نسخه Pdf

کتاب‌هایی برای  مسیر حسین(ع)

کتاب‌هایی برای مسیر حسین(ع)



 می‌گفت: «تو این کتاب را بخوان. اگر دلت هوای کربلا نداشت آن وقت با هم صحبت می‌کنیم.» می‌دانست همیشه هوای کربلا در ذهن دارم اما هنوز قسمتم نشده یا به قولی دیگر، همت نکردم. چند بار تا پای جایی که پاسپورت را تحویل دهم، رفتم اما باز هم پاسپورت را گرفتم و سفرم را شروع نکردم.
طبق قولی که داده بودم کتاب احضاریه علی موذنی را گرفتم و شروع کردم. دقیقا از روزنامه سوار اتوبوس شدم به سمت خانه و همین‌طور خواندم و نزدیک خانه که رسیدم روی نیمکتی نشستم و خواندم تا به صفحه آخر رسیدم. چقدر خودم را شبیه همان شخصیت داستان دیدم که برای رفتن به کربلا سردرگم بود و نمی‌دانست باید چه کاری انجام بدهد.
تلفنم را برداشتم و شماره‌اش را گرفتم و گفتم: «حرفت قبول. انگار کتاب را برای من نوشته‌اند. اربعین امسال را که از دست دادم. به نظرت زنده می‌مانم تا سال بعد پیاده‌روی بروم.»
در حالی که می‌خندید گفت: «می‌خواهی برای امسال کاری انجام بدهی؟» گفتم: «وقتی ندارم.» گفت: «گروهی چند روز دیگر اعزام می‌شوند. می‌خواهند کتاب با خودشان ببرند. بیا با هم چند تا کتاب‌های مرتبط با اربعین انتخاب کنیم و بفرستیم که ببرند و در راهپیمایی پخش کنند.»
پیشنهاد خوبی بود و قبول کردم. قرارمان را گذاشتیم برای فردا صبح تا برای خرید کتاب‌ها برویم. خیلی جست‌وجو کردم تا کتاب‌های خوب برای کودکان و بزرگسال پیدا کنم و یکی از انتخاب‌هایم همین کتاب احضاریه بود.
صبح فردا رفتیم و کتاب‌ها خریده شد و تقریبا 50جلد کتاب را به دستشان رساندیم تا کتاب‌ها هم مسافر کربلا باشند. قرار بود در مسیر، کتاب‌ها را به زائران بدهند. چند جلد کتاب هم که درباره اربعین بود و به زبان عربی ترجمه شده بود را برای بچه‌های عراقی گرفتم شاید کمی خوشحال‌شان کند.
یادم می‌آید همه آن چند روز پیاده‌روی را آنلاین با اعضای آن کاروان گذراندم و با رسیدن هر کتاب به یک زائر، گریه کردم. انگار خودم آنجا حضور داشتم. خاطره‌هایی که تعریف می‌کردند را می‌نوشتم تا همیشه حسرت‌هایی را که برای نرفتن به این سفر دارم، یادم بماند؛مثلا دوستی برای دوستش از کتاب احضاریه تعریف کرده بود اما نتوانسته بود کتاب را قبل از سفر بخرد و حالا اینجا و در مسیر کتاب به دستش رسیده بود.
برای من که تا به حال کربلا نرفته‌ام مطمئنا درک حال‌وهوای این سفر سخت و پیچیده است، اما آن سال انگار لحظه‌به‌لحظه در این مسیر قدم می‌زدم و همراه کسانی بودم که به جای من کتاب‌ها را آنجا توزیع می‌کردند.
ضمیمه چار دیواری