نسخه Pdf

بمب‌های خاموش تهران

پای صحبت‌های سخنگوی آتش‌نشانی و خانواده شهدای آتش‌نشان پلاسکو

بمب‌های خاموش تهران

سه سال است که دیگر ساختمان پلاسکو با آن قد برافراشته 42متری‌اش را نداریم. هنوز هم وقتی از چهارراه استانبول تهران و جای خالی‌اش رد می‌شویم، تصاویر پلاسکوی غرق در دود و آتش و ناله‌های جگرخراش آتش‌نشان‌ها و مردم به‌سرعت از جلوی چشمان‌مان رد می‌شود. صبح پنجشنبه 30دی‌ماه سال 95، چه آشوب و بلوایی به‌پا بود. طبقه دهم پلاسکو آتش گرفته و در حال سوختن بود. این تازه آغاز ماجرا بود. سکانس اول این حادثه، ساعت 7 و 58 کلید خورد، درست زمانی که هنوز بسیاری از مردم در خواب ناز زمستانی بودند و به‌جز کارمندان و برخی کسبه و شهروندان هیچ‌کس در خیابان نبود. شعله‌های آتش از طبقه دهم زبانه می‌کشید و آتش‌نشان‌ها بیم این را داشتند که آتش به دیگر طبقات این ساختمان 17طبقه‌ای سرایت کند و بشود آنچه که نباید شود. ساعت 9 صبح، آتش‌نشان‌ها به‌سرعت مردم و کسبه را از محل خارج و بعد لکه‌گیری را شروع کردند تا آتش دوباره طمع جان پلاسکو را نکند. یک ساعت بعد، تعدادی از آتش‌نشان‌هایی که در طبقات بالایی پلاسکو گرفتار دود و آتش شده بودند، با استفاده از بالابر و نردبان از ساختمانی که هر لحظه امکان ریزش داشت، خارج شدند. ساعت 10 صبح، برخی از کسبه و مالکان پلاسکو که می‌دیدند سرمایه یک عمر زندگی‌شان در حال سوختن و دود شدن است، به سمت ساختمان هجوم بردند تا اسناد و مدارک‌شان را خارج کنند. هجوم آنها به قدری غیرقابل‌کنترل بود که حتی ماموران انتظامی هم نتوانستند جلویشان را بگیرند. به محض ورود آنها و ریزش آوار از طبقه دهم، شعله‌های آتش دوباره جان گرفتند و این‌بار تعدادی از آتش‌نشان‌ها گرفتار شدند. بیرون پلاسکوی سوزان، کیپ تا کیپ آدم ایستاده بود و همه زل زده بودند به آتش‌نشان‌هایی که سعی می‌کردند هرطور شده آتش را مهار کنند. عده‌ای با دوربین‌های گوشی در حال فیلم‌گرفتن از صحنه آتش‌سوزی بودند. آتش‌نشان‌هایی که از مهلکه جان سالم به در برده بودند، حال و روز خوشی نداشتند و از شدت ناراحتی مدام فریاد می‌کشیدند و از خدا کمک می‌خواستند.

فرمانده‌ای که با وضو به عملیات می‌رفت
علی امینی، فرمانده عملیات پلاسکو بود. او هم همراه با عده‌ای از آتش‌نشان‌ها برای مهار آتش به چهارراه استانبول رفت. همسر و دختر کوچکش خیلی به او اصرار کردند نرود. پدر به دخترکش قول داد زود برمی‌گردد، اما رفت و دیگر برنگشت. 28سال حضور در عملیات‌های مختلف از او مردی ساخته‌بود که از ورود به هیچ آتشی حتی اگر پلاسکو هم بود، بیم و واهمه‌ای نداشت.
روز حادثه، به محض اعلام آتش‌سوزی در پلاسکو، مهرداد قلندری، خواهرزاده علی امینی که او هم آتش‌نشان است، به پلاسکو رفت بی‌خبر از این‌که دایی‌اش همه به آنجا رفته‌بود. وقتی به آنجا رسید که کل ساختمان به تلی ازخاک و آوار تبدیل شده‌بود. مهرداد می‌گوید: «هرکس مرا می‌دید، گریه می‌کرد تا این‌که متوجه شدم دایی‌ام آن روز مردم و تمام همکارانش را از ساختمان بیرون کرده سپس خودش به داخل پلاسکو رفته تا مطمئن شود کسی دیگر داخل نیست، اما خودش پس از بیرون فرستادن دو نفر از همکارانش زیر آوار مانده‌بود. سه شب و سه روز نخوابیدیم و منتظر رسیدن خبری از طرف دایی بودیم. زهرا، دختردایی کوچکم بی‌قراری می‌کرد و پدرش را می‌خواست. ساعت 2 نیمه شب سوم بهمن، وقتی داشتیم در میان گدازه‌های آتش و با دستگاه زنده‌یاب دنبال همکاران‌مان می‌گشتیم، متوجه وجود یک پیکر شدیم. بچه‌ها چون حدس می‌زدند دایی‌ام آنجا باشد، اجازه ندادند جلو بروم. جایی‌که دایی پیدا شد، آتش در حال فوران بود و آهن‌ها را آب می‌کرد، اما برایم خیلی عجیب بود که به‌جز صورتش که کمی زخم شده‌بود، بقیه قسمت‌های بدن دایی‌ام آسیب ندیده‌بود. شاید دلیلش این بود که همیشه قبل از خروج از خانه وضو داشت. شهادت، 
آرزوی دایی بود.»
وقتی مهرداد با هزار رنج و سختی خبر شهادت دایی را به خانواده‌اش داد، زن دایی‌اش بی‌قراری کرد، اما زهرا برخلاف انتظارش آرام بود. طوری بود که او به مهرداد و مادرش آرامش می‌داد و می‌گفت دیگر گریه نکنیم، چون پدرش به آرزویش رسیده‌بود.
سه سال پس از حادثه مرگبار پلاسکو، حالا فقط خاطره‌ای کمرنگ از آن در ذهن‌ها باقی مانده‌است. در این حادثه،22انسان جان خود را از دست دادند و جایی‌که محل ارتزاق هزاران کاسب و خانواده‌هایشان بود، در یک چشم به هم زدن سوخت و نابود شد. پس از این حادثه، انتظار عمومی مردم از سازمان‌های بازرسی و نظارتی، شورای شهر و نهادهای مرتبط این بود که توجه بیشتری به موضوع امنیت اماکن فرسوده و قدیمی شهرهای بزرگ به‌خصوص تهران داشته‌باشند، اما نه تنها این اتفاق نیفتاد که 10 تیرماه امسال دوباره شاهد آتش گرفتن کلینیک سینا اطهر، یکی دیگر از ساختمان‌های کهنه و فرسوده در خیابان شریعتی تهران بودیم که 19کشته روی دست خانواده‌های آنان گذاشت. تهران جز این‌که روی گسل‌های زلزله قرار گرفته و هر لحظه خطر فعال شدن‌شان وجود دارد، با بمب ساعتی دیگری به نام ساختمان‌های فرسوده هم دست به گریبان است که هر یک به تنهایی و به اندازه پلاسکو و سینا اطهر می‌توانند تخریب کنند و کشته بگیرند. در کشور ما، حادثه‌ها به اندازه کافی جدی گرفته نمی‌شوند و این دردی است که به یک چاره اساسی نیاز دارد. باید دنبال راه چاره بود.
ضمیمه نوجوانه