ماجرای سقوط یک پادشاهی و یک شهر
بعضی کتابها واقعا درد دارند
اسماعیل بندهخدا روزنامهنگار
بعضی کتابها واقعا درد دارند. خواندن بعضی کتابها انسان را کاملا از پا میاندازد و درد و رنج سنگینی را در وجودش تزریق میکند و عموما این کتابها هستند که مخاطب اهل عبرت را بیدارمیکنند و او را نسبت به حال و آیندهاش هوشیار میکنند. قاعدتا کسی که هوشیار است درد را حس میکند و درد خود نیز سبب هوشیاری است. انسان مرده، نه درد را حس میکند و نه درد باعث هوشیاریاش میشود.
کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» یکی از این کتابهاست. این کتاب که با بازنویسی آقای سیدجواد طباطبایی از نشر مینویخرد چاپ شده است، ماجرای سقوط سلسله صفویه و آخرین شاه آن سلطان حسین را بر اثر شورش افاغنه به سرکردگی محمود افغان روایت میکند. در واقع این کتاب کوتاه، خلاصهای است از کتاب مفصلی که براساس گزارشهای آقای یوداش کروسینسکی، نوشته شده است. اما کروسینسکی کیست؟ کروسینسکی، یک راهب مسیحی بود. یک کشیش لهستانی که برای تبلیغ دین مسیحیت به دستور پاپ و پادشاه فرانسه عازم ایران شده و به مدت ۲۶ سال در ایران سکونت داشته است. او هنگام یورش افغانها و سقوط تختگاه ایران در اصفهان به سر میبرد، به رسم همه مبلغان مذهبی و بهویژه یسوعیان که بهطور منظم گزارشهای دقیقی از اوضاع کشور محل ماموریت خود به سرپرست فرقهای که به آن تعلق داشتند ارسال میکردند، در شورش افغانها گزارش جامعی از وقایع اصفهان و سقوط آن به سرپرست یسوعیان در فرانسه میفرستاد.
کروسینسکی بهواسطه سواد بالا و شخصیت پختهای که داشته، توانسته بود میان بزرگان حکومت در اصفهان ارتباطاتی ایجاد کند و در جمعهای دوستانه و جلسات حکومتی هم شرکت کند. بعد از سقوط صفویه، بهواسطه بیماری محمود افغان و تلاش برای مداوای او، افغانها و شخص محمود به او اعتماد میکنند و میتواند بهراحتی در میان آنها رفت و آمد کرده و حکومت را از نزدیک ببیند. به همین دلیل او کاملا بر اوضاع حکومت آگاه بوده و میدانسته که دقیقا چه مینویسد.
آقای طباطبایی میگوید که این شاید تنها متن تاریخنگارانه آن دوران است که با نگاهی خردورز و علتیاب، به اضمحلال سلطان حسین صفوی، فساد فراگیر حکومت و دلایل و چگونگی شکست ذلیلانه آنها از شورش محمود افغان پرده برمیدارد. مابقی نوشتههای ایرانی ظاهرا قضا و قدر و مشیت الهی و دلایل ماوراء الطبیعه و... را دخیل دانسته و ظاهرا هیچ دانشی پیرامون تاریخنگاری نوین و واقعبینانه رویداد به آن عظمت نداشتهاند.
در این کتاب به حدی درباره بیلیاقتی امرا و جهل غلیظ مردم و سردمداران صفوی سخن گفته شده که تا حدی شائبه غرضورزی گزارشگر مسیحی به ذهن خطور میکند، اما متأسفانه دلایل و تحلیلهایی که در این کتاب در زمینه علل سقوط صفویان مطرح شده برای هر کسی هم غریب به نظر برسد، برای کسانی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند بسیار ملموس و قابل باور است. خیانت، تقدیرگرایی افراطی، تفرقه مذهبی و قومی، جهل، خرافات، ترجیح منفعت شخصی به منفعت جمعی، نخبهکشی و در راس بودن افراد خائن و بیهویت، مواردی هستند که بهوفور در تاریخ ایران دیده میشوند. هنگام لشکرکشی محمود افغان به اصفهان، هر بار که تلاشی برای نجات اصفهان و صفویان صورت میگیرد، این عناصر آشنای تاریخ ایرانی دست و پای معدود نخبگانی را که توانایی اداره امور را داشتهاند، میبندند و چنین شکست مفتضحانه و ذلیلانهای رقم میخورد. شکستی که خود افاغنه هم حتی تصور آن را نمیکردند و پس از پیروزی و جلوس بر تخت پادشاهی باز هم آن را باور نمیکردند. محمود افغان و افراد کمشمارش که بهحدی بدوی و عقبمانده بودند که به عمرشان صابون ندیده بودند و وقتی در اصفهان صابونها را دیدند به امید غذا، آنها را خوردند، بر امپراتوری پرشکوه صفویه پیروز شده بودند. شاهنشاهی عظیمی که در کنار اروپاییان و امپراتوری عثمانی، سه قدرت برتر جهان را تشکیل میدادند و حتی عثمانی هم خیال حمله به ایران و صفوی را خام میپنداشت. اما فساد، جهل، بیلیاقتی، خیانت و فقر عموم مردم، چنان شکست دردناک و اسفناکی را برای تاریخ ما رقم زد که مورخان بینالمللی، آن را با حمله اعراب و یورش مغولان همردیف دانستهاند.
این کتاب لحظهبهلحظه از این فاجعه وقایعنگاری و روایت میکند که چطور یک کشور فشل میشود، فرو میریزد و تا سالها نمیتواند سرپا شود. کتاب میگوید چگونه ممکن است مورخان و متفکران و نخبگان یک جامعه، غوطهور در جهلی مضاعف، حتی توان اندیشیدن به اوضاع زمانه خود را از دست بدهند.
