ماتختی را کشتیم
فیلم «تختی» علاوه بر اینكه با اكرانش در جشنواره فیلم فجر نگاه بسیاری از منتقدان و مخاطبان را به خود جلب كرد حالا یكی از فیلم های اكران نوروزی هم هست و در سینماهای ایران روی پرده رفته است؛ فیلمی كه روایت متفاوتی از قرائت چندین ساله درباره جهان پهلوان تختی را رو میكند و همین موضوع هم باعث شده است افكار عمومی را به چالش بكشد. فرم و ساخت دلنشین كار در كنار قصهگویی فیلم كه چندان در فیلمهای بیوگرافی عرف نیست باعث شده است «تختی» یكی از فیلمهای مهم سال باشد. در كنار گفتوگو با شاهرخ شهبازی بازیگر فیلم تختی كه در صفحه 11 امروز منتظر شده است در این صفحه نگاهی داشته ایم به این فیلم كه خواندنش خالی از لطف نیست.
اغلب، نوشتن و حرف زدن درباره فیلمهای زندگینامهای، بلافاصله تبدیل میشود به قضاوت درباره شخصیت اصلی فیلم و در مرسومترین حالت ختم میشود به داوری این كه آیا فیلم بر واقعیت زندگی او، منطبق بوده یا نه. شما هم اگر عیار نقد آخرین اثر بهرام توكلی را از این بازار داغ حواشی پیرامون شخصیت «جهان پهلوان تختی» گرفتهاید كه از قضا اخیرا هم دوباره به حرارت افتاده، حتما به همین دام خواهید افتاد! فیلمها، دقیقا از جایی شروع میشوند كه واقعیت مبهم و غیرقابل قضاوت میشود. خب جذابیتش هم به همین است! در حقیقت، روایت كارگردان هم، فقط یكی از نظرها درباره زندگی قهرمان است كه چون تبدیل به فیلم شده، از قدرت اعمال سلطه بیشتری بر سایر نظرها برخوردار است یا در نهایت به این دلیل كه مخاطب روی تحقیقات مسیر تولید فیلم حساب باز كرده، اعتبار بیشتری نزد او پیدا كرده است.
تختی، سیاه و سفید
بیایید با همین مقدمه از خیر جدال بر سر این كه تختی واقعا خودكشی كرده یا كشته شده است، بگذریم! لااقل به این دلیل كه كارگردان هم با این رویه بیشتر موافق است؛ یك خبرنگار، داستان زندگی تختی را روی تصاویر سیاه وسفید و شبهمستند، برایمان روایت میكند و ما صدای او را بیش از همه شخصیتها و حتی خود تختی میشنویم. خبرنگاری كه سرآخر هم صراحتا اعلام میكند «منم ادعا نمیكنم همه چی رو میدونم اما...» او همان راوی پنهان فیلم یعنی كارگردان است. هم اعتراف میكند كه همه چیز را نمیداند و هم همزمان، خودكشی را نشان میدهد. راوی آشكار كنار راوی پنهان میایستد چون فیلم، اصلا قرار نیست مثل نسخه قدیمیترش به كارگردانی بهروز افخمی، یك درام جنایی و كارآگاهی باشد. برای توكلی چه در مقام كارگردان و چه در مقام راوی-خبرنگار، ابهام مرگ تختی اهمیتی ندارد چنان كه صدا در آخرین پلانها تصریح میكند: «تختی به خاطر نوع زندگیاش بزرگ شد نه راز مرگش»! و توكلی در سراسر فیلم طولانیاش، روی به تصویر كشیدن همین زندگی تمركز داشته است. او یك درام اجتماعی-سیاسی را در حساسترین برهههای تاریخ معاصر كشور در قالب یك فیلم بیوگرافیك از زندگی تختی به تصویر كشیده است.
