روایتهای یک مادر کتابباز
مامی پروت آلو دوست ندارد
سمیهسادات حسینی نویسنده
«سهشنبه. جودی جانم! ما چه خواهیم کرد؟ مامی پروت آلو دوست ندارد. این تنفر نسبت به یک خوراکی گوارا و مفید صرفا زاده تخیل است و نباید به بچه چنین روهایی داد! مامی را باید وادار کرد آلو دوست داشته باشد!
اینها فرمایشات معلم زبان است که مامی را بهگناه امتناع مطلق از خوردن آلو به دفتر من آورد و تلپی روی صندلی انداخت!»
سالی مکبراید یکی از نامههایش به جودی ابوت را با این جملات شروع میکند. دیدهاید بعضی جملات کتابی که دوستش داشتهاید چطور مدام و بیوقفه توی ذهنتان چرخ میخورند؟ جمله «ما چه خواهیم کرد؟» از آنهاست که خیلی وقتها مدام توی سرم تکرار میشود. آن هم وقتهایی که بعضی مطالب بدیهی بهنظر میرسند، ناگهان دیگر بدیهی نیستند. مثلا اینکه ذائقه و سلیقه غذایی یک امر شخصی است. نیست؟
حتما الان که این را میخوانید با تعجب به خودتان میگویید: «خب معلومه!»
من هم نظرم همین بود و فکر میکردم این مساله در کودکی حلمیشود و همه میفهمند سلیقه غذایی آدم به آدم تفاوت دارد و عملا هیچ معیاری هم وجود ندارد که تعیین کند خوب و بد در سلیقه غذایی چیست.
مثلا اولینباری که بچهها توی خانه سر این دعوا کنند که قرمهسبزی خوشمزهتر است یا فسنجان و هرکدام تمام فحشهایی را که بلد است نثار غذای محبوب دیگری میکند، بدیهی است که مامان خانواده بگوید: «اه اه حالم بههم خورد! یعنی چی که فسنجون شبیه فلان چیز... عوووق عوووق اه اه پسر این چی بود گفتی؟ یا قرمهسبزی مث... بعد از دلدرد.... اه اه حالا که اینطور شد من دیگه هیچکدوم این خورشتا رو درست نمیکنم! برای چی تشبیهشون میکنین به...؟»
و بچهها باز دعوا را اوج بدهند که «ماماااان! خب فسنجون بهتره! معلومه دیگه. کسی که قرمهسبزی دوست داره اصلا سلیقه داره؟!»
«نخیررررم! اونی که فسنجونو با اون قیافه میبینه و هنوز میتونه بخوره، بدسلیقهس!»
مامان خانواده طبعا در این لحظه میگوید: «آخه این چه بحث بیخودیه میکنین؟ چه لزومی داره هر دوتون یه غذا رو دوست داشته باشین؟ سلیقه غذایی هر کس مخصوص خودشه. دعوا نداره اصلا. چرا به غذاهای دلخواه هم بدوبیراه میگین؟»
درست است؟ آیا هر مادری همینها را به بچههایش نمیگوید؟
القصه بنده که فکر میکردم میگوید. یعنی سالی مکبراید هم ادامه میدهد که «حالا جودی عزیزم! همانطور که میدانی، من موز دوست ندارم و فکر میکنم از اینکه مجبورم کنند موز بخورم، بیزار باشم. در اینصورت چرا باید مامی پروت را وادار کنم آلو بخورد؟»
اما کافی است یکبار بیفتید وسط دعواهای خشونتبار حلیم با شکر یا نمک، یا توسط گروههای اخراجطلب خورش کرفس از لیست غذاهای رسمی محاصره شوید یا جنبش ضدسوپ و عملیات انتحاری انفجار همه زمینهای زیر کشت گیاه بامیه هدف قرارتان دهند تا دستتان بیاید که سالیخانوم حرف مفت زده و اصل تفکیک سلیقه غذایی هیچ هم بدیهی نیست و رگگردنها در کیان دفاع از شکر در برابر نمک در حلیم یا خورش کرفس باد میکند و فریاد حریف طلبیدن سر داده میشود در برابر پخت خورش از کرفس و بامیه!
«فلان غذا رو دوست نداری؟ هههههه! ای بیسلیقه بیلیاقت!»
«یعنی واقعا روی حلیم شکر نمیریزی؟ هههههه! مال کدوم دهاتی؟!»
«فلان غذا خیلی خوشمزهس که! لابد تا حالا خوشمزهش به تورت نخورده! بیا الان امتحان کن!»
