کتابی که میتواند به پرسش چگونه کتابخوان شویم پاسخ دهد
خواندن کریستالی
داشتم به این فکر میکردم که چطور باید یکی را کتابخوان کرد؟ چطور باید یکی را به وادی ادبیات و کتاب وارد کرد؟ چطور میشود در این وضعیت که کتابها قیمتشان سر پایین آمدن ندارند کسی را دعوت به خواندن مستمر کرد. چطور میشود در وضعیتی که شبکههای اجتماعی اغلب وقتهای خالی ما را به خود اختصاص میدهند کتاب خواند و مطالعه کرد؟ داشتم به همه این چیزها فکر میکردم و راهی برای رسیدن به نتیجه پیدا میکردم که یاد یک کتاب از آقای آرتور کریستال افتادم. البته یکی دو کتاب دیگر هم در خاطرم آمد ولی از همه برجستهتر کتاب آقای کریستال بود.
«فقط روزهایی که مینویسم» عنوان همان کتاب است. کتابی که قرار است دست ما را بگیرد و راهی به سوی جستارنویسی پیش روی ما باز کند. سبکی که نسبتا تازگی دارد و هواداران بسیاری را دور خود جمع کرده است. تا جایی این سبک جدید است که یادداشتهای معمولی و مرورهای کوتاه بر کتابها را نیز عدهای لقب جستار میدهند، سبکی که تعریف درستی نمیتوان برایش ارائه کرد و هرکسی از ظن خود به متن پیشروی خود لقب جستار میدهد.
اساسا نوشتن و تولید کردن متن از خواندن آن کار جذابتری است. البته این جذابیت در گروهی شدت بیشتری دارد و آنها دلشان میخواهد بدون اینکه مطالعه کنند، بخوانند. یعنی همین که قلم را روی کاغذ گذاشتند نوک آن حرکت کند و متنهای تحسینبرانگیز و تاریخی بنویسد که نسلهای مختلف درباره آنها حرف بزنند.
برای همین کتاب آرتور کریستال به ذهنم آمد. کتابی که در حجم کم و زمان کوتاه، دروازههای نوشتن را بر شما باز میکند و اصطلاحا همای سعادت نوشتن را بر شانههای شما مینشاند. کتابی که چند نمونه موفق از جستارهای او را در خود دارد و هر خوانندهای را انگشت به دهان و او را از تعجب حیرتزده میکند. کریستال در جستارهایی که در این کتاب کنار هم قرار گرفته دنبال بیان کردن یک حرفی است که در لابهلای کلماتش مستتر است. او پیامش را میان کلمات پنهان کرده و این ویژگی جستار است. جستار مستقیمگو نیست.
کریستال در جستارهایش مخاطبانش را دعوت به خواندن میکند. او بهجای اینکه از نوشتن حرف بزند و چم و خم نوشتن را آموزش دهد از خواندههایش حرف میزند. کاری که برای شیفتگان نوشتن کاری دشوار و عظیم است. کریستال در جستارهایش از کاری حرف میزند که اغلب نمیبینند و دنبال آن هم نمیروند. در واقع این کتاب همان کاری را انجام میدهد که در فکرهایم دنبالش بودم. دعوت به خواندن و مطالعه!
کریستال با دقت نشان میدهد که اگر میتواند اینطور بنویسد که در بخشهایی تنه به جادو میزند در واقع محصول خواندنهای بسیار اوست. او بیمحابا خوانده و تجربه خواندنش در متنش تبلور و ظهور یافته است. کاری که نویسندههای جوان علاقهای به آن ندارند. در واقع حتی گروهی از این جوانان کار را به جایی رساندهاند که خواندن را امری اشتباه میدانند و با انداختن بادی در غبغب مدعیاند خواندن کتابهای دیگران سبک ما را خراب و ما را از خودمان دور میکند. در حالی که همین گروه جوان بیخبر، حتما سرگذشت نویسندگان مطرح جهان را نخواندهاند که اینطور اظهارنظر میکنند. نویسندگانی که خود را وامدار نویسندههای ماقبل خود میدانند.
حالا به نظرم بهترین راه و روش برای دعوت به خواندن و مطالعه معرفی این کتاب آمد. کتابی که نشان میدهد هرقدر بخوانیم بازهم کم است. کتابی که اولین هدیهاش به ما دعوت به خواندن است و ارمغان دوم نشان دادن راه و رسم نوشتن گونه تازهای به نام جستار است.
کتابی که کریستال در آن از تجربیاتش حرف میزند و طوری مینویسد که خواننده احساس خستگی نمیکند. مخاطب هر جستار را که تمام میکند به فکر فرو میرود و با خود میگوید این چیزها را چطور نوشته و خواننده را در برابر متن خود خلعسلاح کرده که اینطور در پایان جستار مانند گنگ خواب دیده شده است.
