تبعید به سینماهای مردمی

تبعید به سینماهای مردمی

 حسن این كه یك خبرنگار سینمایی را از كارت سینمای رسانه محروم كنند آن است كه ناخواسته، از یك خبرنگار پشت‌میزنشین تبدیل به 
یك خبرنگار آزاد شده و یادداشت‌هایش، از نقد فیلم‌های ساده و بی‌خاصیت، به گزارش‌های میدانی درباره سازوكار جشنواره تبدیل می‌شود؛ آن هم برای یك خبرنگار سینمایی كه دغدغه‌اش فراتر از فیلم و حتی مدیریت سینما، معطوف به ساختارها و برهم‌كنش‌ها و اقشار مشاركت‌جو در تولید و نمایش و تماشای فیلم و كلا همه چیزهایی است كه به نوعی مرتبط با سینماست. واقعا كف بازار یك پدیده بودن و ارتباط مستقیم گرفتن با ابعاد مختلف آن، یك حال و هوای دیگری دارد.
خلاصه كه نگارنده در سه روز اول جشنواره، پس از قریب به ده ساعت در صف ایستادنِ بی‌نتیجه برای تماشای فیلم‌های سرخ‌پوست، شبی كه ماه كامل شد و طلا به تجربیات بی‌همتا و ارزنده‌ای دست یافته است. مثلا  درحالی كه هنوز صندلی خالی در سینما موجود است، بلیت بی‌شماره به مشتریان فروخته می‌شود. در نتیجه شما كه تازه خودتان هم ده دقیقه از شروع فیلم گذشته وارد سالن شده‌اید، پس از لگد كردن كلی پا می‌روید درست در جایی می‌نشینید كه چند دقیقه بعد، مدعی آن از در سالن وارد می‌شود و اصرار هم دارد كه در جای خودش بنشیند. سؤال این است كه آیا چنین مسأله‌ای قابل حل و ساماندهی نیست یا واقعا عادت كرده‌ایم جشنواره را در سینماهای مردمی، شلخته و سرسری برگزار كنیم؟
یا دیگری آن كه بلیت كف‌نشینی به قیمت بلیت صندلی فروخته می‌شود. یعنی شما برای آن كه توفیق روی زمین نشستن - آن هم زمین بدون پله و صاف سینماهای قدیمی - نصیب‌تان شده، باید همان قدر بپردازید كه اگر توفیق یارتان می‌شد و صندلی گیرتان می‌آمد. به هر صورت سینما، پول توفیق‌تان را از شما می‌گیرد نه پول میزان خدماتش را! سؤال این است كه آیا چنین مسأله‌ای قابل نظارت و مدیریت نیست؟ آن هم درحالی كه در سال‌های گذشته این اتفاق لااقل در برخی سالن‌های خوش‌انصاف‌تر می‌افتاد؟
اما به‌روزترین تجربه‌ام می‌گوید كه سالن سینما هر زمان كه اوضاع بحرانی‌تر شود به احتمال قریب به یقین، بیشتر آماده است تا از عبارت قانع‌كننده «به ما مربوط نیست» استفاده كند. صف فیلمی كه از 10ساعت قبل از اكرانش، جلوی سینما تشكیل شده با صف فیلمی كه از 3 ساعت پیش از شروع سئانسش بسته شده، یك جا و در یک خط تشكیل شده‌اند و حالا كه زمان خرید بلیت فیلم دوم رسیده، ناگهان گیشه فیلم اول هم باز می‌شود و واویلا! همه چیز در هم می‌پیچد و مردمی كه تا همین لحظه تلاش داشتند حق همدیگر را محترم بشمارند و یادشان باشد كجا ایستاده‌اند، تبدیل می‌شوند به قائلان به فلسفه «اگه نخوری، می‌خورنت!» در عرض چند دقیقه، دم گیشه، تبدیل به تشك كشتی می‌شود، فروشنده، به آستانه فروپاشی اعصاب می‌رسد و دربان فهیم سینما هم ضمن یك مواجهه كاملا منطقی با اعتراض مردم، معتقد است كه تشكیل صف، هیچ ربطی به سینما ندارد و اصلا به آنان چه كه نزدیك صد نفر 10 ساعت است كه در سرما توی صف ایستاده‌اند! یقینا آنها حتی نمی‌توانستند فروش بلیت سئانس بعدی را كمی بعدتر از فروش بلیت این سئانس بیندازند كه این اختلاط و اختلال و اغتشاش ایجاد نشود.
