جوانان  امروز ،   انقلابی‌ترند

سید اقبال واحدی از خاطرات روزهای انقلاب می‌گوید

جوانان امروز ، انقلابی‌ترند

ادامه از صفحه 5
 وقتی به ایام دهه فجر می‌رسیم و حرف از اتفاقات و مناسبات آن دوران به میان می‌آید، اصلی‌ترین خاطره‌ای كه در ذهنتان زنده می‌شود كدام خاطره است؟
اصلی‌ترین خاطره‌ام نشاطی است كه به وقوع پیوستن انقلاب برایمان ایجاد كرد. ما خانواده‌ای بودیم كه از قبل از انقلاب مبارزه می‌كردیم و درگیر مسائلش بودیم؛ به راهپیمایی‌های خیابانی می‌رفتیم، دو نفر از عموهایم از جمله یاران نواب صفوی بودند كه همراه با او شهید شدند و در واقع كاملا درگیر حوادث انقلاب بودیم. لذا وقتی این اتفاق [انقلاب] رخ داد، مثل بقیه مردم بسیار خوشحال شدیم.

 در آن روزهای پایانی منتهی به انقلاب و بعد از آن، حس و حال مردم و خیابان‌ها به چه صورت بود؟
من معتقدم كه انقلاب اسلامی از زمان بعثت پیامبر(ص) آغاز شد. انقلاب اسلامی ایران هم تازه از 22 بهمن سال 57 شروع شد و هنوز به پایان نرسیده است؛ بلكه منتظریم صاحب اصلی‌اش [امام زمان (عج)] بیاید و پرچم را به دست ایشان بدهیم. در كل آن دوران [وقوع انقلاب اسلامی] با تحولات عجیبی همراه بود و بسیاری از مردم وقوع آن را باور نمی‌كردند. حتی تا دهم بهمن كه دو روز قبل از رسیدن امام(ره) به تهران بود، قضیه برای خیلی‌ها فقط در حد راهپیمایی‌های ماهانه و ا... اكبر گفتن‌های شبانه روی پشت‌بام‌ها بود. هیچ‌كس فكرش را نمی‌كرد كه بشود [شاپور] بختیار را بعد از شاه از كشور بیرون كرد و انقلاب را به نتیجه رساند. در واقع در آن دوران همه در نوعی حالت خوف و رجا به سر می‌بردیم و معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتد. وقتی امام(ره) به تهران رسیدند، قوت قلب همه بیشتر شد و بعد هم كه بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر انتخاب كردند و دولت موقت تشكیل شد، فضا به سمت‌وسویی دیگر رفت. نهایتا در تاریخ 21 بهمن بعد از این‌كه از ساعت 4 بعدازظهر حكومت نظامی اعلام شد، امام(ره) به مردم اعلام كردند كه به خیابان‌ها بریزید و به این حكومت نظامی توجه نكنید. در آن روزها سازمان رادیو و تلویزیون هم به كمك مردم آمد. دیگر همه انقلابی شده بودند و كاركنان نهادهای دولتی مختلف چون نفت و مخابرات و صدا و سیما به مردم پیوستند و آن وحدت كلمه‌ای كه امام(ره) می‌گفت، واقعا ایجاد شد. مردم چون این انقلاب را از خودشان می‌دانستند، همه همكاری می‌كردند؛ در این فضا مدیریت شهری را در دست گرفتند و كمیته‌های مساجد را تشكیل دادند و همه كار یكدیگر را راه می‌انداختند. برای مثال اعلام می‌كردند وسایل پزشكی كم داریم، عده‌ای وسایل پزشكی می‌دادند. حتی اعلام می‌كردند برویم گندم‌های مردم را درو كنیم، باز عده‌ای می‌رفتند و جهاد سازندگی هم در ادامه‌اش ایجاد شد و البته پس از آن به دوران جنگ رسیدیم.

 اشاره كردید كه عموهایتان از جمله فداییان اسلام بودند و به شهادت رسیدند. خاطره‌ای هم از این دو شهید دارید؟
دو عمویم سیدعبدالحسین واحدی و سیدمحمد واحدی بودند كه یكی‌شان هنگام شهادت 24 ساله بود و دیگری 30 سال داشت. عبدالحسین 8 آذر 34 شهید شد و محمد هم 27 دی همراه با نواب و یارانش اعدام شد. البته شهادتشان مصادف با به دنیا آمدن من بود و از این رو خودم خاطره‌ای از این دو نفر ندارم. وقتی من به دنیا آمدم، پدر و برادرم هم اعدامی بودند، اما از زندان آزاد شدند و به همین خاطر اسم من كه در اصل سیدمحمدعلی بود را اقبال گذاشتند و معتقد بودند برایشان خوش‌قدم بودم. این دو شهید در گورستان مسگرآباد به خاك سپرده شده بودند و در كودكی هر هفته همراه مادربزرگم سر خاكشان می‌رفتیم. با این حال چند سال بعد قرار شد كه این گورستان به پارك تبدیل شود و با این‌كه خیلی كوچك بودم، یادم هست كه همراه با پدر و دیگر عمویم كه یك فیات كوچك داشت رفتیم و جنازه‌هایشان را به قم انتقال دادیم. در واقع جنازه‌ای در كار نبود و فقط گونی‌های خاك را به صندوق عقب ماشین گذاشتیم. بعد هم به سال 42 رسیدیم و پدرم مجددا به زندان رفت.