«واای اصلا نمیشه از فلان غذا بدت بیاد! مگه میشه آدم از این غذا خوشش نیاد؟»
اینجاست که پسرک میگوید: «سلیقه غذایی هر کس مخصوص خودشه؟ پس چرا همه به من میگن باید شویدباقالی دوست داشته باشم؟ یا خورشت کرفس؟ من از هر دوش متنفرم!»
میگویم: «بیخیال! اصلا اهمیت نده! مگه این جریان حلیم با چیز نیست؟ من از بچگی بابتش مسخره شدم و هزارتا حرف شنیدم. خیلیام حرصم میگرفت، اما مهم اینه که اون غذا اونجوری به من میچسبید و حاضر نیستم جور دیگه بخورم. توام شونههاتو بنداز بالا و غذا رو هرجوری دوست داری بخور!»
دخترک میگوید: «حالا که اینطور شد، من الان قرمهسبزی میخوام...»
پسرک میگوید: «پس منم...»
در این لحظه مادر جریان را متوجه میشود که قیمه سلیقه غذایی مستقل را ریخته است در ماست استبدادرای زحمت اضافهدرستکردن برای مادر!
دستها را بالا میبرد و میگوید: «صبر کنین! صبر کنین! گفتم شما مختارین هر غذایی که دلتون میخواد دوست داشته باشین یا ازش متنفر باشین! نگفتم من اینجا سرآشپز رستورانم که وایسم برای یه وعده بیسترقم غذا درست کنم که! امروز موادشو آمادهکردم که فلان غذا رو درست کنم.»
پسرک میگوید: «آااخ جون! من خیلی دوست دارم.»
دخترک میگوید: «من دوست ندااارم.»
میگویم: «غذای دیروز دلخواه تو بود عوضش. از اون هنوز داریم. داداشی و باباام از غذای امروز میخورن. برای نینیام سوپ گذاشتم.»
دخترک میپرسد: «پس خودت چی؟!»
چشمهایم برق میزند: «هیچی! از بس حرف غذای موردعلاقه زدیم، من هوس املت مخصوص خودمو کردم با سیر و گوجه و اسفناج و پنیر! واسه خودم اونو درست میکنم!»
راستی اگر از احوال مامی پروت هم جویا باشید، سالیبرای جودی درباره سرنوشت او در انتهای نامهاش نوشت: «تصور میکنم طبق تئوری بعضی از روانشناسان، در آن لحظه که او کاملا خسته و گرسنه بود، از لحاظ روانشناسی لحظه مناسب رسیده بود که به او آلو بخورانیم. اما خوشحال میشوی که بشنوی من بههیچوجه چنین کاری نکردم و دکتر هم اینبار اصول غیرعلمی مرا کاملا تایید کرد!»
اینها فرمایشات معلم زبان است که مامی را بهگناه امتناع مطلق از خوردن آلو به دفتر من آورد و تلپی روی صندلی انداخت!»
سالی مکبراید یکی از نامههایش به جودی ابوت را با این جملات شروع میکند. دیدهاید بعضی جملات کتابی که دوستش داشتهاید چطور مدام و بیوقفه توی ذهنتان چرخ میخورند؟ جمله «ما چه خواهیم کرد؟» از آنهاست که خیلی وقتها مدام توی سرم تکرار میشود. آن هم وقتهایی که بعضی مطالب بدیهی بهنظر میرسند، ناگهان دیگر بدیهی نیستند. مثلا اینکه ذائقه و سلیقه غذایی یک امر شخصی است. نیست؟
حتما الان که این را میخوانید با تعجب به خودتان میگویید: «خب معلومه!»
من هم نظرم همین بود و فکر میکردم این مساله در کودکی حلمیشود و همه میفهمند سلیقه غذایی آدم به آدم تفاوت دارد و عملا هیچ معیاری هم وجود ندارد که تعیین کند خوب و بد در سلیقه غذایی چیست.
مثلا اولینباری که بچهها توی خانه سر این دعوا کنند که قرمهسبزی خوشمزهتر است یا فسنجان و هرکدام تمام فحشهایی را که بلد است نثار غذای محبوب دیگری میکند، بدیهی است که مامان خانواده بگوید: «اه اه حالم بههم خورد! یعنی چی که فسنجون شبیه فلان چیز... عوووق عوووق اه اه پسر این چی بود گفتی؟ یا قرمهسبزی مث... بعد از دلدرد.... اه اه حالا که اینطور شد من دیگه هیچکدوم این خورشتا رو درست نمیکنم! برای چی تشبیهشون میکنین به...؟»
و بچهها باز دعوا را اوج بدهند که «ماماااان! خب فسنجون بهتره! معلومه دیگه. کسی که قرمهسبزی دوست داره اصلا سلیقه داره؟!»
«نخیررررم! اونی که فسنجونو با اون قیافه میبینه و هنوز میتونه بخوره، بدسلیقهس!»
