در آرزوی جاودانگی
مرتضی صالح آبادی نویسنده
در رساله ضیافت افلاطون آمده است که در اثر عشق به جاویدانی است که مردم طالب نام نیک و شهرتند و اینکه اهل معرفت جاویدانی جان را به جاویدانی تن رجحان میدهند. بزرگان چه مشهور باشند چه گمنام با کارهایشان جاودانه میشوند نه با عمر و فرزند و دارایی و دیگر ظواهر.این مقدمه کوتاه میتواند دریچهای باشد برای ورود به جهانِ رمانی فلسفی از نویسنده مشهور ایرلندی، اسکار وایلد که با نوشتن این رمان و البته نمایشنامه اهمیت ارنستبودن به شهرتی جهانی رسید. «تصویر دوریانگری» با اینکه سال ۱۸۹۰ نوشته شده و دیر زمانی از نوشته شدن آن میگذرد، نوعی تازگی همیشگی دارد که برای هر نسلی میتواند جالب توجه و قابل تامل باشد. شاید این اتفاق به دلیل موضوع این کتاب، یعنی جاودانگی جوانی باشد.
داستان رمانِ تصویر دوریان گری داستان مرد جوان وخوش سیمایی است که روزی، درست در زمانی که دوست نقاشش، بسیل هاوارد، از او نقاشی میکشد، آرزو میکند که جوانیاش جاودانه شود و هرگز پیر نشود و درعوض تابلو گرفتار گذران عمر شود. آرزوی دوریانگری برآورده میشود.اما وی به عنوان یک جوان زیبا و جذاب پس از پیری ناپذیری تبدیل به موجودی بیاخلاق میشود که کارهایش او را از هویت انسانیاش دور میکند.
دوریان در واقع روح خود را به بهای لذت و زیبایی ماندگار میفروشد. او این فرصت را تباه میکند.تابلوی نقاشی چهره وی شاید نمادی از روح فروختهشده دوریان است که با هر نوع گناه تغییر میکند و زیبایی آن نقاشی اولیه روزه به روز کمتر میشود. شخصیت دوریان گری حتی با پنهان کردن نقاشی و راز پلیدی خود، سرانجام دست به نابودی آن تابلو و هر چه که دارد میزند.
او به مرور تا جایی پلید میشود که اولین قتل خود را انجام میدهد و بسیل هاوارد، نقاش آن تصویر را میکشد. دوریانگری که هرروز چهره خود را در تصویر فرسودهتر و پیرتر میبیند و راهی برای از بین بردن پلیدیها پیدا نمیکند، ناگهان خشمگین میشود و چاقوی بلندی را در قلب مرد درون تصویر
فرو میکند. در همان لحظه مستخدمان صدای جیغ کریهی را میشنوند و به سوی اتاق دوریان گری میشتابند. آنها تصویر ارباب خویش را در بوم نقاشی میبینند که در کمال جوانی و زیبایی است، آنچنانکه خود او را میدیدند، اما بر زمین جسد مردی نقش بسته است در لباس آراسته و کاردی در قلب، باپلیدترین و زشتترین چهره قابل تصور؛ که تنها از انگشتری که به دستش بود میشد هویت او را فهمید. تصویر دوریان گری ،تصویری از عمر آدمی و فرصتهایش میتواند باشد که پایانپذیری عمر را یادآوری میکند.
داستان رمانِ تصویر دوریان گری داستان مرد جوان وخوش سیمایی است که روزی، درست در زمانی که دوست نقاشش، بسیل هاوارد، از او نقاشی میکشد، آرزو میکند که جوانیاش جاودانه شود و هرگز پیر نشود و درعوض تابلو گرفتار گذران عمر شود. آرزوی دوریانگری برآورده میشود.اما وی به عنوان یک جوان زیبا و جذاب پس از پیری ناپذیری تبدیل به موجودی بیاخلاق میشود که کارهایش او را از هویت انسانیاش دور میکند.
دوریان در واقع روح خود را به بهای لذت و زیبایی ماندگار میفروشد. او این فرصت را تباه میکند.تابلوی نقاشی چهره وی شاید نمادی از روح فروختهشده دوریان است که با هر نوع گناه تغییر میکند و زیبایی آن نقاشی اولیه روزه به روز کمتر میشود. شخصیت دوریان گری حتی با پنهان کردن نقاشی و راز پلیدی خود، سرانجام دست به نابودی آن تابلو و هر چه که دارد میزند.
او به مرور تا جایی پلید میشود که اولین قتل خود را انجام میدهد و بسیل هاوارد، نقاش آن تصویر را میکشد. دوریانگری که هرروز چهره خود را در تصویر فرسودهتر و پیرتر میبیند و راهی برای از بین بردن پلیدیها پیدا نمیکند، ناگهان خشمگین میشود و چاقوی بلندی را در قلب مرد درون تصویر
فرو میکند. در همان لحظه مستخدمان صدای جیغ کریهی را میشنوند و به سوی اتاق دوریان گری میشتابند. آنها تصویر ارباب خویش را در بوم نقاشی میبینند که در کمال جوانی و زیبایی است، آنچنانکه خود او را میدیدند، اما بر زمین جسد مردی نقش بسته است در لباس آراسته و کاردی در قلب، باپلیدترین و زشتترین چهره قابل تصور؛ که تنها از انگشتری که به دستش بود میشد هویت او را فهمید. تصویر دوریان گری ،تصویری از عمر آدمی و فرصتهایش میتواند باشد که پایانپذیری عمر را یادآوری میکند.