 با وجود این خاطرات تكان‌دهنده، به نظرم به نتیجه رسیدن انقلاب برای شما و خانواده‌تان شیرینی دوچندان داشت.
بله؛ همین‌طور بود. مادربزرگم بعد از شهادت عموهایم لباس مشكی را از تنش بیرون نمی‌آورد. می‌گفت مشكی‌ام را فقط وقتی درمی‌آورم كه شاه بمیرد و اتفاقا همین اتفاق هم رخ داد. وقتی شاه مرد، او لباس طوسی پوشید و به فاصله یك هفته بعد از آن هم فوت كرد.

شما بعد از انقلاب به لبنان رفتید. دلیل این سفر شغل خبرنگاری بود؟
بله؛ خبرنگار بودم و در سال 60 به لبنان رفتم. تجربه عجیبی بود. در آن دوران گروه امل تنها گروه انقلابی بود كه نبیه بری كه اكنون رئیس مجلس آنجاست آن را فرماندهی می‌كرد و خودشان هم زاییده تفكرات امام موسی صدر بودند. لبنان كشوری است كه فرهنگی التقاطی دارد و تفكرات مسلمان و مسیحی در آن جمع شده است. این كشور در آن دوران با جنگ‌های داخلی هم مواجه بود و گروه فالانژها فعالیت می‌كردند. در همان فضا ما با همراهی بچه‌های سپاه به لبنان سفر كردیم و من در شهر روی دیوارها نقاشی می‌كشیدم و زیرش می‌نوشتم «حزب‌ا...». كاری كه در تهران هم سال‌های قبل از انقلاب انجام می‌دادم و امضای پای شعارهایم حزب‌ا... بود.

 و این اتفاقات قبل از تشكیل گروه حزب‌ا... بود؟
بله. پایگاهمان بعلبك بود و اتفاقا اولین راهپیمایی روز قدس را هم در ماه رمضان در همان‌جا برگزار كردیم و خودمان پوسترش را طراحی و چاپ كردیم. داستان‌های زیادی دیدیم. همراهی بچه‌های لبنان با سپاه ایران لذت‌بخش بود و یادم هست كه بچه‌های امل در ابتدا شكل و شمایل دیگری داشتند؛ مثلا كلاه شاپو به سر گذاشته و هفت‌تیر به كمر می‌بستند، اما وقتی خضوع و افتادگی سربازان ایرانی را دیدند، مسائل مذهبی برایشان مهم‌تر شد و ظاهری متفاوت پیدا 
كردند.
 گویا ربوده شدن حاج احمد متوسلیان هم در همان دوره حضور شما در لبنان اتفاق افتاد. 
ما جزو همان گروه خبرنگارانی بودیم كه قرار بود بعد از گروه حاج‌احمد اعزام شویم، اما دستگیری آنها توسط فالانژها رخ داد. دو ساعت قبل از آن اتفاق، همه با هم خداحافظی كردیم و واقعا كسی فكر نمی‌كرد چنین اتفاقی بیفتد. در آن زمان هیچ‌كس درجه نداشت، همه مثل هم بودند و فرقی میان فرمانده و افراد دیگر نبود؛ فقط همه می‌دانستند كه دستورها را حاج احمد می‌دهد. البته من چنین اتفاقاتی را الطاف خفیه می‌دانم؛ معتقدم كه جمهوری اسلامی باید برای استقلالش هزینه كند و چه هزینه‌ای بهتر از افرادی كه نامشان تا ابد جاوید می‌ماند؟ برای مثال افرادی چون شهید بهشتی و شهید رجایی بودن‌شان یك تاثیر داشت و نبودن‌شان تاثیر هزار برابر پیدا كرد. به همین دلیل است كه شهادت افراد را هم تبریك می‌گوییم. با این وجود در آن دوران قدرتی در وجودمان بود كه باعث می‌شد از هیچ اتفاقی دلسرد نشویم و حتی وقتی مادری یك فرزندش شهید می‌شد، می‌گفت كه حاضر است فرزند دیگرش را هم به جبهه بفرستد. این روحیه، اتفاق كوچكی نبود.

 و حالا در 40 سالگی انقلاب اسلامی هم هنوز این روحیه را در وجود مردم می‌بینید؟
بله، چند وقت پیش همسر یكی از شهیدان مدافع حرم را دیدم دختر جوانی بود كه یك بچه یكی دو ساله داشت. از او پرسیدم از شهید شدن همسرت ناراحت نیستی؟ گفت نه، وظیفه‌اش بود و باید می‌رفت و من هم خوشحالم كه در این كار خیر شریكم. به نظرم آن روحیه انقلابی نه تنها تضعیف نشده، كه قوی‌تر هم شده است؛ چون دشمنان بیشتر شده‌اند. اگر در آن دوران فقط با شاه و حكومت پهلوی مواجه بودیم، الان دشمنان بیشتر و در سطحی جهانی شده‌اند و اگر دشمن قوی است، بدانید كه دلیلش به‌خاطر قوی بودن ماست. یك كشتی‌گیر صد كیلویی با هم‌وزن خودش كشتی می‌گیرد و 50 كیلویی هم با هم‌وزن خودش. پس مطمئن باشید كه قدرت ما بالاست!