گفتوگو با زوجی كه هفته گذشته زندگی مشتركشان را در «كهف الشهدا» آغاز كردند
بامها جای کبوترهایی است...
نام كوچكشان هادی و معصومه است، یكی «هدایتكننده» و دیگری «پاك و بیگناه» آنطور كه از نام كوچكشان میتوان معنی كرد، دو جوان تحصیلكرده و عاشق كه همین هفته گذشته و همزمان با ولادت حضرت زینب س قدم در راهی نو گذاشتند و زندگی و پیوند مشترك شان را جشن گرفتند. هادی محبی و معصومه احمدی، یكی 24 ساله و دیگری 20 ساله در بهترین سن ازدواج كردهاند و هم در فضا و مكانی عهد یكی شدن بستند كه برای بسیاری میتواند راهنما و الگوبخش باشد. این دو جوان دست پدر و مادرهایشان را گرفتند و با سادگی هرچه تمامتر به «كهف الشهدا» رفتند و خطبه عقدشان را جاری كردند و همین بهانهای شد تا چاردیواری سراغشان برود و گپ و گفتی صمیمی با آنها داشته باشد.
آقا داماد چهکارهاند؟
سؤال اول این مصاحبه پرسشی است كه این روزها از عروس خانم احتمالا زیاد میپرسند، اآقا داماد چكاره هستنب؟ هادی (داماد) میخندد و خودش جواب را میدهد: امن متولد اردیبهشت 1373 هستم، دانشجوی كارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه آزاد تهران شمال و فعلا در حال دفاع پایاننامهام.ب پرسش بعدی قاعدتا باید این باشد كه عروس خانم چكاره هستند؟ خانم احمدی (عروس خانم) میگوید امن متولد مرداد 1377 هستم و دانشجوی رشته مهندسی شیمی در دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات.ب
حسابداری عشق
میپرسم با توجه به تفاوت رشته و دانشگاه بعید است كه در محیط دانشجویی با هم آشنا شده باشید كه هادی صحبتم را قطع میكند و میگوید: اخیر، آشنایی ما از طریق معرفی خانوادهها بود، یعنی دوست پدرم معرفی كردند. پدر من هم حسابدار است و پدر عروس خانم هم حسابدار هستند و دوست مشتركی دو خانواده را به هم معرفی كردند.ب
میگویم پس ریاضی و حساب و كتاب در هر دو خانواده جریان دارد، چطور شد كه رسیدید به این ازدواج ساده و آسان؟ هادی ادامه میدهد: اببینید من واقعا به این حدیث كه اگر كسی به دلیل مشكلات مالی و اقتصادی ازدواج نكند به خدا گمان بد برده است، اعتقاد راسخ دارم، با این كه هنوز دانشگاهم كامل تمام نشده است و سربازی هم نرفتهام، ولی قدم جلو گذاشتم و دلگرم بودم و بیشتر از هرچیزی برایم ایمان و اخلاق مهم بود كه خدا را شكر هم در همسرم و هم در خانوادهاش این موضوع وجود داشته و دارد. وقتی اعتقاد داشته باشیم و توكل كنیم خیلی از مسائل حل میشود، شاید باورتان نشود از وقتی بحث ازدواج جدی شد و كارها را داشتیم انجام میدادیم، گشایشهایی در زندگی من ایجاد شد كه خودم هم برایم جالب بود.ب
خدابخواد میرسونه!
از هادی میپرسم مثلا چه اتفاقی افتاد؟ او میگوید: اخیلی كارها بخصوص مسائل اقتصادی و مالی خود به خود جور میشد، به عنوان مثال در یك قرعهكشی اسم من در آمد و بخشی از مسائل و مشكلات واقعا برطرف شد.ب
میروم سراغ اصل ماجرا و میپرسم چه شد كه به كهفالشهدا رسیدید و این مكان را برای آغاز زندگی مشتركتان انتخاب كردید، جالب است بدانید كه در خانواده هر دو هم هیچكدام از نزدیكانشان شهید نشدهاند، آنطور كه هادی روایت میكند پیشنهاد اصلی را معصومه (عروس خانم) داده است.
