پروانهها حمله نمیکنند
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
اتوبان تهران - قم را با نهایت سرعتی که میشد میراندم و باز مثل همه وقتهایی که این جاده کفی بیابانی را میروم، اطراف جاده پر از سبزه و درخت شدهبود. چیزی شبیه جنگلهای استوایی. همیشه وقتی بیشتر از 10کیلومتر این جاده بیابانی را میرانم، درختهای در هم و برگهای پهن از کنار جاده میرویند و مثل پیچک میپیچند دور موانع وسط اتوبان و باد خنک شروع میکند به وزیدن و صدای
چند ده نوع طوطی مختلف و کمیاب به گوش میرسد. این خاصیت جادههای کفی و بیابانی است که آدم را میکشد در خیالات خودش. بیشتر از 10کیلومتر که با نهایت سرعت یک اتوبان مستقیم را برانی، ناخودآگاه از دنیای مستقیمات کنده میشوی و ذهنت به طور خودکار جاده مستقیم را رانندگی میکند و بخش خیالاتش را فعال میکند که این فعالیت تکراری را برایت لذتبخش کند و بعد دیگر نمیفهمی اطرافت فقط بیابان است و بیابان. دیگر همه خیالاتت توی مسیر سر و کلهشان پیدا میشود. راستش را بخواهید پیش خودم فکر میکردم این صداهای کوتاهی که از خوردن اجسام بسیار کوچک به شیشه به گوش میخورد برای همان دنیای خیالی خودم است. فکر میکردم این پروانههای زرد و زیبایی که اتوبان را گرفتهاند مربوط میشوند به همان جنگلاستوایی که بخش خیالات ذهنم برایم ساختهاست.
اما وقتی به مقصد رسیدم و از ماشین پیاده شدم، تن له شده دهها پروانه زرد کوچک را دیدم که به سپر و کاپوت و شیشه ماشین چسبیدهاند. غم عجیبی روی دلم نشست اما راستش اگر میدانستم این پروانهها واقعا وسط بیابان دارند پرواز میکنند هم باز فرقی نمیکرد. من که نمیتوانستم اتوبان را ببندم و به همه رانندهها بگویم از الان تا رد شدن همه پروانهها از این آزادراه تردد نکنید.
یکی دو سال پیش مهمترین خبر حوادث این بود که پروانهها به شهرهای ما حمله کردهاند. اصلا جملهاش هم خندهدار بود. مگر پروانههای کوچک رنگی میتوانند به کسی حمله کنند! آدم فکر میکند آنها فقط میتوانند دستهجمعی مهمان یک شهر شوند. هر چه باشد انگار در به کار بردن تیتر مناسب برای مهمانشدن پروانهها بیانصافی کردهبودیم که حالا واقعا لشکر ویروسها به شهرهایمان «حمله» کردهاند.
چند ده نوع طوطی مختلف و کمیاب به گوش میرسد. این خاصیت جادههای کفی و بیابانی است که آدم را میکشد در خیالات خودش. بیشتر از 10کیلومتر که با نهایت سرعت یک اتوبان مستقیم را برانی، ناخودآگاه از دنیای مستقیمات کنده میشوی و ذهنت به طور خودکار جاده مستقیم را رانندگی میکند و بخش خیالاتش را فعال میکند که این فعالیت تکراری را برایت لذتبخش کند و بعد دیگر نمیفهمی اطرافت فقط بیابان است و بیابان. دیگر همه خیالاتت توی مسیر سر و کلهشان پیدا میشود. راستش را بخواهید پیش خودم فکر میکردم این صداهای کوتاهی که از خوردن اجسام بسیار کوچک به شیشه به گوش میخورد برای همان دنیای خیالی خودم است. فکر میکردم این پروانههای زرد و زیبایی که اتوبان را گرفتهاند مربوط میشوند به همان جنگلاستوایی که بخش خیالات ذهنم برایم ساختهاست.
اما وقتی به مقصد رسیدم و از ماشین پیاده شدم، تن له شده دهها پروانه زرد کوچک را دیدم که به سپر و کاپوت و شیشه ماشین چسبیدهاند. غم عجیبی روی دلم نشست اما راستش اگر میدانستم این پروانهها واقعا وسط بیابان دارند پرواز میکنند هم باز فرقی نمیکرد. من که نمیتوانستم اتوبان را ببندم و به همه رانندهها بگویم از الان تا رد شدن همه پروانهها از این آزادراه تردد نکنید.
یکی دو سال پیش مهمترین خبر حوادث این بود که پروانهها به شهرهای ما حمله کردهاند. اصلا جملهاش هم خندهدار بود. مگر پروانههای کوچک رنگی میتوانند به کسی حمله کنند! آدم فکر میکند آنها فقط میتوانند دستهجمعی مهمان یک شهر شوند. هر چه باشد انگار در به کار بردن تیتر مناسب برای مهمانشدن پروانهها بیانصافی کردهبودیم که حالا واقعا لشکر ویروسها به شهرهایمان «حمله» کردهاند.