اما جدا واقعیت این قدر بیاهمیت است؟ بیاهمیت یا مبهم یا در این موارد دستنیافتنی یا هر چی! درست این است كه سؤال را اینطور بپرسیم: آیا اصلا لازم است فیلم، منطبق بر واقعیت باشد؟ قطعا نه آنقدر كه لازم است بدانیم چرا از این زاویه خاص به واقعیت، نگاه شده است. راوی-خبرنگار فیلم هم، روی یكی از سكانسهای انتهایی میگوید كه «تختی رو وقتی زنده بود كشتنش!» و این یعنی اگر همان طور كه توكلی نشان میدهد، روایت خودكشی را بپذیریم، انسانهای بسیار بسیار بیشتری در قتل تختی دست داشتهاند! ساواك، تنها یك مقصر بیرونی بوده تا بقیه دامن خود را از آلوده شدن به لكههای ظلم بزرگی كه در حق اسطوره اخلاق و پهلوانی روا داشتند، منزه دارند. كارگردان اما این لكهها را در طول فیلم در جایجای رفتارهای اطرافیان تختی نشان میدهد. از خانوادهای كه در عین نیازمندی خودشان، دستودلبازی او را برنمیتابند تا رفقایی كه در حسادت از زدن هیچ ضربهای دریغ نمیدارند؛ از مردمی كه همیشه توقع لطف بیشتر از تختی دارند، اما سر بزنگاه هم شایعات پیرامون او را میخرند و داغ میكنند و میفروشند؛ از سیاستمدارانی كه با تختی عكس میگیرند، اما هر روز او را محدودتر و محدودتر میكنند و... تختی فیلم توكلی، آنقدر سفید است كه هیچ سفیدی بالاتر از او از سوی مخاطب پذیرفته نمیشود الا این كه از زبان او اعتبار گرفته باشد و مصدق تنها مصداق این سفیدی است. كسی كه تختی او را مرهم درد مردم میداند، برای او نامه مینگارد و از هیچ كمكی به جبهه ملی او دریغ نمیدارد.
پس از نمایش آخرین ساخته بهرام توكلی در جشنواره فیلم فجر و بازگشت دوباره بحث سرانجام تختی به زبانها، بسیاری طرح روایت خودكشی را مصداق اسطورهشكنی دانستند حال آن كه سراسر فیلم توكلی، اسطورهپردازی از شخصیتی بود كه كوچكترین خلل و نقصانی در او دیده نمیشد و لااقل در مقایسه با نسخه افخمی، اطلاعات بسیار روشن و دقیقتری از زندگی پهلوان ارائه میداد كه هر مخاطبی را به كرنش در برابر روح بزرگ او وامیداشت. بنابراین طرح و استناد به روایت خودكشی را دستكم در ساخته توكلی، نمیتوان مصداق اسطورهشكنی دانست، بلكه او در ادامه رویكرد مألوفش كه در سراسر كارنامه كاریاش دیده میشود، به جامعه نگاهی همراه با تلخی و تردید و بیاعتمادی دارد. اسطوره او در جایی پا به عرصه میگذارد و میبالد كه اثری از هیچ همراهی و شیرینی و كمكی نیست و آینده بهتری هم برای آن انتظار نمیرود. تماشای علی قربانی، نوجوانی كه شمایل او، یادآور قهرمان فیلم قبلی توكلی، «تنگه ابوقریب» است، نومیدانه از جامعه سیاه و پر از حسادت و بدبختی نزد تختی گلایه میكند كه این مملكت، دیگر جای ماندن نیست و تختی به او پاسخ میدهد كه باید بمانیم و مشكلات را حل كنیم. اما همین تختی آرمانگراتر از یك نوجوان است كه در پایان فیلم خودكشی میكند! همین تختی كه راوی فیلم میگوید در سالهای سیاه بعد از كودتای 28 مرداد، تبدیل به نماد پیروزی و غرور شده بود، اما مردم را با تبلیغ عسل گول نمیزد چون خودش هیچ وقت نخورده بود! همین تختی كه به قیمت بیآبرو كردن دولت وقت و برانگیختن لجاجت دوستان كشتیگیرش، مدالهای تهیهشده از غصب زمینهای كشاورزان را پس فرستاده بود! همین تختی كه از پای آسیبدیده حریف روسیاش برای برد استفاده نمیكرد و نگران كشتیگیران پاكستانی بود كه غذا و جای خواب داشته باشند! همین كه متهم بود به این كه با شاه، صبحانه میخورد و با مصدق، ناهار و با طالقانی، شام اما كنار دانشجوهای ناراضی میایستاد و پیشنهاد دیدار با وزیر و شهردار شدن را رد میكرد! همین اسطوره آرمانگرایی را همانها كه تشویقش میكردند شكستند و كشتند.
