یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
ببخشید خودكار خدمتتان هست!
میدانم اینكه من خیلی دلم برای گذشته تنگ میشود نشانه تعهد من به اصالت است یا موجودی ضعیف و منفعلم كه یك جا نشستم و فقط مرور خاطرات گذشته را نشخوار میكنم و یك روز هم در انبوه گذشته بازی غرق میشوم؟ الان توی یك تاكسی بین شهری نشستهام دارم از ایرانشهر به زاهدان میروم، یك خودكار بیك اصل جلوی داشبورد است و در تكانهای ماشین چون كشتی بیلنگر كژ میشود و مژ میشود
20 دقیقهای محوش بودم، به این فكر میكردم چند یادداشت میشود باهاش نوشت؟ چند تا غزل را جوهرش جواب میدهد؟ اصلا راننده با این چی مینویسد؟ بعد همینطور فكرهایم ری كرد، وارد جزئیاتش شدم، به لوله نباتیرنگ شفافش فكر كردم كه یك سوراخ ریز هم داشت و هیچ وقت نفهمیدیم برای چه منظوری تعبیه شده بود؟ یك خودكار بیك فقط یك خودكار بیك نبود، خیلی كارها میكرد، خیلی كار راه انداز بود، مثلا یك موتور محرك بود كه نوار كاستها را جلو یا عقب ببرد، با همان خودكار بیك بود كه یك سرش را حرارت میدادیم و خمیر كه میشد تیغه فلزی یك تراش را با دقت در خمیر تعبیه میكردیم و میشد قلمتراشی برای زنگ خوشنویسیمان! همین لوله خودكار بیك بود كه كش قیطانی را از تویش رد میكردیم و لكوموتیوی میشد كه قطار كش را از تونل نیفه شلوار به سلامت عبور میداد و پیژامه را پایدار میكرد، باهمین خودكار بیك چقدر ماش پس كله همكلاسیهایمان شلیك كردیم و البته سیستم شلیك پوست پرتقالی كه خیلی ساده یك جك هیدرولیك را تداعی میكرد را هم نباید فراموش كرد.
20 دقیقه به خودكار زل زدم و یك ربع است دارم در تكانهای ماشین این یادداشت را مینویسم، دنیای عجیبی شده، یك خودكار بیك میتواند نیمساعت محیط ذهن را اشغال كند و بعد این فكرها كلمه بشوند، بعد كلمهها بر یال امواج الكترونیك از زاهدان ارسال شوند تهران و توی صفحه آخر روزنامه چاپ شوند و بعد یك مخاطبی هم مثل شما ده دقیقه وقت بگذارد آن را بخواند! عجیب نیست؟
20 دقیقهای محوش بودم، به این فكر میكردم چند یادداشت میشود باهاش نوشت؟ چند تا غزل را جوهرش جواب میدهد؟ اصلا راننده با این چی مینویسد؟ بعد همینطور فكرهایم ری كرد، وارد جزئیاتش شدم، به لوله نباتیرنگ شفافش فكر كردم كه یك سوراخ ریز هم داشت و هیچ وقت نفهمیدیم برای چه منظوری تعبیه شده بود؟ یك خودكار بیك فقط یك خودكار بیك نبود، خیلی كارها میكرد، خیلی كار راه انداز بود، مثلا یك موتور محرك بود كه نوار كاستها را جلو یا عقب ببرد، با همان خودكار بیك بود كه یك سرش را حرارت میدادیم و خمیر كه میشد تیغه فلزی یك تراش را با دقت در خمیر تعبیه میكردیم و میشد قلمتراشی برای زنگ خوشنویسیمان! همین لوله خودكار بیك بود كه كش قیطانی را از تویش رد میكردیم و لكوموتیوی میشد كه قطار كش را از تونل نیفه شلوار به سلامت عبور میداد و پیژامه را پایدار میكرد، باهمین خودكار بیك چقدر ماش پس كله همكلاسیهایمان شلیك كردیم و البته سیستم شلیك پوست پرتقالی كه خیلی ساده یك جك هیدرولیك را تداعی میكرد را هم نباید فراموش كرد.
20 دقیقه به خودكار زل زدم و یك ربع است دارم در تكانهای ماشین این یادداشت را مینویسم، دنیای عجیبی شده، یك خودكار بیك میتواند نیمساعت محیط ذهن را اشغال كند و بعد این فكرها كلمه بشوند، بعد كلمهها بر یال امواج الكترونیك از زاهدان ارسال شوند تهران و توی صفحه آخر روزنامه چاپ شوند و بعد یك مخاطبی هم مثل شما ده دقیقه وقت بگذارد آن را بخواند! عجیب نیست؟