مروری متفاوت بر رمان «شاه بیشین» اثر محمدکاظم مزینانی
شــــــــــــاه فراری شده...
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد كه خوابِ خودتان را دیده باشید؛ مثلا خواب ببینید دور از جان، از دنیا رفتهاید و مثل یك دوربینِ عنكبوتی ـ از همان دوربینهایی كه ورزشگاه آزادی هم دارد و خیلی خفن است و شور و شوق و شعارهای مؤدبانه تماشاگران را از شونصد متر بالاتر نمایش میدهد! ـ صحنههای مرگ و میرتان را از بالا میبینید، اما نمیتوانید به زمین بیایید و برای بهبود حال و وضعیتتان هیچ كاری از دستتان ساخته نیست. فقط میتوانید از آن بالا خودتان را ببینید و مثل یك گزارشگر قهار ـ یك كسی در مایههای خیابانی خودمان ـ صحنههایی را كه میبینید برای خودتان تعریف كنید.
كتاب «شاهِ بیشین» چنین زاویه دیدی دارد. یعنی محمدرضا پهلوی، همینطور كه دارد فراری میشود و سوارِ گاری میشود، زندگی خودش را میبیند و برای خودش تعریف میكند. اگر بخواهیم خلاصه این رمان را در یك جمله بگوییم این است: «تویم (باطنم) خودم رو كشته، بیرونم (ظاهرم) مردم رو.» بیشتر چیزهایی كه ما از شاه شنیدهایم، دیدهایم و خواندهایم حاكی از زندگی آنچنانی و گُل و بلبلی و همه چی آرومه، شاه چقدر خوشحاله بوده، اما فقط باید شاه باشید تا بفهمید سی و هفت سال مُردن و زنده شدن. از سه ترور جان سالم به در بردن و هرلحظه در معرض خطر بودن. سالها مثل خارپشتی خارهای تنهایی خود را به دوش كشیدن و زندانی بودن در كاخها و فضاهای كنترل شده. لحظهای آرام و قرار نداشتن، لقمهای به آسودگی فروندادن، لیوانی آب بدون دغدغه ننوشیدن» یعنی چه؟ البته شما به این نِك و نالهها و ننه من غریبم بازیهای شاه، توجه نكنید و بریز و بپاشهای دهشتناك این خاندان را هم در نظر داشته باشید. مثلا چند روز مانده به عروسی شاه و فرح، چند متر روبان برای لباس یا تور یا هر جای عروس، كم میآید و یك هواپیمای گُنده، عَنَر عَنَر راه میافتد میرود فرانسه تا روبان بیاورد! «باوركردنی نبود. ساعتی نگذشته بود كه یك هواپیمای نیروی هوایی به فرانسه رفت و با نوار پارچهای به كشور بازگشت. چشمهایت از تعجب به شكل گلولهای نوار پارچه درآمده بود. به مادرت كه خودش خیاطی ماهر بود، نگاه كردی و خلوار پرسیدی: اما این نوار كه در بازار تهران هم... مادرت، همان انگشتی كه بارها با سوزن خیاطی سوراخ شده بود را زیر بینی گذاشت و گفت: هیس!»
جذابیت شاه بیشین از همان اول كه كتاب را میگیرید دستتان و نگاهتان به جلدش میافتد میخورد توی چشمتان. اسم كتاب، معمایی است برای خودش. شاهِ بیشین، یعنی چه؟ باریكلّا! شین را از سرِ شاه بردارید میشود آه، دیگر. عنوانی كه با محتوای داستان، كاملا هماهنگ است؛ كلِ كتاب، حاوی آهِ شاهی است كه بیشین شده و یك جفت چشم و گوشِ مفت گیر آورده و دارد برای ما درد دل میكند.
رمان شاه بیشین از آخر به اول شروع میشود؛ كتاب را كه باز میكنی و چهار خط كه میخوانی، شاه را روی تخت و زیر تیغ جراحی میبینی و فكر میكنی الآن، مایعِ رحمت را سر میكشد و داستان، تمام میشود، اما زهی خیال باطل! بیهوشی ژن خوبها هم با ما فرق دارد؛ ماها شبها از شدت خستگی مثل سنگ میافتیم و صبح به زور از جا كنده میشویم، اما شاه در چند ساعت بیهوشیاش خاطرات خودش و هفت جد و آبادش را مرور میكند و به اندازه چند مستند تاریخی، حرف میزند. درست وقتی كه از صحنههای نسبتا مشمئزكننده جراحی، چندشت میشود جمله زیر، تصوراتت را به هم میزند و داستانِ اصلی شروع میشود «آه ای پدر تاجدار! هیچ چیز در این دنیا غمانگیزتر از این نیست كه یك پادشاه دیگر پادشاه نباشد.»
