حكایت دردناك آقامحمدخان و نسل پلنگ ایرانی

حكایت دردناك آقامحمدخان و نسل پلنگ ایرانی

آقامحمدخان، بنیانگذار سلسله قاجار با خدم و حشم و ملازمان و لشكریان و كاسه‌لیسان برای تفریح و تفرج از شهر بیرون رفته بود. شب‌هنگام كه در چادر شاهی در قلب اردوگاه، برای خواب آماده می‌شد، صدای غرش پلنگان كه تا پاسی از شب ادامه داشت، برخاست و خواب را از چشمان وی ربود.
 فردای آن‌روز كه با كسر خواب بسیار بیدار شد، مشاوران و معاونان و ملازمان را فراخواند و گفت: «من دیشب به‌واسطه سر و صدای پلنگان بسیار بدخواب شدم و الان اعصاب ندارم. شور و مشورت كنید ببینیم با این پدرسوخته‌ها كه خواب شاه را آشفته كردند چه كنیم؟»
 وزیر دست راست گفت: «همانطور كه فرمودید پدرشان را بسوزانیم.»
آقامحمدخان گفت: «پدرسوخته یك اصطلاح است. یافتن پدر پلنگ‌ها نیاز به تحقیقات گسترده میدانی و نیز آزمایشگاه ژنتیك دارد و‌ شدنی نیست. گزینه بعد.»
وزیر دست چپ گفت: «بدهیم فلكشان كنند.»
آقامحمدخان گفت: «پلنگ كف دست و پایش مو دارد و با چوب و تركه دردش نمی‌آید و آن را به هیچ‌جایش حساب نمی‌كند.»
وزیر علی‌البدل گفت: «مقطوع‌النسل‌شان كنیم.»
آقامحمدخان كه به یاد خاطراتش افتاده بود گریست و گفت: «نه، زیاد دردشان می‌آید.» سردسته كاسه‌لیسان گفت: «گزینه چهارم.»
 آقامحمدخان گزینه چهارم را پسندید و گفت: «همین را اجرا می‌كنیم.»
 پس دستور داد هرچه پلنگ است بگیرند و به گردنشان زنگوله‌ای بیاویزند و آنها را دوباره در طبیعت رها كنند، تا صدای زنگوله طعمه‌های آنان را بترساند و نتوانند شكار كنند و از گرسنگی تلف شوند و بدین‌ترتیب و به همین سادگی نسل پلنگ ایرانی منقرض شد.