فیلم توكلی اتفاقا روایتی اسطورهپردازانه از زندگی تختی است و به هیچیك از اقدامات تختی، كوچكترین نقد و ایرادی ندارد. از این حیث، پایانبندی خودكشی هم درراستای همین اسطورهپردازی قرار میگیرد تا همه بدانند اگر بیش از ساواك در مرگ تختی مقصر نباشند، كمتر از آن هم نیستند. آدمبدهای فیلم غلامرضا تختی، فقط دستگاه اطلاعاتی ـ سیاسی شاه نیستند، بلكه همه ما هستیم كه جامعه را اینطور ساختهایم.
تختی، سیاه و سفید
بیایید با همین مقدمه از خیر جدال بر سر این كه تختی واقعا خودكشی كرده یا كشته شده است، بگذریم! لااقل به این دلیل كه كارگردان هم با این رویه بیشتر موافق است؛ یك خبرنگار، داستان زندگی تختی را روی تصاویر سیاه وسفید و شبهمستند، برایمان روایت میكند و ما صدای او را بیش از همه شخصیتها و حتی خود تختی میشنویم. خبرنگاری كه سرآخر هم صراحتا اعلام میكند «منم ادعا نمیكنم همه چی رو میدونم اما...» او همان راوی پنهان فیلم یعنی كارگردان است. هم اعتراف میكند كه همه چیز را نمیداند و هم همزمان، خودكشی را نشان میدهد. راوی آشكار كنار راوی پنهان میایستد چون فیلم، اصلا قرار نیست مثل نسخه قدیمیترش به كارگردانی بهروز افخمی، یك درام جنایی و كارآگاهی باشد. برای توكلی چه در مقام كارگردان و چه در مقام راوی-خبرنگار، ابهام مرگ تختی اهمیتی ندارد چنان كه صدا در آخرین پلانها تصریح میكند: «تختی به خاطر نوع زندگیاش بزرگ شد نه راز مرگش»! و توكلی در سراسر فیلم طولانیاش، روی به تصویر كشیدن همین زندگی تمركز داشته است. او یك درام اجتماعی-سیاسی را در حساسترین برهههای تاریخ معاصر كشور در قالب یك فیلم بیوگرافیك از زندگی تختی به تصویر كشیده است.
اما جدا واقعیت این قدر بیاهمیت است؟ بیاهمیت یا مبهم یا در این موارد دستنیافتنی یا هر چی! درست این است كه سؤال را اینطور بپرسیم: آیا اصلا لازم است فیلم، منطبق بر واقعیت باشد؟ قطعا نه آنقدر كه لازم است بدانیم چرا از این زاویه خاص به واقعیت، نگاه شده است. راوی-خبرنگار فیلم هم، روی یكی از سكانسهای انتهایی میگوید كه «تختی رو وقتی زنده بود كشتنش!» و این یعنی اگر همان طور كه توكلی نشان میدهد، روایت خودكشی را بپذیریم، انسانهای بسیار بسیار بیشتری در قتل تختی دست داشتهاند! ساواك، تنها یك مقصر بیرونی بوده تا بقیه دامن خود را از آلوده شدن به لكههای ظلم بزرگی كه در حق اسطوره اخلاق و پهلوانی روا داشتند، منزه دارند. كارگردان اما این لكهها را در طول فیلم در جایجای رفتارهای اطرافیان تختی نشان میدهد. از خانوادهای كه در عین نیازمندی خودشان، دستودلبازی او را برنمیتابند تا رفقایی كه در حسادت از زدن هیچ ضربهای دریغ نمیدارند؛ از مردمی كه همیشه توقع لطف بیشتر از تختی دارند، اما سر بزنگاه هم شایعات پیرامون او را میخرند و داغ میكنند و میفروشند؛ از سیاستمدارانی كه با تختی عكس میگیرند، اما هر روز او را محدودتر و محدودتر میكنند و... تختی فیلم توكلی، آنقدر سفید است كه هیچ سفیدی بالاتر از او از سوی مخاطب پذیرفته نمیشود الا این كه از زبان او اعتبار گرفته باشد و مصدق تنها مصداق این سفیدی است. كسی كه تختی او را مرهم درد مردم میداند، برای او نامه مینگارد و از هیچ كمكی به جبهه ملی او دریغ نمیدارد.
