نسخه Pdf

همراه با امام مهربان

مروری بر رمان «اعترافات غلامان» در کلاس آقای افراسیابی

همراه با امام مهربان

آقابزرگ هروقت زیارت امام رضا(ع) قسمتش می‌شد غیرممکن بود که زیارت با تمام آداب و شرایط، از اذن دخول گرفته تا نماز یاسین و الرحمن بالای سر حضرت را به‌جا نیاورد. آدابی که برای همه بچه‌هایش هم هجی کرده بود.
اما از وقتی که کرونا آمد و حرم بسته شد، آقابزرگ هم یک غم سنگین آمد سر دلش؛ چرا؟ یکی از دلایلش این بود که دیگر نمی‌توانست زیارتش را با آداب انجام دهد. یک‌روز سر کلاس برخط انشاء، آقای افراسیابی گفت: «بچه‌ها به نظر شما کرونا که آمد چه بدی‌ها و چه خوبی‌هایی داشت؟» احسان گفت: «آقا این‌که دیگه نمی‌تونیم وقتی می‌ریم برای خرید با دست‌های کثیف‌مون ساندویچ فلافل بخوریم خیلی بد شده.» احمد دست گرفت و گفت: «آقا یکی از خوبی‌هایش این بود که قدر رفت و آمدهایی که با اقوام داشتیم و همیشه سر رفتن به آنجا، با پدر و مادرمان می‌جنگیدیم رو بیشتر دونستیم.» آقای افراسیابی خندید و گفت: «آفرین احمد و احسان به نکات خوبی اشاره کردند. کمال تو بگو ببینم چی می‌خوای بگی؟» من میکروفنم را وصل کردم و گفتم: «آقا یکی از بدی‌هایی که داشت این بود که اولا دیگر نمی‌شه بریم زیارت امام رضا، دوما این‌که اگه هم بریم نمی‌شه آداب زیارت رو به صورت کامل به جا بیاریم.» آقای‌افراسیابی گفت: «خب کمال جان حرفت را تا حدی قبول دارم. اما چرا تا حدی؟ اول این‌که خود ائمه معصومین می‌فرمایند قلب شما، حرم ماست. پس اگر واقعا ما محبین ائمه هستیم، نباید خیلی ناراحت باشیم، چون قلب همه ما، حرم آنهاست. دوم این‌که درسته که زیارت آداب داره و اگه بتونیم آدابش رو به جا بیاریم خیلی ثواب داره، اما باید یاد بگیریم که تغییر شرایط همیشه هم بد نیست. حالا که نمی‌تونیم بریم زیر بقعه مطهر امام رضا فکر کنیم چه کارهای دیگه‌ای می‌تونیم انجام بدیم؟ مثلا تا حالا لذت خوندن کتاب توی حرم رو چشیدید؟ من تجربه کردم و این لذت وقتی خیلی بیشتر می‌شه که به شناخت ما از امام رضا بیشتر کمک کنه. مثلا کتاب «اعترافات غلامان» رو هیچ‌کدوم‌تون خوندید تا حالا؟ خوب این‌طور که معلومه هیچ‌کس نخونده. آقاکمال تا هفته دیگه لطفا شما این کتاب رو بخون و برای بچه‌ها بیا معرفی کن. خب ظاهرا وقت کلاس هم تمام شده. پس تا هفته بعد که آقا کمال معرفی کتاب رو برامون انجام می‌ده مراقب خودتون باشید.»
یک ربع به 11 که کلاس‌ها تمام شد، لباس‌هایم را پوشیدم و رفتم به نزدیک‌ترین کتابفروشی مسیرم. کتاب اعترافات غلامان را خریدم و سریع خودم را به خانه رساندم و شروع کردم به خواندن تا بتوانم یک ارائه خوب و موفق برای هفته آینده تدارک ببینم.
کتاب اعترافات غلامان که نوشته حمیدرضا شاه‌آبادی است، داستان دوران ولایتعهدی امام رضاست که انتشارات به‌نشر وابسته به آستان قدس رضوی چاپش کرده است. این کتاب این‌طور آغاز می‌شود: «ما سی نفر بودیم؛ سی غلام سیاه با سرهای تراشیده، سینه‌های ستبر و بازوهای پیچ در پیچ و در هم فرو رفته.
 ما سی غلام بودیم که بنا بود ثروتمند شویم. ثروتمندترین مردان مرو. قرار بود هر کدام ده کیسه طلا پاداش بگیریم با ده پارچه‌ آبادی از خاک حاصلخیز خراسان. ما سی غلام بودیم که قرار بود کمی بعد، هرکدام حداقل سی غلام داشته باشیم. ما سی غلام بودیم که بنا بود بی‌رحمانه محاکمه شویم. آن‌قدر شلاق بخوریم که پوست تن‌مان از گوشت‌مان جدا‌ شود و خون قرمز رگ‌های‌مان، رنگ تیره پوست‌مان را به سرخی برگرداند. قرار بود سرهای‌مان را جدا کنند و تن‌مان را بر سی داربست چوبی، کنار دروازه مرو بیاویزند و سرهای‌مان، همان سی سر تراشیده سیاه رنگ را که حلقه‌های آهنی از میان گوش‌‌هایشان گذشته بود، بر پشت شتری راهواری‌ ببندند و روانه مدینه کنند.»
به نظرم تعلیق در معرفی این سی غلام در اول کتاب، آنچنان جذاب بود که هر خواننده‌ای را می‌تواند برای ادامه داستان تشویق کند، حتی اگر آن خواننده جزو بی‌حوصله‌ترین‌ها باشد. متن کتاب با این‌که به متون قدیمی نزدیک است ولی دارای خوانشی دلنشین است اما داستان این سی غلام، داستان غلامانی است که امام رضا(ع) را همراهی می‌کنند بسیار خواندنی و دلنشین است و طبق قراری که در کلاس انشاء گذاشته‌ایم پایان داستان را خودتان باید بخوانید و قضاوتش کنید.
ضمیمه نوجوانه