نسخه Pdf

جاده  کلمات

کتابفروشی تعطیل نیست، اما کتابفروش‌ها رفته‌اند سفر

جاده کلمات

 نزدیکی‌های اربعین که می‌شد، همه می‌افتادیم دنبال روادید و پیگیری کارها برای سفر. انگارنه‌انگار که کتابفروشی را نمی‌توان خالی گذاشت. هر سال برای رفتن برنامه می‌ریختیم، نوبت اول و دوم می‌کردیم ولی در نهایت همه با هم می‌رفتیم و تمام بار کتابفروشی می‌افتاد روی دوش چند نفر از بچه‌ها. عموما هم در مسیر پیاده‌روی همدیگر را می‌دیدیم. باری یکی از کتابفروش‌ها که منتظر آمدنش به کتابفروشی بودیم تماس گرفت و گفت من مرز مهران هستم و خداحافظی کرد. بارها با خودمان گفتیم کاش می‌شد یک صندوق جلوی در بگذاریم و رویش بنویسیم مبلغ خرید خود را یا داخل صندوق بیندازید یا کارت بکشید و در کتابفروشی را باز می‌گذاشتیم و می‌رفتیم.
کسانی مثل ما که راهپیمایی اربعین را تجربه کرده‌اند، خوب می‌دانند این کار شدنی است. شاید ما هم در جو راهپیمایی اربعین به این ایده‌ها رسیده بودیم. در هر صورت در تمام این سال‌ها بیشترین زمانی که از کتابفروشی دور بوده‌ام مربوط به راهپیمایی اربعین است و این شاید تنها چیزی است که ارزش این فراق سنگین را دارد.
این سفر تنها سفری است که وقتی کوله‌ام را می‌بندم، به بردن و مطالعه کتاب نمی‌اندیشم. در مدت سفر هم مطالعه نمی‌کنم و البته خود این اتفاق برای منی که حتی وقتی کوهنوردی می‌کنم هم کتاب با خودم می‌برم، رکوردی است برای خودش. در این سفر کتاب نمی‌برم چون مطالعه فقط مربوط به جوهر پخش شده روی سفیدی کاغذ نیست. قدم‌به‌قدم این راهپیمایی خواندنی است. حتی شب‌ها هم هر جا مستقر می‌شدیم می‌آمدم کنار جاده و چای می‌گرفتم و می‌نشستم به مطالعه مسافرانی که حالا در سکوت و تاریکی شب جذاب‌تر شده بودند. در این جاده هر مسافر قصه‌ای دارد. داستان رازآلودی که او را روانه این جاده کرده است. در این جاده به رسیدن نباید اندیشید. البته همیشه آدم‌ها برایم کتاب‌های مفصل و گشوده‌ای هستند که کشف و مطالعه‌شان جذاب‌ترین لذت‌های عالم را نصیبم می‌کند اما اینجا قصه‌ها غنای بیشتری دارند. در این جاده حتی خاک مسیر، همچون شن‌های لب دریاست و من چقدر در ذهنم خیال می‌بافم.
دریایی که موج می‌زند، غرش می‌کند و در پیش پاهای زوار فرو می‌نشیند. طبیعت، هرچند سخت و خشن، مهربان است و مهر و محبت را خوب می‌شناسد و در برابر حقیقت با تواضع سر به خاک می‌ساید و این دریا به عصای کدام پیامبر راه بر رهروان گشوده است؟! گاهی فکر می‌کردم دارم در این جاده و مسیر پر رمز و رازش حل می‌شوم. خلاصه که به‌عنوان یک کتابفروش ۲۴ساعته فقط در ایام این سفر است که کاملا از کتابفروشی فارغ شده و فقط به یک مسافر تبدیل می‌شوم. مسافری که هویت فردی‌اش را هم از دست داده و همچون قطره‌ای در رودی خروشان به سمت دریایی بی‌کران پیش می‌راند. گاهی همراهان یا اطرافیان از شلوغی این ایام کربلا شکوه و شکایت می‌کنند و می‌گویند کاش باری هم در خلوتی بیاییم ولی من این جاده را همین‌طور مواج دوست دارم و اصلا این جاده و مسافرانش است که دل مرا با خود می‌برد. مسافرانی که همچون من هویت مسافر بودنشان بر تمام هویت‌های دیگر غلبه کرده و آنها هم دیگر نه وطنی دارند، نه شغلی و نه مرز و محدوده‌ای. رها شده‌اند در جاده‌ای که جاده آزادگان است؛ دیگر همه قطره‌اند و در هم تنیده. کسانی که رفته‌اند خوب درک می‌کنند که چه می‌گویم.
باری در خانه کسی مستقر بودیم. پیرمردی مهربان که خودش ، زن و بچه و خانواده‌اش شبانه روز به ما و باقی زوار خدمت می‌کردند. بعدها متوجه شدم استاد زبان فرانسه در عراق است و علاوه بر آن زمین‌های کشاورزی زیادی دارد و این خانه را هم برای خدمت به زوار آماده کرده است. می‌گفت هر سال یک سوم درآمد سال را برای این کار کنار می‌گذارد.
یا روزی در ورودی یکی از شهرها مرد جوانی هم قدم من و همسفرم شد.زبان همدیگر را خوب می‌فهمیدیم. از او پرسیدم: ایرانی هستی؟ گفت: نه! پرسیدم: فارسی از کجا یاد گرفتی؟ گفت: از تلویزیون؛ تلویزیون ایران را می‌بینم. خیلی عجیب بود که صرفا با دیدن برنامه‌های تلویزیون این‌قدر به زبان بیگانه مسلط شده بود و اصلا در این جاده بیگانه معنا ندارد. هرکس در این جاده است، آشناست. آشناتر از همو‌طن ، همسایه ، دوست و خانواده. اینجا همه یگانه‌اند. حول مرکز محبتی که بذرش با خون سالار شهیدان عالم آبیاری و با پاسبانی رهروان نهضتش تنومند و افراشته شده است. البته ناگفته نماند هرچند اینجا‌ دیگر کتاب و کتابفروشی را فراموش می‌کنم ولی باز هم افرادی که کتاب به دست دارند یا می‌نویسند  یا کتابفروشی‌های بازار نجف و کربلا همچنان نقاط پر رنگ پیش چشمانم هستند. خب من پس و پیشی داشته‌ام و کتابفروش بودن پس و پیش من است.
خلاصه که شاید وقتی دوباره این مریضی فراگیر برطرف شده و دسترسی همگان به این سفر پر رمز و راز مهیا شد در کتابفروشی را باز گذاشتیم و سپردیم به شما و زدیم به جاده...
ضمیمه قفسه کتاب