این کتاب را بهعنوان گزینهای که میتواند ذهنیت بسیاری را در امر نوشتن و خواندن تغییر دهد باید پیش چشم داشت و هرکس میخواست بخواند، ولی نمیدانست چطور باید شروع کند، را با آن به حلقه هواداران کریستال وارد کرد.
«فقط روزهایی که مینویسم» عنوان همان کتاب است. کتابی که قرار است دست ما را بگیرد و راهی به سوی جستارنویسی پیش روی ما باز کند. سبکی که نسبتا تازگی دارد و هواداران بسیاری را دور خود جمع کرده است. تا جایی این سبک جدید است که یادداشتهای معمولی و مرورهای کوتاه بر کتابها را نیز عدهای لقب جستار میدهند، سبکی که تعریف درستی نمیتوان برایش ارائه کرد و هرکسی از ظن خود به متن پیشروی خود لقب جستار میدهد.
اساسا نوشتن و تولید کردن متن از خواندن آن کار جذابتری است. البته این جذابیت در گروهی شدت بیشتری دارد و آنها دلشان میخواهد بدون اینکه مطالعه کنند، بخوانند. یعنی همین که قلم را روی کاغذ گذاشتند نوک آن حرکت کند و متنهای تحسینبرانگیز و تاریخی بنویسد که نسلهای مختلف درباره آنها حرف بزنند.
برای همین کتاب آرتور کریستال به ذهنم آمد. کتابی که در حجم کم و زمان کوتاه، دروازههای نوشتن را بر شما باز میکند و اصطلاحا همای سعادت نوشتن را بر شانههای شما مینشاند. کتابی که چند نمونه موفق از جستارهای او را در خود دارد و هر خوانندهای را انگشت به دهان و او را از تعجب حیرتزده میکند. کریستال در جستارهایی که در این کتاب کنار هم قرار گرفته دنبال بیان کردن یک حرفی است که در لابهلای کلماتش مستتر است. او پیامش را میان کلمات پنهان کرده و این ویژگی جستار است. جستار مستقیمگو نیست.
کریستال در جستارهایش مخاطبانش را دعوت به خواندن میکند. او بهجای اینکه از نوشتن حرف بزند و چم و خم نوشتن را آموزش دهد از خواندههایش حرف میزند. کاری که برای شیفتگان نوشتن کاری دشوار و عظیم است. کریستال در جستارهایش از کاری حرف میزند که اغلب نمیبینند و دنبال آن هم نمیروند. در واقع این کتاب همان کاری را انجام میدهد که در فکرهایم دنبالش بودم. دعوت به خواندن و مطالعه!
کریستال با دقت نشان میدهد که اگر میتواند اینطور بنویسد که در بخشهایی تنه به جادو میزند در واقع محصول خواندنهای بسیار اوست. او بیمحابا خوانده و تجربه خواندنش در متنش تبلور و ظهور یافته است. کاری که نویسندههای جوان علاقهای به آن ندارند. در واقع حتی گروهی از این جوانان کار را به جایی رساندهاند که خواندن را امری اشتباه میدانند و با انداختن بادی در غبغب مدعیاند خواندن کتابهای دیگران سبک ما را خراب و ما را از خودمان دور میکند. در حالی که همین گروه جوان بیخبر، حتما سرگذشت نویسندگان مطرح جهان را نخواندهاند که اینطور اظهارنظر میکنند. نویسندگانی که خود را وامدار نویسندههای ماقبل خود میدانند.
حالا به نظرم بهترین راه و روش برای دعوت به خواندن و مطالعه معرفی این کتاب آمد. کتابی که نشان میدهد هرقدر بخوانیم بازهم کم است. کتابی که اولین هدیهاش به ما دعوت به خواندن است و ارمغان دوم نشان دادن راه و رسم نوشتن گونه تازهای به نام جستار است.
کتابی که کریستال در آن از تجربیاتش حرف میزند و طوری مینویسد که خواننده احساس خستگی نمیکند. مخاطب هر جستار را که تمام میکند به فکر فرو میرود و با خود میگوید این چیزها را چطور نوشته و خواننده را در برابر متن خود خلعسلاح کرده که اینطور در پایان جستار مانند گنگ خواب دیده شده است.
این کتاب را بهعنوان گزینهای که میتواند ذهنیت بسیاری را در امر نوشتن و خواندن تغییر دهد باید پیش چشم داشت و هرکس میخواست بخواند، ولی نمیدانست چطور باید شروع کند، را با آن به حلقه هواداران کریستال وارد کرد.