درست است آغاز و پایان و همه جای شاه بیشین بسته است، اما راهِ نفوذ مخاطب به داستان، باز است.
روایت محمد كاظم مزینانی از زندگی محمدرضا شاه، آنقدر دقیق و جذاب است كه شما میتوانی خودت را بگذاری جای شاه و دردِ از اسبواصل افتادن را بفهمی. شما میتوانی فرح باشی و آوارگی در آسمانِ جهان را بچشی تا حقارت رد شدن از سوی آمریكا و انگلیس و فرانسه و همه جا را و آخرش مجبور شوی در گرمای مصر فرود بیایی.
گرچه ژانر شاه بیشین تاریخی ـ سیاسی است، اما از آن كتابهای تاریخی حوصله سر بر و كسِلكننده نیست. اصلا شبیه هر چیزی هست به جز متن تاریخی! آغاز كتاب كه رسما یك متنِ پزشكی یا آناتومی مكتوب است. به طوری كه اگر شما اندك مایه هوش و سرِ سوزن ذوقی داشته باشید، میتوانید با خواندن این چند صفحه، یك طحال شاهانه را از جا دربیاورید و یك جگر شاهانه را پیوند بزنید!
«تیغ جراحی، شكمِ شاهانهات را میشكافد و ردی از مایعی لزج بر جا میگذارد. چنگك فلزی لبههای زخم را به عقب میكشد و حفرهای كبود در شكمت دهان باز میكند. طحالت مثل یك زندانی فراموش شده پناه برده به دیواره دیافراگم، درست زیرقفسه سینه، چسبیده به جداره شُشها...»
شاه بیشین روایت متفاوتی از یك برهه مهم تاریخ معاصر ایران، ارائه میكند و خواندنش به تمام كتابخوانها و كتابدوستها توصیه میشود.
راستی! این را هم بگویم شاه بیشین چنان یقهتان را میچسبد كه بعدش میروید سراغ كتاب « آهِ با شین» و در دریای داستانهای تاریخی غرق میشوید.
شاه بیشین نوشته محمد كاظم مزینانی است كه سال 1383توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و تاكنون به چاپ هشتم رسیده است.
كتاب «شاهِ بیشین» چنین زاویه دیدی دارد. یعنی محمدرضا پهلوی، همینطور كه دارد فراری میشود و سوارِ گاری میشود، زندگی خودش را میبیند و برای خودش تعریف میكند. اگر بخواهیم خلاصه این رمان را در یك جمله بگوییم این است: «تویم (باطنم) خودم رو كشته، بیرونم (ظاهرم) مردم رو.» بیشتر چیزهایی كه ما از شاه شنیدهایم، دیدهایم و خواندهایم حاكی از زندگی آنچنانی و گُل و بلبلی و همه چی آرومه، شاه چقدر خوشحاله بوده، اما فقط باید شاه باشید تا بفهمید سی و هفت سال مُردن و زنده شدن. از سه ترور جان سالم به در بردن و هرلحظه در معرض خطر بودن. سالها مثل خارپشتی خارهای تنهایی خود را به دوش كشیدن و زندانی بودن در كاخها و فضاهای كنترل شده. لحظهای آرام و قرار نداشتن، لقمهای به آسودگی فروندادن، لیوانی آب بدون دغدغه ننوشیدن» یعنی چه؟ البته شما به این نِك و نالهها و ننه من غریبم بازیهای شاه، توجه نكنید و بریز و بپاشهای دهشتناك این خاندان را هم در نظر داشته باشید. مثلا چند روز مانده به عروسی شاه و فرح، چند متر روبان برای لباس یا تور یا هر جای عروس، كم میآید و یك هواپیمای گُنده، عَنَر عَنَر راه میافتد میرود فرانسه تا روبان بیاورد! «باوركردنی نبود. ساعتی نگذشته بود كه یك هواپیمای نیروی هوایی به فرانسه رفت و با نوار پارچهای به كشور بازگشت. چشمهایت از تعجب به شكل گلولهای نوار پارچه درآمده بود. به مادرت كه خودش خیاطی ماهر بود، نگاه كردی و خلوار پرسیدی: اما این نوار كه در بازار تهران هم... مادرت، همان انگشتی كه بارها با سوزن خیاطی سوراخ شده بود را زیر بینی گذاشت و گفت: هیس!»
