای همین تلفن هادی را از دسترس خارج کرد و با گفتن یک دروغ مصلحتی که مادرش با شنیدن آن آرام شود، به خانه برنگشت.«صبح دکترها گفتند باید رضایت پدر برای جراحی باشد. زنگ زدم به پدرم گفتم به بیمارستان بیا. هادی کمی سوخته است و باید جراحی شود. حاج خانم را هم بیاور. با دکتر هم هماهنگ کردم وگفتم بعد از عمل، با تحکم به پدرم بگویید که از اینجا بروید تا هادی را در آن شرایط نبینند که دکتر هم قبول کرد و این کار را انجام داد. تا چند روز به پدرم دروغ می‌گفتم که هادی ممنوع‌الملاقات است تا هادی را در آن وضع نبیند. بعد از دو سه روز دوباره پدرم اصرار کرد که می‌خواهم هادی را ببینم. آمد و برادرم را دید، اما کاملا به هم ریخت.»
57 روز تمام کار پدر و پسر این بود که به بیمارستان بیایند و از حال ته‌تغاری عزیزشان هادی بپرسند که آن زمان فقط دوماه از نامزدی‌اش گذشته بود و آرزوها داشت. برادرش هم شب و روز نداشت. شب‌ها گوشی‌اش را بی‌صدا می‌کرد وروی سینه‌اش می‌گذاشت تا اگر کسی زنگ زد، کسی جز او خبردار نشود. بالاخره 24 اردیبهشت ماه سال 93، دکترها خبر شهادت هادی را به برادرش دادند:« مسیر امامزاده تا خانه کوتاه است، اما روزی که این خبر را دادند، سه بار سوار ماشین و پیاده شدم تا دیر به خانه برسم. وقتی به خانه رسیدم، مادرم دم در ایستاده بود. تا من را دید، گفت هادی شهید شده است؟مادرم گفت در خواب دیدم سه النگوی درخشان دارم که یکی از النگوها بیشتر از بقیه می‌درخشید. همان‌جا فهمیدم که هادی شهید می‌شود. بعد از شهادت، پدر و مادرم با آن حجم غم و پس از 70 سال از تهران به سراب کوچ کردند و الان در سراب ساکن هستند.»
پس از شهادت هادی، حالا نوبت حسابرسی به حساب و کتاب کسی بود که هادی را با نارنجک دستی در شب چهارشنبه سوری به شهادت رسانده بود:« در مراحل اولیه، قاضی پرونده ،ضارب را هم آزاد کرد، اما با ارائه مدارک توسط ما، دادگاه مجاب شد که قاتل مرتکب قتل عمد شده است. به‌دلیل پایه تربیت مذهبی که در خانواده داشتیم، در نهایت به اینجا رسیدیم که اگر قرار است بخششی هم صورت گیرد، باید در اوج قدرت این اتفاق بیفتد. خیلی درگیر بودیم که حکم را اجرا کنیم یا نه و برای همین پدر و مادر تصمیم گرفتند فرصت بیشتری برای فکر کردن داشته باشند و به همین علت، اجرای حکم را عقب انداختیم. در مرحله آخر، دیگر پای اجرای حکم درمیان بود و باید تصمیم نهایی را می‌گرفتیم.»
برادر بزرگ‌تر با پدر و مادر صحبت کرد و گفت با رضایت خودمان و به‌دلیل عظمت اسم امام حسین وحضرت علی اکبر ، قاتل را ببخشیم و مادر هم به‌واسطه آن تربیت مذهبی که داشت، پذیرفت. « خانواده قاتل آن زمان، دو میلیارد تومان برای خون‌بها و دیه پیشنهاد کرده بود، اما پدرم گفت من به‌خاطر رضای خدا می‌گذرم. پس از این معامله بزرگ، حالا پدر و مادرم آرامش بیشتری پیدا کرده و نه تنها از تصمیمی که گرفته‌اند، پشیمان نیستند بلکه هر لحظه خدا را شکر می‌کنند که توانستند با توسل به ائمه، آن تصمیم را بگیرند.»
به گفته برادر، شهید هادی به‌شدت نسبت به حق‌الناس حساس بود: «شهید دو خودکار در  جیب داشت که یکی برای کارهای اداری بود و دیگری برای استفاده شخصی و او هرگز از خودکار اداری برای کارهای شخصی استفاده نمی‌کرد. رعایت حقوق عامه برایش مهم بود. هرگز موتور  را روشن وارد محل نمی‌کرد و می‌گفت نباید صدایش مردم را آزار دهد. برای پدر و مادر احترام ویژه‌ای قائل بود و آیه‌ای هم بالای سر اتاقش بود که در آن، به احترام و اطاعت از پدر و مادر تاکید شده بود.»
ضمیمه چار دیواری