نسخه Pdf

كدخدابانو

كدخدابانو

نویسنده: امیر حسین نصری نصر‌آبادی 
متولد:   70  اصفهان
 صدای آژیر قرمز. یك روستای محروم ولی مردهای بزرگ.
داستان در زمان جنگ و در یك روستای محروم روایت می‌شود. همه مردهای روستا به جبهه رفته‌اند و وظیفه اداره روستا به عهده زنان است. ماه بانو،  عروس خدارحم، ریش سفید روستا، بار كارهای مردانه را به دوش می‌كشد و به قول زن‌ها كدخدای روستا شده است.
سال سوم جنگ و اواسط پاییز است. بهرام، صاحب زمین‌های روستا به هوای فروختن زمین‌هایش و فرار از ایران به روستا برمی‌گردد.
هیچ‌كس قبول ندارد زمین‌ها مال بهرام است، اما بهرام كه زمین‌ها را خونبهای پدرش می‌داند، اصرار دارد زمین‌ها را به كمال آقا بفروشد. 
زمین‌های روستا اجاره نامه 99 ساله دارد و این كار را برای بهرام سخت می‌كند، اما شرطی در اجاره نامه هست كه اگر مردم روستا سه سال در زمین‌ها كشاورزی نكنند، اجاره نامه باطل می‌شود و الان سال سومی است كه مردهای روستا به خاطر درگیر بودن در جبهه نتوانسته‌اند كشاورزی كنند و بهرام می‌خواهد از همین شرط به نفع خودش استفاده كند. كمال آقا، خان روستای بالادست است و از روستای ماه بانو كینه برادر كشی به دل دارد و قبول می‌كند زمین‌‌های روستا را از بهرام به قیمت خوبی بخرد.
ماه بانو و بقیه زن‌ها متحد می‌شوند جلوی بهرام بایستند و اجازه ندهند زمین‌ها به دست كمال آقا بیفتد.
اولین مشكل زن‌ها نبودن امكانات كشت و دومین مشكل آنها نبودن مردهای روستاست. ماه بانو تسلیم نمی‌شود و با هم فكری خدارحم كه ریش سفید روستاست و به خاطر كمر خم و پا درد به جبهه نرفته است تصمیم به كشت پیاز می‌گیرند.
ماه بانو در بمباران هوایی رژیم بعث زخمی می‌شود و با همان جراحت برای تهیه لوازم به شهر می‌رود. با كمك چند نفر از روستاهای كناری و چند نفر از مردم شهر لوازم را تهیه می‌كند. از آن طرف دوست ماه بانو متوجه می‌شود مردهای روستا در محاصره دشمن هستند و امكان شهید یا اسیر شدنشان هست. از طرف دیگر خدارحم هم به كمك پسر خداشناس كمال آقا زمین‌ها را شخم می‌زنند.
زمین‌ها آماده كشت هستند، اما در این بین یك نفر به محل وسایل كشاورزی رفته و وسایل را از بین می‌برد. شك همه به بهرام است، اما متوجه می‌شوند بهرام، روز قبل از روستا برای همیشه رفته است.
همه چشم انتظار برگشتن مردها و زیر كشت رفتن زمین‌ها هستند…