قضاوت كردن هزینه دارد ...
اثاثكشی داشتم، همین پریشب. با یكی از دوستان كه تازه اثاثكشی كرده بود مشورت كردم، شماره جایی را داد كه میگفت مطمئن است و كارش را خوب بلد است و منصفانه پول میگیرد. زنگ زدم و ساعت آمدن كامیون و تعداد كارگر و مبلغی كه باید بدهم را با هم بستیم. سر شب بود كه ماشین آمد، خانه ما طبقه چهارم بود و آسانسور هم نداشت و برای پایین بردن خیلی كارگرهای نازنین اذیت شدند. بار كه تمام شد و توی ماشین چیدند، یك چای ریختم و گفتم چای بخورید برویم توی خانه مقصد بار را خالی كنیم .
یكیشان موهاش را مدل بوكسوری زده بود، اطراف كوتاه در حد ماشین چهار و بالا بلند حدود چهار سانتیمتر. توی دور كلهاش جای چند خط حاصل از زخم بود. روی ساعد دستش هم یك مصرع: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر خالكوبی بدخطی كرده بود. با خودم گفتم حتما از این خلافها بوده كه یا توبه كرده یا روزگار سرش را به سنگ زده و حالا آمده كه نان حلال دربیاورد. چای را خوردیم و رفتیم به خانهای كه باید اثاث را خالی میكردیم. سه كارتن بزرگ كتاب را گذاشت روی هم و به كولش گرفت و آرام گذاشت كف پذیرایی. بعد دستش را چسباند به پیشانیاش و طوری كه انگار سرگیجه داشته باشد چشمهایش را بست . گفتم: علیجان خوبی؟ گفت بله چیزی نیست. عرق از سر و رویش میریخت. گفتم بنشینید استراحت كنید .
یك لیوان آب برایش ریختم و گفتم مشكلی داری؟ گفت نه مهندس چیزی نیست. گفتم بگو خب؟ با لهجه شیرین لری گفت: گچكار بودم برج دو از سرساختمون میرفتم خونه تصادف كردم تا برج هشت توی كما بودم. این زخمای سرم رو میبینی. با موتور رفتم توی تراكتور بیچراغ سه جای جمجمهام ترك برداشت، تازه خوب شدم. بعد دیگه نمیتونستم رو تخته كار وایسم گچكاری كنم به خاطر همین كارگر باربری شدم، سه تا بچه دارم شهرستان، من اینجا كار میكنم و براشون پول میفرستم .
گفتم دیگه نمیخواد كار كنی ولش كن، گفت: نه باید پولم حلال باشه. گفتم: یك ذره استراحت كن بعد! گفت نه، خونهام ورامینه تا برسم خیلی دیر وقته، گفتم: پس سبكها رو بیار اذیت نشی. گفت چشم.
از خودم بدم آمد سر قضاوت كردنش و اینكه من هم مثل خیلیهای دیگر با یك پیشفرض و یك قرارداد ذهنی كه هركس خالكوبی دارد و كله پر خط و زخم حتما یك شرارتی داشته یا دارد ذهنم حكم به غیرمعمولی بودن علی داد، البته اینكه این كدهای ظاهری را نشان هركسی بدهی هم همین فكر را میكند یعنی اینكه من ناگزیر بودم از قضاوت. سخن اینكه علی دیشب پولش را گرفت و خدا بركت گفت و رفت. الان هم كه من اینجا دارم این ستون را مینویسم معلوم نیست در كدام یك از این آپارتمانهای قوطیكبریتی شهر سرش گیج رفته و دارد قصه تصادفش را تعریف میكند.
راستش من دیشب خودم را تنبیه كردم. بیشتر از پولی كه مقرر كرده بودیم به علی دادم و جلوی فهرست هزینههایی كه برای خانه جدید یادداشت میكنم، نوشتم:
هزینه قضاوت كردن علی: 50 هزار تومن
یكیشان موهاش را مدل بوكسوری زده بود، اطراف كوتاه در حد ماشین چهار و بالا بلند حدود چهار سانتیمتر. توی دور كلهاش جای چند خط حاصل از زخم بود. روی ساعد دستش هم یك مصرع: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر خالكوبی بدخطی كرده بود. با خودم گفتم حتما از این خلافها بوده كه یا توبه كرده یا روزگار سرش را به سنگ زده و حالا آمده كه نان حلال دربیاورد. چای را خوردیم و رفتیم به خانهای كه باید اثاث را خالی میكردیم. سه كارتن بزرگ كتاب را گذاشت روی هم و به كولش گرفت و آرام گذاشت كف پذیرایی. بعد دستش را چسباند به پیشانیاش و طوری كه انگار سرگیجه داشته باشد چشمهایش را بست . گفتم: علیجان خوبی؟ گفت بله چیزی نیست. عرق از سر و رویش میریخت. گفتم بنشینید استراحت كنید .
یك لیوان آب برایش ریختم و گفتم مشكلی داری؟ گفت نه مهندس چیزی نیست. گفتم بگو خب؟ با لهجه شیرین لری گفت: گچكار بودم برج دو از سرساختمون میرفتم خونه تصادف كردم تا برج هشت توی كما بودم. این زخمای سرم رو میبینی. با موتور رفتم توی تراكتور بیچراغ سه جای جمجمهام ترك برداشت، تازه خوب شدم. بعد دیگه نمیتونستم رو تخته كار وایسم گچكاری كنم به خاطر همین كارگر باربری شدم، سه تا بچه دارم شهرستان، من اینجا كار میكنم و براشون پول میفرستم .
گفتم دیگه نمیخواد كار كنی ولش كن، گفت: نه باید پولم حلال باشه. گفتم: یك ذره استراحت كن بعد! گفت نه، خونهام ورامینه تا برسم خیلی دیر وقته، گفتم: پس سبكها رو بیار اذیت نشی. گفت چشم.
از خودم بدم آمد سر قضاوت كردنش و اینكه من هم مثل خیلیهای دیگر با یك پیشفرض و یك قرارداد ذهنی كه هركس خالكوبی دارد و كله پر خط و زخم حتما یك شرارتی داشته یا دارد ذهنم حكم به غیرمعمولی بودن علی داد، البته اینكه این كدهای ظاهری را نشان هركسی بدهی هم همین فكر را میكند یعنی اینكه من ناگزیر بودم از قضاوت. سخن اینكه علی دیشب پولش را گرفت و خدا بركت گفت و رفت. الان هم كه من اینجا دارم این ستون را مینویسم معلوم نیست در كدام یك از این آپارتمانهای قوطیكبریتی شهر سرش گیج رفته و دارد قصه تصادفش را تعریف میكند.
راستش من دیشب خودم را تنبیه كردم. بیشتر از پولی كه مقرر كرده بودیم به علی دادم و جلوی فهرست هزینههایی كه برای خانه جدید یادداشت میكنم، نوشتم:
هزینه قضاوت كردن علی: 50 هزار تومن