چرا کهفالشهدا؟
خانم احمدی درباره این اتفاق توضیح میدهد: اما كلاس مشاوره ازدواج میرفتیم كه یك روز آمدیم كهفالشهدا و همان روز به دلم افتاد كه همین جا عقد كنیم، البته یك سابقهای پشت این تصمیم هم بود، من همیشه دوست داشتم صیغه محرمیت و عقد ازدواجم در كربلا و ساحت آقا امام حسین(ع) جاری شود، اما خب نشد، حتی دوست داشتم مشهد این اتفاق رخ دهد، ولی آن روز كه آمدیم اینجا با این كه اولین بارمان بود، اما حسی به من میگفت اینجا همانجایی است كه باید این اتفاق رخ دهد، با هادی در میان گذاشتم و او هم موافقت كرد. من قبلا در اینستاگرام تصویر مراسمهای عقد در كهف الشهدا را دیده بودم و خب یكذهنیتی هم داشتم.ب
صحبت از مشهد و كربلا كه میشود هادی میگوید: اانشاءا... اولین سفر مشترك مان را مشهد میرویم، مشهد خیلی خوب است، میدانید من و همسرم خیلی دوست داشتیم همه چیز ساده باشد بعضی وقتها خانوادهها مواردی را اجبار میكنند؛ این كه حتما مراسمی باشد ما هم یك جاهایی دست خودمان نبود و تصمیمگیر نهایی نبودیم، ولی ته دل هر دوی ما این است كه با حداقل هزینهها انجام شود.ب
خانوادهها سخت نگیرند
از هادی میپرسم مثلا چه مواردی را خانوادهها اجبار میكنند، قدری فكر میكند، میگویم مثلا مهریه عروسخانم چقدر بوده است؟ احساس كردم كه نمیخواهد پاسخ بدهد، گفتم اگر ملاحظهای دارید، اجباری نیست جواب بدهید، گفت: اخودمان دوست داشتیم 14 سكه باشد، ولی والدین و برخی بزرگترها ملاحظهای داشتند و در نهایت تعدادش 114 سكه شد، ولی نه من و نه همسرم اعتقادی نداریم كه مهریه اگر بالاتر باشد تضمینی است برای خوشبختی و...ب
از عروس خانم میپرسم شما در 20 سالگی ازدواج كردهاید، آن هم در شرایطی كه یكی از آسیبهای اجتماعی بالا رفتن سن ازدواج بهخصوص در میان دختران است، معصومه میگوید: ابرای من و دوستانم خیلی ازدواج در این سن شگفتانگیز نبوده است، دوستانی دارم كه زودتر از من ازدواج كردهاند، قبول دارم كه در برخی خانوادهها متاسفانه فرهنگ ازدواج در سن بالا جا افتاده است، برای من خیلی مسائل اولویت نبود؛ البته اولویتهایی داشتم كه با آن رویكرد ازدواج در سن بالا بسیار فاصله دارد، مثلا همیشه دنبال این بودم با كسی ازدواج كنم كه در رفتارش توحید و خداجویی تجلی داشته باشد، حقالناس برایش خیلی مهم باشد.ب به عنوان آخرین پرسش میروم سراغ كادو و هدیه دادن، میپرسم چه هدیهای از آقا داماد گرفته است، میگوید: ایك تابلوی زیبای امام رضا(ع) به من دادند كه خیلی دوستش دارم، یك دسته گل نرگس هم همان روزی كه به كهف الشهدا میخواستیم برویم برایم گرفتند كه خیلی زیبا و دوست داشتنی بود. من هم برایشان كتاب زندگینامه شهید اابراهیم هادیب را گرفتم با نام اسلام ابراهیمب كه دوست داشتند. ب