جذابیت شاه بیشین از همان اول كه كتاب را میگیرید دستتان و نگاهتان به جلدش میافتد میخورد توی چشمتان. اسم كتاب، معمایی است برای خودش. شاهِ بیشین، یعنی چه؟ باریكلّا! شین را از سرِ شاه بردارید میشود آه، دیگر. عنوانی كه با محتوای داستان، كاملا هماهنگ است؛ كلِ كتاب، حاوی آهِ شاهی است كه بیشین شده و یك جفت چشم و گوشِ مفت گیر آورده و دارد برای ما درد دل میكند.
رمان شاه بیشین از آخر به اول شروع میشود؛ كتاب را كه باز میكنی و چهار خط كه میخوانی، شاه را روی تخت و زیر تیغ جراحی میبینی و فكر میكنی الآن، مایعِ رحمت را سر میكشد و داستان، تمام میشود، اما زهی خیال باطل! بیهوشی ژن خوبها هم با ما فرق دارد؛ ماها شبها از شدت خستگی مثل سنگ میافتیم و صبح به زور از جا كنده میشویم، اما شاه در چند ساعت بیهوشیاش خاطرات خودش و هفت جد و آبادش را مرور میكند و به اندازه چند مستند تاریخی، حرف میزند. درست وقتی كه از صحنههای نسبتا مشمئزكننده جراحی، چندشت میشود جمله زیر، تصوراتت را به هم میزند و داستانِ اصلی شروع میشود «آه ای پدر تاجدار! هیچ چیز در این دنیا غمانگیزتر از این نیست كه یك پادشاه دیگر پادشاه نباشد.»
درست است آغاز و پایان و همه جای شاه بیشین بسته است، اما راهِ نفوذ مخاطب به داستان، باز است.
روایت محمد كاظم مزینانی از زندگی محمدرضا شاه، آنقدر دقیق و جذاب است كه شما میتوانی خودت را بگذاری جای شاه و دردِ از اسبواصل افتادن را بفهمی. شما میتوانی فرح باشی و آوارگی در آسمانِ جهان را بچشی تا حقارت رد شدن از سوی آمریكا و انگلیس و فرانسه و همه جا را و آخرش مجبور شوی در گرمای مصر فرود بیایی.
گرچه ژانر شاه بیشین تاریخی ـ سیاسی است، اما از آن كتابهای تاریخی حوصله سر بر و كسِلكننده نیست. اصلا شبیه هر چیزی هست به جز متن تاریخی! آغاز كتاب كه رسما یك متنِ پزشكی یا آناتومی مكتوب است. به طوری كه اگر شما اندك مایه هوش و سرِ سوزن ذوقی داشته باشید، میتوانید با خواندن این چند صفحه، یك طحال شاهانه را از جا دربیاورید و یك جگر شاهانه را پیوند بزنید!
«تیغ جراحی، شكمِ شاهانهات را میشكافد و ردی از مایعی لزج بر جا میگذارد. چنگك فلزی لبههای زخم را به عقب میكشد و حفرهای كبود در شكمت دهان باز میكند. طحالت مثل یك زندانی فراموش شده پناه برده به دیواره دیافراگم، درست زیرقفسه سینه، چسبیده به جداره شُشها...»
شاه بیشین روایت متفاوتی از یك برهه مهم تاریخ معاصر ایران، ارائه میكند و خواندنش به تمام كتابخوانها و كتابدوستها توصیه میشود.
راستی! این را هم بگویم شاه بیشین چنان یقهتان را میچسبد كه بعدش میروید سراغ كتاب « آهِ با شین» و در دریای داستانهای تاریخی غرق میشوید.
شاه بیشین نوشته محمد كاظم مزینانی است كه سال 1383توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و تاكنون به چاپ هشتم رسیده است.