اما تازه به بهترین بخش تجربه میدانی می‌رسد؛ به آن جا كه آقای متشخصی با هشت بلیت بدون شماره، درست سر بزنگاه سر می‌رسد و خیلی آرام در گوش كسانی كه چهره‌های شاكی اما همچنان امیدوار دارند، آرام زمزمه می‌كند كه من بلیت همین سئانس را دارم. خب چند؟ 25هزار تومن را طوری می‌گوید كه انگار 500 تومان است. اما این آن قدر آزاردهنده نیست كه فكر كنید بلیت بدون شماره از كجا دست دلال متشخص رسیده است؛ لازم است بدانید دلال‌های جشنواره بر اقسام گوناگونی هستند: دسته‌ای كه از سایت، بلیت دسته‌ای خریده‌اند و دسته‌ای كه بلیت بدون شماره‌ای دارند كه همین الان فقط زیر دست فروشنده گیشه می‌شود آن را دید. سؤال این است كه این بلیت‌ها دست او چه می‌كند؟ انصافا 25هزار تومن برای حق دلالی و پورسانت سینما كفایت نمی‌كند.
البته صف جشنواره فجر، به جز تجربیات پیش‌گفته از جنس اقتصادی و مدیریتی، حاوی تحلیل‌های جامعه‌شناختی و اخلاقی بسیاری نیز هست كه عمدتا می‌توان در ترفندهای پیوستن به وسط صف، آنها را یافت. 
مثلا دوست‌یابی ناگهانی در صف، در قشر جوان سینمارو، ترفندی رایج و موثر است كه هم باعث جلو افتادن در صف می‌شود و هم دایره دوستان مفید را گسترده‌تر می‌كند. «من همین جا بودم اما فردی كه به او سپرده بودم الان نیست!» ترفند مرسوم دیگری است كه بیشتر توسط میانسالان،ناشی از وجود اندكی عذاب وجدان و شرم از عدم اخلاق‌گرایی به كار بسته می‌شود.
خب همین مقدار هم كافی است تا متوجه شویم این سازوكار، تنها محدود به تماشای یك فیلم نیست و بی‌كفایتی در مدیریت كلان جشنواره، ضعف سالن‌داران در ساماندهی استقبال از مشتریان، بی‌توجهی به انضباط اقتصادی، بی‌تدبیری در تعامل با تماشاگران، بی‌فرهنگی در رعایت نوبت و بسیاری عوامل دیگر، همه ذی‌نفعان را در برهم‌كنش اشتباه با هم قرار می‌دهد. اما بد نیست همین جا به سهم خبرنگاران هم اشاره كنم. سؤال این است كه تفاوت خبرنگار سینمایی با منتقد فیلم چیست؟ آیا هر خبرنگاری صلاحیت نقد فیلم دارد و آیا كاری كه یك منتقد فیلم انجام می‌دهد، برای فهم سینما كافی است؟ بله. باز هم پای بدفهمی یا منافع مدیریت جشنواره در میان است. به عنوان خبرنگاری كه بخش قابل توجهی از عمرش را روی كسب دانش سینمایی و نقد فیلم هم گذاشته است، باید بگویم یكی از بزرگ‌ترین اشتباه‌های جشنواره فجر، سالن رسانه‌ها بوده است. 
راهكار درست‌تر آن بود كه لااقل بخشی از خبرنگاران در سینماهای مردمی سهمیه و جای مشخص داشته باشند تا بتوانند از سازوكار سینما و حقوق مردم در آن، گزارش بدهند. اما جمع كردن آنان زیر سقف یك سینما آن هم با نام «كاخ رسانه»، كه با هدف خنثی‌سازی تاثیر آنها بر افكار عمومی انجام شده، هم آنان را از رسالت اصلی توجه به مردم و گزارش نسبت آنان با فیلم و سینما بازداشته، هم جای افرادی كه دانش سینمایی ندارند را با منتقد فیلم عوض كرده، هم توقع خبرنگاران را از حضور در فضای تجملاتی مثل برج میلاد بالا برده است. حالا یك جماعتی باید وقت بگذارند و برخی خبرنگاران را قانع كنند كه سالن آمفی‌تئاتری میلاد، اصلا یك سالن حرفه‌ای برای تماشای فیلم محسوب نمی‌شود و هرچند شرایط عمومی مثل نقل و انتقال یا خورد و خوراك ملت به اندازه برج، مناسب نباشد، اما دست‌كم، مواجهه حرفه‌ای‌تری با فیلم را رقم می‌زند. می‌ماند نشست خبری فیلم‌ها كه آنها هم تحت تاثیر همین جابه‌جا شدن همه چیز با هم، تبدیل شده‌اند به دورهمی‌هایی كه فقط می‌توانند به زور لباس‌های عجیب و حواشی رفتارها و گفتارهای بازیگران، سروصدا كنند و كمتر پیش می‌آید كه سؤال جدی و قابل توجهی درباره فیلم‌ها پرسیده شود. خلاصه اینجا همان جایی است كه باید گفت همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید.