دره پل پرزین، جایی است سبز و خنک با آبشارهای زلال در دل خوزستان داغ
دره آبشـــارهـا
روزهای گرم تابستان همیشه ذهنم برای سفر به سراغ مكانهایی میرود كه شاید كمتر كسی به آنها توجه كند؛ جایی غیر از سواحل شمال كشورمان كه هم زیبا و جذاب باشد و هم خنك و مطبوع. اتفاقا فكرم رفت سمت جنوب كشور و اینكه مردم این خطه برای آخر هفتههای گرم و طولانی تابستان خود چه برنامهای جز خوابیدن زیر كولر دارند؟ فكر كردم زندگی شبانه شاید بهترین انتخاب در این منطقه باشد، جوری كه در روزهای گرم خرماپزان، مردم زیر كولر بمانند و شبها به دل شهر بزنند. اما مگر میشود در این سرزمین چهارفصل و پرجاذبه، حتی در همان استانهای گرم جنوبی، جایی برای تعطیلات آخر هفتههای گرم تابستان وجود نداشته باشد؟ در این افكار غوطهور بودم كه تصویر درهای زیبا از طرف یك دوست به دستم رسید. دره سبز پل پرزین.
با قطار خودمان را به اهواز رساندیم. داخل قطار خنك بود و نمیشد حدس زد كه بیرون از آن، هوا چقدر میتواند گرم و شرجی باشد. به ایستگاه اهواز رسیدیم؛ اولین نقطهای كه گرما و رطوبت هوا نفسمان را بند آورد.
همانطور كه حدس زده بودم مردم در این منطقه زندگی شبانه دارند و تا مجبور نباشند در روزهای طولانی تابستان بیرون نمیآیند. گویی در این شهر قانون نانوشتهای وجود دارد كه هر چه روز هوا گرمتر باشد، شبها پرجنب و جوشتر خواهد بود. قرارمان را برای چهارشنبه گذاشتیم و كولههایمان را بستیم و با ماشین راهی شوشتر شدیم. در میان وسایلی كه همیشه همراه دارم، اینبار چادر و كیسه خواب هم برداشته بودم. انگار دلمان میخواست مدت بیشتری در میان طبیعت نفس بكشیم. از شوشتر كه گذشتیم رفتیم سمت گتوند.
در شهر برای خرید آب، توقف كوتاهی داشتیم كه تابلوی قهوهای رنگ نظرم را جلب كرد. آرامگاه قیصرامینپور، شاعر پرآوازه معاصر كشورمان.
و رسیدیم به قیصر شعرا
قیصر امینپور، زاده همین شهر بوده و حالا در همین شهر خفته است. مقبره زیبا و آرامی داشت. برایم عجیب بود كه تا به حال در مورد آرامگاه این شاعر چیزی نخوانده بودم. بنای مقبره مدور است و روی چند پله مدور هم قرار دارد. بنای اصلی شامل دو گنبد به اندازههای متفاوت رو به روی هم است كه سنگ قبر شاعر در میان آنها قرار گرفته. روی گنبدها با آجرهای فیروزهایرنگ تزیین شده و در میان آبیهای آسمانیاش خوشنویسی زیبایی نمایان است. به میان گنبدها كه وارد میشوی، اولین چیزی كه جلب توجه میكند، سنگ قبر سیاه و دایرهای شكلی است كه در میان گنبدها قرار گرفته. روی سنگ قبر هم شعرهایی از قیصر امینپور حكاكی شده و از همه جالبتر چراغی است كه از سقف آویزان شده. با اینكه هوا گرم است، اما زیبایی خیره كننده بنا باعث شد ساعتی آنجا بمانیم و شعرهای قیصر را كه روزگار نوجوانیم را با آن گذرانده بودم، دوباره مرور كنیم.
بر بلندای درهای ناپیدا
به مسیر ادامه دادیم. از چند نفر محلی مسیر درست دره پل پرزین را سؤال كردیم، اما اكثرا یا اطلاعی نداشتند یا عجیب و گیجكننده، نشانی میدادند. بالاخره جوانی با موتور همراهیمان كرد و مسیر را به ما نشان داد. راهنمای محلیمان بعد از گذشتن از روستای كیارس در كنار یك پل فلزی ایستاد و گفت این پل، همان پل پرزین است كه میخواهید.
گویی قبلا پلی چوبی روی دره توسط اهالی ساخته شده بود و برای همین نام دره به پل پرزین مشهور است، اما امروز خبری از پل چوبی نبود و پل فلزی جایگزین آن شده بود.
