نسخه Pdf

فقط یک‌بار اربعین را دیده‌ام

قدم قدم تا «عمود 1400 »

فقط یک‌بار اربعین را دیده‌ام

  روایت این‌بار نه تنها طنز نیست، حتی ممکن است اشکتان را دربیاورد؛ اینجوری است دیگر یا از این طرف بوم می‌افتم یا آن‌طرف. من فقط یک‌بار موفق شدم در پیاده‌روی اربعین شرکت کنم. همان یک‌بار شد اولین و آخرین بار. خدا لعنتت کند کرونا که نگذاشتی شیرینی آن سختی‌ها و خستگی‌های بی‌مثال دوباره تکرار شود. حالا دو سال است کارمان شده خواندن سفرنامه‌ها و روایت‌ها و دیدن استوری‌های حامد عسکری و خواندن توییت‌های الیاس قنبری و هی حرص خوردن و گریه کردن. حتما شما هم مثل من در این دو سال کارتان شده خواندن سفرنامه یا حتی ممکن است برخی‌هایتان از بچه‌های عزیزکرده امام‌حسین باشید و حتی این یادداشت را هم نخوانید چون در مشایه دارید قدم برمی‌دارید!‌ بگذریم. بیایید یک سفرنامه برایتان معرفی کنم بلکه بیشتر گریه کنیم و ضجه بزنیم.
خواندن سفرنامه‌های اربعین این‌گونه است که دلت را راهی سفر می‌کنی، همپای راوی پیش می‌روی، روحت را میان زائران اربعین حسینی رها می‌کنی. موکب‌به‌موکب نفس تازه می‌کنی و گوشت و پوستت را عجین می‌سازی به رزق حسینی. خواب و خوراک دیگر از زرق‌وبرق افتاده است. به کمترین‌ها قانع می‌شوی. عمودبه‌عمود قدم برمی‌داری، ستون‌به‌ستون جسمت را می‌کشانی، قدم‌به‌قدم همراه دیگر زائران می‌شوی تا به عمود1400 برسی. اینجاست که دستت ناخودآگاه روی سینه‌ات می‌رود، اشک مجال پیدا کرده و تمام خستگی راهت را به در می‌کند. با اشک و لبخند سلامی به ارباب می‌دهی و نفس عمیق می‌کشی.
در کتاب عمود۱۴۰۰ علی‌اکبر والایی تو را با خود همراه می‌کند. از همان وقتی بند پوتین‌های گران قیمتش را گره می‌زند و تو را به دنبال خود در خیابان‌های تهران می‌کشاند تا گره از کار ویزا و پاسپورتش باز کند. هفته آخر است و همه در تکاپو برای عزیمت به عراق: «به این فکر می‌کنم که لابد هنوز زمانش نرسیده است و گرنه زودتر به فکرش می‌افتادم و به این شلوغی گرفتن ویزا و جواب‌های سربالا نمی‌خوردم. مأیوس از نتیجه تلاش‌هایم راه می‌افتم که برگردم خانه.» ناامید که می‌شود خدا برایش راه باز می‌کند. کاروانی را سر راهش قرار می‌دهد و او هم به خیل زائران حسینی می‌پیوندد.
عصر همان روز است که کنار دیگر مسافران نشسته و خشنودی در تک‌تک سلول‌هایت جریان پیدا می‌کند. هنوز گنگ و حیرانی که به نجف می‌رسید و بعد از زیارت اول از کاروان جدا می‌شوی به جاده عاشقی می‌زنی و ستون‌ها را می‌بینی. هر مسافر اربعینی می‌داند این ستون‌ها نمایانگر مسافت طی شده هستند، هر ستون پنجاه متر با ستون بعدی فاصله دارد. ابتدای مسیر حواست به شمارش ستون‌هاست. با رسیدن به عمود182 ستون‌های نجف با شماره‌های سبزرنگ تمام شده و طریق کربلاء با اعداد سرخ مجدد آغاز می‌شود. «ترحبنی ترحبنی یا زائر» موسیقی متن این طریق است که روحت را صیقل می‌دهد و تو حیران می‌مانی از این حجم محبت و بخشندگی. خستگی روحت که تسلی پیدا کرد، چای عراقی از موکبی برمی‌داری و خیره می‌شوی به عشاقی که سر از پا نمی‌شناسند تا به سر منزل مقصود برسند. روز که شاهد عشقبازی زائران بوده است، رخت بر می‌بندد و جایش را به شب می‌دهد. حالا موکب‌ها، زائران را تا صبح در آغوش می‌کشند.
راه ادامه دارد و کلمات هر چه می‌دوند، از بیان رخدادها جامی‌مانند. باید بروی، باید قدم بگذاری در طریق حسین. باید جسمت عجین شود با رزق حسینی. هرچه من و نویسندگان دیگر بگوییم و بنویسیم، حق مطلب را ادا نمی‌کند. باید بچشی شیرینی خستگی‌هایش را و با چای عراقی آن را هضم کنی:«به داخل کوچه که قدم می‌گذارم، پوتین‌ها به پایم است و زخم تاول‌ها پنهان از چشم‌ها، زیر لایه ضخیمی از چرم مصنوعی جا خوش کرده است. سر به زیر انداخته‌ام و نگاه به پوشش خاک روی پوتین‌ها می‌اندازم. می‌اندیشم، بر سطح این کفش‌ها، بیش از 80کیلومتر غبار راه کربلا نشسته است.» اما روحت صیقلی شده و بارت سبک. همه چیز در چشم برهم زدنی گذشت. به‌همین‌سادگی.
حتما شنیده‌اید که می‌گویند: «از خورده بگیر بده به نخورده». اربعین هم دقیقا همین است. تا نرفته‌ای حرص و ولعی نداری اما امان از وقتی می‌روی. دیگر آرام نمی‌گیری. حالا هم اگر شما از آنهایی هستید که تجربه این سفر را دارد، خوشا به حالتان، با دل شکسته‌تان برای جاماندگان دعا کنید که گرفتار این حرص و ولع شوند.