حكایت  به‌هم خوردن  تنظیم بازار حكمت

حكایت به‌هم خوردن تنظیم بازار حكمت

در روزگاران قدیم در شهری كوچك دو حكیم زندگی می‌كردند كه دارای دو مشرب فلسفی، عرفانی مختلف بودند و از همین‌رو همواره با یكدیگر اختلاف داشتند، اما از آنجا كه به تنظیم بازار اعتقاد داشتند، حد اختلاف را نگاه می‌داشتند و ضمن حفظ مواضع خود، حیثیت كلی حكمت را نیز پاسداری می‌كردند.
 اما روزی حكیم اول تصمیم گرفت تنظیم بازار را به‌هم بزند. برای این‌كار نقشه‌ای كشید و یكی از شاگردانش را به دفتر حكیم دوم فرستاد تا از او بخواهد برای مشورت در موردی به دفتر او بیاید. شاگرد حكیم اول به دفتر حكیم دوم رفت و پیغام حكیم اول را به او رساند. حكیم دوم به شاگرد حكیم اول گفت: «به استادت بگو فردا عصر به دفتر او خواهم آمد.» شاگرد حكیم اول به نزد استاد بازگشت و پاسخ پیغام را به او داد. حكیم اول گفت: «خب». فردا عصر حكیم دوم به دفتر حكیم اول رفت، اما هرچه در زد كسی در را باز نكرد. با موبایل حكیم اول نیز تماس گرفت، اما موبایل او خاموش بود. دانست كه سر كار رفته است. پس برای انتقام، با ماژیك بر روی در دفتر حكیم اول فحش‌های بسیار زشتی نوشت و رفت.
فردا صبح حكیم به شاگردانش گفت بروند و شاگردان حكیم دوم را به درب دفتر بیاورند و خودشان هم بیایند. وقتی همه جمع شدند، حكیم اول با موبایل با حكیم دوم تماس گرفت و‌ صدا را روی اسپیكر انداخت. حكیم دوم گفت: «الو».
 حكیم اول گفت: «ببخشید، دیروز برای من كاری پیش آمد و زود رفتم. امروز فهمیدم كه شما به دفتر ما قدم‌رنجه كرده بودید، چرا كه اسم خود را با مشخصات كامل روی درب دفتر ما نوشته‌اید. تماس گرفتم عذرخواهی كنم.»
 حكیم دوم گفت: «كی اونجاست؟» حكیم اول گفت: «شاگردان من و شاگردان شما». حكیم دوم كه فهمید بازی را دو هیچ باخته است، گفت: «تو روحت» و خاموش شد.