مامان خانواده طبعا در این لحظه میگوید: «آخه این چه بحث بیخودیه میکنین؟ چه لزومی داره هر دوتون یه غذا رو دوست داشته باشین؟ سلیقه غذایی هر کس مخصوص خودشه. دعوا نداره اصلا. چرا به غذاهای دلخواه هم بدوبیراه میگین؟»
درست است؟ آیا هر مادری همینها را به بچههایش نمیگوید؟
القصه بنده که فکر میکردم میگوید. یعنی سالی مکبراید هم ادامه میدهد که «حالا جودی عزیزم! همانطور که میدانی، من موز دوست ندارم و فکر میکنم از اینکه مجبورم کنند موز بخورم، بیزار باشم. در اینصورت چرا باید مامی پروت را وادار کنم آلو بخورد؟»
اما کافی است یکبار بیفتید وسط دعواهای خشونتبار حلیم با شکر یا نمک، یا توسط گروههای اخراجطلب خورش کرفس از لیست غذاهای رسمی محاصره شوید یا جنبش ضدسوپ و عملیات انتحاری انفجار همه زمینهای زیر کشت گیاه بامیه هدف قرارتان دهند تا دستتان بیاید که سالیخانوم حرف مفت زده و اصل تفکیک سلیقه غذایی هیچ هم بدیهی نیست و رگگردنها در کیان دفاع از شکر در برابر نمک در حلیم یا خورش کرفس باد میکند و فریاد حریف طلبیدن سر داده میشود در برابر پخت خورش از کرفس و بامیه!
«فلان غذا رو دوست نداری؟ هههههه! ای بیسلیقه بیلیاقت!»
«یعنی واقعا روی حلیم شکر نمیریزی؟ هههههه! مال کدوم دهاتی؟!»
«فلان غذا خیلی خوشمزهس که! لابد تا حالا خوشمزهش به تورت نخورده! بیا الان امتحان کن!»
«واای اصلا نمیشه از فلان غذا بدت بیاد! مگه میشه آدم از این غذا خوشش نیاد؟»
اینجاست که پسرک میگوید: «سلیقه غذایی هر کس مخصوص خودشه؟ پس چرا همه به من میگن باید شویدباقالی دوست داشته باشم؟ یا خورشت کرفس؟ من از هر دوش متنفرم!»
میگویم: «بیخیال! اصلا اهمیت نده! مگه این جریان حلیم با چیز نیست؟ من از بچگی بابتش مسخره شدم و هزارتا حرف شنیدم. خیلیام حرصم میگرفت، اما مهم اینه که اون غذا اونجوری به من میچسبید و حاضر نیستم جور دیگه بخورم. توام شونههاتو بنداز بالا و غذا رو هرجوری دوست داری بخور!»
دخترک میگوید: «حالا که اینطور شد، من الان قرمهسبزی میخوام...»
پسرک میگوید: «پس منم...»
در این لحظه مادر جریان را متوجه میشود که قیمه سلیقه غذایی مستقل را ریخته است در ماست استبدادرای زحمت اضافهدرستکردن برای مادر!
دستها را بالا میبرد و میگوید: «صبر کنین! صبر کنین! گفتم شما مختارین هر غذایی که دلتون میخواد دوست داشته باشین یا ازش متنفر باشین! نگفتم من اینجا سرآشپز رستورانم که وایسم برای یه وعده بیسترقم غذا درست کنم که! امروز موادشو آمادهکردم که فلان غذا رو درست کنم.»
پسرک میگوید: «آااخ جون! من خیلی دوست دارم.»
دخترک میگوید: «من دوست ندااارم.»
میگویم: «غذای دیروز دلخواه تو بود عوضش. از اون هنوز داریم. داداشی و باباام از غذای امروز میخورن. برای نینیام سوپ گذاشتم.»
دخترک میپرسد: «پس خودت چی؟!»
چشمهایم برق میزند: «هیچی! از بس حرف غذای موردعلاقه زدیم، من هوس املت مخصوص خودمو کردم با سیر و گوجه و اسفناج و پنیر! واسه خودم اونو درست میکنم!»
راستی اگر از احوال مامی پروت هم جویا باشید، سالیبرای جودی درباره سرنوشت او در انتهای نامهاش نوشت: «تصور میکنم طبق تئوری بعضی از روانشناسان، در آن لحظه که او کاملا خسته و گرسنه بود، از لحاظ روانشناسی لحظه مناسب رسیده بود که به او آلو بخورانیم. اما خوشحال میشوی که بشنوی من بههیچوجه چنین کاری نکردم و دکتر هم اینبار اصول غیرعلمی مرا کاملا تایید کرد!»