پس از نمایش آخرین ساخته بهرام توكلی در جشنواره فیلم فجر و بازگشت دوباره بحث سرانجام تختی به زبانها، بسیاری طرح روایت خودكشی را مصداق اسطورهشكنی دانستند حال آن كه سراسر فیلم توكلی، اسطورهپردازی از شخصیتی بود كه كوچكترین خلل و نقصانی در او دیده نمیشد و لااقل در مقایسه با نسخه افخمی، اطلاعات بسیار روشن و دقیقتری از زندگی پهلوان ارائه میداد كه هر مخاطبی را به كرنش در برابر روح بزرگ او وامیداشت. بنابراین طرح و استناد به روایت خودكشی را دستكم در ساخته توكلی، نمیتوان مصداق اسطورهشكنی دانست، بلكه او در ادامه رویكرد مألوفش كه در سراسر كارنامه كاریاش دیده میشود، به جامعه نگاهی همراه با تلخی و تردید و بیاعتمادی دارد. اسطوره او در جایی پا به عرصه میگذارد و میبالد كه اثری از هیچ همراهی و شیرینی و كمكی نیست و آینده بهتری هم برای آن انتظار نمیرود. تماشای علی قربانی، نوجوانی كه شمایل او، یادآور قهرمان فیلم قبلی توكلی، «تنگه ابوقریب» است، نومیدانه از جامعه سیاه و پر از حسادت و بدبختی نزد تختی گلایه میكند كه این مملكت، دیگر جای ماندن نیست و تختی به او پاسخ میدهد كه باید بمانیم و مشكلات را حل كنیم. اما همین تختی آرمانگراتر از یك نوجوان است كه در پایان فیلم خودكشی میكند! همین تختی كه راوی فیلم میگوید در سالهای سیاه بعد از كودتای 28 مرداد، تبدیل به نماد پیروزی و غرور شده بود، اما مردم را با تبلیغ عسل گول نمیزد چون خودش هیچ وقت نخورده بود! همین تختی كه به قیمت بیآبرو كردن دولت وقت و برانگیختن لجاجت دوستان كشتیگیرش، مدالهای تهیهشده از غصب زمینهای كشاورزان را پس فرستاده بود! همین تختی كه از پای آسیبدیده حریف روسیاش برای برد استفاده نمیكرد و نگران كشتیگیران پاكستانی بود كه غذا و جای خواب داشته باشند! همین كه متهم بود به این كه با شاه، صبحانه میخورد و با مصدق، ناهار و با طالقانی، شام اما كنار دانشجوهای ناراضی میایستاد و پیشنهاد دیدار با وزیر و شهردار شدن را رد میكرد! همین اسطوره آرمانگرایی را همانها كه تشویقش میكردند شكستند و كشتند.
فیلم توكلی اتفاقا روایتی اسطورهپردازانه از زندگی تختی است و به هیچیك از اقدامات تختی، كوچكترین نقد و ایرادی ندارد. از این حیث، پایانبندی خودكشی هم درراستای همین اسطورهپردازی قرار میگیرد تا همه بدانند اگر بیش از ساواك در مرگ تختی مقصر نباشند، كمتر از آن هم نیستند. آدمبدهای فیلم غلامرضا تختی، فقط دستگاه اطلاعاتی ـ سیاسی شاه نیستند، بلكه همه ما هستیم كه جامعه را اینطور ساختهایم.