چرا حکیم در عین شایستگی نایل نشد؟
امید مهدینژاد طنزنویس
حکیمی که برای تفریح و تفرج و اندیشیدن به معنای غایی زندگی در سکوت به اطراف شهر رفته بود و دو نفر از مریدانش نیز که هرجا میرفت، ول نمیکردند و دنبالش میرفتند، با او همراه شده بودند هنگام ظهر به درخت گردویی که کنار جوی آبی قرار داشت، رسید و به مریدان پیشنهاد کرد همانجا بنشینند و آتش درست کنند و جوجههایی را که مرید اول همراه آورده بود بر بدن بزنند و پس از آن خربزهای را که مرید دوم همراه آورده بود، پاره کنند. پس از آنکه حکیم و مریدان، زیلو را زیر درخت انداختند و نشستند، مرید دوم درحالیکه خربزه را از داخل خورجینش بیرون میآورد تا داخل آب بیندازد که خنک شود، رو به حکیم کرد و گفت: ای حکیم! سؤالی دارم. حکیم گفت: بفرما.
مرید پرسید: چگونه است که گردو به این کوچکی درخت به این بزرگی دارد، اما خربزه به این بزرگی بوتهای به آن کوچکی؟ حکیم در اندیشه شد تا پاسخی به پرسش مرید بدهد که ناگهان گردویی از درخت کنده شد و بهسفتی به سر مرید اول، که داشت جوجههایی را که در پیاز و زعفران غلتانده بود، سیخ میزد تا روی زغال بگذارد، خورد. حکیم از فرصت استفاده کرد و گفت: بهخاطر همین. اگر بهجای گردو، خربزه به کله ایشان میخورد، الان ما ایشان را داشتیم که برایمان جوجه کباب کند؟ مریدان از این پاسخ نعره برآوردند و صیحه بزدند و مشغول کار خود شدند.
در این لحظه حکیم در اندیشه شد که چرا گردو پایین افتاد و هوا نرفت و چرا اشیاء از بالا به پایین سقوط میکنند و چرا برعکس نیست و چرا ما وقتی میپریم، بار دیگر به زمین برمیگردیم، اما همین که به نتیجهگیری غایی نزدیک شد، جوجهها آماده شد و مرید اول حکیم را صدا زد و رشته افکار او از هم گسست و نتوانست به کشف قانون جاذبه نایل شود.
مرید پرسید: چگونه است که گردو به این کوچکی درخت به این بزرگی دارد، اما خربزه به این بزرگی بوتهای به آن کوچکی؟ حکیم در اندیشه شد تا پاسخی به پرسش مرید بدهد که ناگهان گردویی از درخت کنده شد و بهسفتی به سر مرید اول، که داشت جوجههایی را که در پیاز و زعفران غلتانده بود، سیخ میزد تا روی زغال بگذارد، خورد. حکیم از فرصت استفاده کرد و گفت: بهخاطر همین. اگر بهجای گردو، خربزه به کله ایشان میخورد، الان ما ایشان را داشتیم که برایمان جوجه کباب کند؟ مریدان از این پاسخ نعره برآوردند و صیحه بزدند و مشغول کار خود شدند.
در این لحظه حکیم در اندیشه شد که چرا گردو پایین افتاد و هوا نرفت و چرا اشیاء از بالا به پایین سقوط میکنند و چرا برعکس نیست و چرا ما وقتی میپریم، بار دیگر به زمین برمیگردیم، اما همین که به نتیجهگیری غایی نزدیک شد، جوجهها آماده شد و مرید اول حکیم را صدا زد و رشته افکار او از هم گسست و نتوانست به کشف قانون جاذبه نایل شود.