جیب ما از نقل و نبات خالی است
قرآن را كه از ابتدا باز میكنی، چند آیه را كه از سوره بقره میخوانی، خداوند داستان آدم و حوا را وسط میكشد. داستان آفرینش آدم، جریان سجده فرشتهها بر او و سجده نكردن ابلیس. بعد میرود سراغ روایت آفرینش حوا و نقطه اوج داستانش، رانده شدن آدم. انگار از همان ابتدا میخواهد همه چیز را توی داستان نشان دهد. قرآن عصاره كلام و گزارههای الهی، پر از قصه است. داستان نوح(ع)، ابراهیم(ع)، یوسف(ع)، موسی(ع)، شعیب(ع) و عیسی(ع) و داستانهایی كه به آنها اشارهای شده و عبور كرده.
آنچه كه از آیات و روایات در ذهن ما مانده، چیست؟ مگر نه اینكه همین قصهها اولین چیزهایی است كه از قرآن در ذهن ما حك میشوند. تا به حال جدی به آن فكر كردهایم كه چرا خداوند در تمام كتب آسمانی قصه دارد؟
این روزها روانشناسان قصه را به عنوان یكی از كلیدهای تربیت میشناسند. میگویند كه قصه ابزاری است كه گزارههای عقلانی، فضائل و رذایل را میتوان در آن گنجاند و راحتتر از چهره جدی خودشان، آنها را به مخاطب عرضه كرد.
میخواهم چه بگویم؟ یادتان هست قدیمها مادر و پدرها، مادربزرگ و پدربزرگها چقدر قصه توی مشتشان داشتند؟ مثلا اگر میخواستند از فضیلت پشتكار داشتن بگویند، از بهرام و گلاندام میگفتند و اكار نیكو كردن از پر كردن استب. وقتی میخواستند تنبلی را نكوهش كنند از احسن كچل و دیو تنبلیب میگفتند. من هنوز هم وقتی صبحها دیو تنبلی سراغم میآید، یاد سیبهای ننهحسن میافتم.
این روزها جیب ما بزرگترها از این نقل و نباتها خالی است. قصهها و تاثیرشان را توی ذهن بچهها فراموش نكنیم.