خلاصه که پیشنهاد نمیکنم، بلکه خواهش میکنم این کتاب کمحجم و ارزان، اما پرمغز و پردرد را بخوانید و مهمتر از خواندن، همگی باید عبرت بگیریم.
کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» یکی از این کتابهاست. این کتاب که با بازنویسی آقای سیدجواد طباطبایی از نشر مینویخرد چاپ شده است، ماجرای سقوط سلسله صفویه و آخرین شاه آن سلطان حسین را بر اثر شورش افاغنه به سرکردگی محمود افغان روایت میکند. در واقع این کتاب کوتاه، خلاصهای است از کتاب مفصلی که براساس گزارشهای آقای یوداش کروسینسکی، نوشته شده است. اما کروسینسکی کیست؟ کروسینسکی، یک راهب مسیحی بود. یک کشیش لهستانی که برای تبلیغ دین مسیحیت به دستور پاپ و پادشاه فرانسه عازم ایران شده و به مدت ۲۶ سال در ایران سکونت داشته است. او هنگام یورش افغانها و سقوط تختگاه ایران در اصفهان به سر میبرد، به رسم همه مبلغان مذهبی و بهویژه یسوعیان که بهطور منظم گزارشهای دقیقی از اوضاع کشور محل ماموریت خود به سرپرست فرقهای که به آن تعلق داشتند ارسال میکردند، در شورش افغانها گزارش جامعی از وقایع اصفهان و سقوط آن به سرپرست یسوعیان در فرانسه میفرستاد.
کروسینسکی بهواسطه سواد بالا و شخصیت پختهای که داشته، توانسته بود میان بزرگان حکومت در اصفهان ارتباطاتی ایجاد کند و در جمعهای دوستانه و جلسات حکومتی هم شرکت کند. بعد از سقوط صفویه، بهواسطه بیماری محمود افغان و تلاش برای مداوای او، افغانها و شخص محمود به او اعتماد میکنند و میتواند بهراحتی در میان آنها رفت و آمد کرده و حکومت را از نزدیک ببیند. به همین دلیل او کاملا بر اوضاع حکومت آگاه بوده و میدانسته که دقیقا چه مینویسد.
آقای طباطبایی میگوید که این شاید تنها متن تاریخنگارانه آن دوران است که با نگاهی خردورز و علتیاب، به اضمحلال سلطان حسین صفوی، فساد فراگیر حکومت و دلایل و چگونگی شکست ذلیلانه آنها از شورش محمود افغان پرده برمیدارد. مابقی نوشتههای ایرانی ظاهرا قضا و قدر و مشیت الهی و دلایل ماوراء الطبیعه و... را دخیل دانسته و ظاهرا هیچ دانشی پیرامون تاریخنگاری نوین و واقعبینانه رویداد به آن عظمت نداشتهاند.
در این کتاب به حدی درباره بیلیاقتی امرا و جهل غلیظ مردم و سردمداران صفوی سخن گفته شده که تا حدی شائبه غرضورزی گزارشگر مسیحی به ذهن خطور میکند، اما متأسفانه دلایل و تحلیلهایی که در این کتاب در زمینه علل سقوط صفویان مطرح شده برای هر کسی هم غریب به نظر برسد، برای کسانی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند بسیار ملموس و قابل باور است. خیانت، تقدیرگرایی افراطی، تفرقه مذهبی و قومی، جهل، خرافات، ترجیح منفعت شخصی به منفعت جمعی، نخبهکشی و در راس بودن افراد خائن و بیهویت، مواردی هستند که بهوفور در تاریخ ایران دیده میشوند. هنگام لشکرکشی محمود افغان به اصفهان، هر بار که تلاشی برای نجات اصفهان و صفویان صورت میگیرد، این عناصر آشنای تاریخ ایرانی دست و پای معدود نخبگانی را که توانایی اداره امور را داشتهاند، میبندند و چنین شکست مفتضحانه و ذلیلانهای رقم میخورد. شکستی که خود افاغنه هم حتی تصور آن را نمیکردند و پس از پیروزی و جلوس بر تخت پادشاهی باز هم آن را باور نمیکردند. محمود افغان و افراد کمشمارش که بهحدی بدوی و عقبمانده بودند که به عمرشان صابون ندیده بودند و وقتی در اصفهان صابونها را دیدند به امید غذا، آنها را خوردند، بر امپراتوری پرشکوه صفویه پیروز شده بودند. شاهنشاهی عظیمی که در کنار اروپاییان و امپراتوری عثمانی، سه قدرت برتر جهان را تشکیل میدادند و حتی عثمانی هم خیال حمله به ایران و صفوی را خام میپنداشت. اما فساد، جهل، بیلیاقتی، خیانت و فقر عموم مردم، چنان شکست دردناک و اسفناکی را برای تاریخ ما رقم زد که مورخان بینالمللی، آن را با حمله اعراب و یورش مغولان همردیف دانستهاند.
این کتاب لحظهبهلحظه از این فاجعه وقایعنگاری و روایت میکند که چطور یک کشور فشل میشود، فرو میریزد و تا سالها نمیتواند سرپا شود. کتاب میگوید چگونه ممکن است مورخان و متفکران و نخبگان یک جامعه، غوطهور در جهلی مضاعف، حتی توان اندیشیدن به اوضاع زمانه خود را از دست بدهند.
خلاصه که پیشنهاد نمیکنم، بلکه خواهش میکنم این کتاب کمحجم و ارزان، اما پرمغز و پردرد را بخوانید و مهمتر از خواندن، همگی باید عبرت بگیریم.