ابتدا كمی جا خوردیم. انگار ته دلمان انتظار داشتیم در این كویر بیآب و علف با یك تكه از بهشت مواجه شویم، اما آنچه روبه رویمان بود، نه سبز بود، نه دل انگیز. راهنما كه لب و لوچه آویزانمان را دید، پلههای سیمانی را نشانمان داد و گفت: «اینجا را بروید پایین، قشنگ میشه. اگر میخواهید شب آنجا بمانید باید خیلی مراقب باشید، از این جاده كسی رد نمیشود، بهتر است ماشین را در جای امن پارك كنید.»
از پلهها پایین رفتیم. به درهای خشك اما خنك رسیدیم. صخرههای بلند در دو طرف، روی دره سایه انداخته و هوا نسبت به بالای دره چندین درجه خنكتر بود. ابتدا تصور كردیم شاید وجود همین صخرههای بلند باعث خنك شدن هوا شده، اما كمی كه در میان شكاف زمین قدم زدیم، رد آب روی سنگهای كنار دیواره دره نمایان شد. كمی بیشتر كه رفتیم به حوضچه زلالی میان دره رسیدیم. حوضچهای كه جان میداد پاهایت را داخلش بگذاری و تمام هرم و حرارتی كه در سفر به خوزستان در تنمان نشسته بود را روانه آن آب سرد و جانمان را خنك كنیم. تا اینجا رسیده بودیم به مقصدی نه چندان سبز، اما خنك برای تابستان گذرانی.
سورپرایز چشمنواز تنگه
آب حوضچه خنك بود و زلال. هیچ كسی جز ما آنجا نبود و این یعنی مقصد ناشناخته و كم رفت و آمد است. تنها صدای خوش پرندگان و ترانه آب بود كه به گوش میرسید. چادرمان را برپا كردیم و كولههایمان را همانجا گذاشتیم و دوباره به راهمان در میان دره ادامه
دادیم. از كنار دیوارههای دره، آبی زلال در جریان بود. رد آب و چهچهه پرندگان را گرفتیم و پیش رفتیم، حتما باید به چشمهای برسد و نمیشود كنار چشمه درخت و سبزی و پوشش گیاهی نباشد. در قسمتهایی كه عمق آب بیشتر بود، ماهیهای كوچكی در حال شنا بودند. وجود آب و صخرههای بلند، هوا در این قسمت از خاك خوزستان را فوقالعاده مطبوع و دلچسب كرده بود. پوشش گیاهی رفته رفته هویدا میشد و دیگر مطمئن بودیم باید به چشمهای برسیم، اما طبیعت سورپرایز دیگری برایمان داشت.
صدایی كه ما را به سمت خود میكشاند، صدای چشمه نبود؛ آبشاری بود كوچك، اما سرد و زیبا و چشمنواز. میتوانید تصورش را بكنید در خوزستان و در این فصل داغ و در تنگهای ناپیدا، آبشاری به ما سلام بدهد؟ آنقدرها بزرگ نبود، ولی آب از بالای صخره از میان گیاهان و درختان سبز به سمت پایین دره در جریان بود و نام این پدیده قطعا آبشار بود.
به وجد آمده بودیم و حال میدانستیم خنكای هوای دره، نه تنها بهخاطر سایه صخرهها كه درواقع به خاطر وجود این آبشار سرد و گوارا و سرمست كننده بود.
و آبشارها یكی پس از دیگری
بهسختی از آنجا دل كندیم و به پیادهروی ادامه دادیم. دره درست از جایی كه آبشار كوچك جاری بود و در ادامه مسیر، زیباییاش دو چندان میشد. در حدود 30 دقیقه پیادهروی به یك آبشار بزرگتر رسیدیم كه گویی جریان آب از اینجا شروع
میشد.
آب رودخانه باریكی كه در كنار دیواره دره در جریان بود، به قدری زلال و شفاف بود كه زیر نور خورشید میدرخشید و گویی تكههای الماس در آن ریخته بودند. رو به روی آبشار نشستیم و به طبیعت بكر دره خیره شدیم و غوطهور در این فكر كه آیا اگر به كسی بگوییم در چند كیلومتری اهواز و شوشتر مكان و طبیعتی به این زیبایی وجود دارد، باور میكند. آرامش دره مرا در خود محو كرده بود و زمانی به خود آمدم كه آفتاب در حال غروب بود و دوستان نگران، به دنبالمان آمده بودند.
قرار بر این شد شب در همینجا اطراق كنیم. برای همین برگشتیم و كولهها و وسایل را با خود به آنجا آوردیم. لذت خواب زیر نور ستارگان در درهای بلند و باریك، با صدای شرشر آب و جیرجیركها و حركت سنگها در میان آب توصیف كردنی نیست.