گفتوگو با سعید مكرمی صاحب 3 كافه كتاب و انتشارات اسم
پاتوق میسازم!
مهمترین ویژگی سعید مكرمی پاتوقسازی است. سعید بعد از تجربیات مختلفش در حوزههایی مثل نشر، كتابفروشی و... حالا به مرحلهای رسیده كه سعی میكند كافه كتابهایش یك پاتوق جذاب و سالم برای اهالی فرهنگ و هنر باشد. هفته پیش و در شرایطی كه خیلی از كافهها یا كتابفروشیها در حال ورشكستگی هستند، سعید سومین كافه كتابش را افتتاح كرد. او میگوید: «مریضی من این است كه به این فضاها علاقه دارم. اگر از من بپرسید بین سعید مكرمی مدیر انتشارات، سعید مكرمی فعال فرهنگی، سعید مكرمی پژوهشگر و سعید مكرمی كتابفروش یكی را انتخاب كن میگویم سعید مكرمی كتابفروش!» همین صفت هم باعث شده كافه كتاب «اسم» را كه همنام با انتشاراتش است، را اخیرا افتتاح كند. سراغ او رفتیم تا دلیل اصرارش بر پاتوقسازی را متوجه شویم. البته این مصاحبه حدود سه ساعت طول کشید و این فقط خلاصهای از صحبتهای آن مصاحبه طولانی است.
سیدمیلاد ناظمی
عصر داستان انتشاراتی وابسته به بنیاد ادبیاتداستانی بود. آنجا ایدههایی داشتیم و سعی كردیم سلیقه مخاطب را در فرم كتاب بالا ببریم. ما سعی میكردیم به فرم همه كتابها توجه كنیم. اساسا در حوزه فرهنگ همیشه از محتوا شروع میكردیم و فرم برای ما وجهی نداشته است. از بعد دیگر پكیج كردن چیزی كه عرضه میكنیم، در ایران برای ما اهمیت ندارد. مثلا ما بهترین محصولاتمان را در چیزهای مسخرهای میریزیم و عرضه میكنیم اما بستههای اغلب كالای خارجی را كه میخریم نگه میداریم، چون از بستهبندیاش لذت میبریم. احساس میكنیم شركت یا طرف برای ما ارزش قائل شده است. مثل این میماند كه مهمانی راه بیندازید كباب تدارك دیده باشید و وقتی مهمانها مینشینند قابلمه را بگذارید سر سفره و بگویید هركسی یككباب بخورد. این تصویر زشت است چون در فضای سبك زندگی ایرانی وقتی مهمان وارد خانه میشود و سر سفره مینشیند غذا را میکشیم و كلی دورچین میگذاریم. متاسفانه در موضوعات دیگر، قابلمه را به طرف میدهیم و میگوییم بخور. پیكج برای ما مهم نیست پس در عصر داستان به این فكر كردیم در بچههای مذهبی و قشر انقلابی محتوای كم و ضعیف تولید نشده. ما كار خوب زیاد داریم اما اینقدر همیشه بد كاور و پیكجسازی شده كه مخاطب از داشتنش لذت نمیبرد.
نكته پنهان این است كه وقتی وارد حوزه فرهنگ میشویم نگاه كالایی خیلی سخت شود چون كار فرهنگی است نه تجاری، اما وقتی به این فكر میكنیم برای كالایی پول میپردازیم پس كار تجاری است. اینكه مشتری چطور تحریك میشود و چطور میشود القا كرد كالا را بخری برد كردی، برای خود ما هم تازگی داشت. این مساله ما در عصر داستان بود و وقتی وارد كار كتابفروشی شدم این مسائل برای من هم جدیتر شد. در فضای كتابفروشی دغدغه داشتیم بدانیم وقتی مخاطب كتاب ما را میبیند چقدر برایش موثر است یا وقتی در ویترین قرار گرفت چه اتفاقی در ذهنش میافتد.
كتابفروشی از كجا شروع شد به خصوص كتابفروشی سروش كه قبل از شما به خاطر عدم بازدهی مالی نداشتن سه بار تا مرز بسته شدن رفته بود؟
سال 92 در فضای بنیاد ادبیات داستانی فضایی پیش آمد كه من دنبال خروج از بنیاد بودم تا یك نشر خصوصی راه بیندازم. آن ایام فروشگاه سروش راه افتاده بود اما نتوانسته بود خودش را نگه دارد و دنبال واگذاری بودند یك نكته مهم وجود داشت كه خود بنده قبل از كتابفروشی تجربه تولید محتوا، ویراستاری نمونهخوانی و قبلا كتابداری داشتم. برای من مهم بود مخاطب در كتابخانه چه میخواهد و چه كتابی بدهیم كه ذائقه خواندنش هم ارتقا پیدا كند. یعنی كتابهای زرد عرضه نشوند. تفكیك بین مفهوم زرد و عامهپسند سخت است. عامه پسند بودن یعنی به طورعمومی بپسندند و بد نیست، اما زرد یعنی واقعا محتوا نداشته باشد و مضر هم باشد. مثل این است كه جوری ذائقه مخاطب را به هم بریزیم كه دیگر مزه خوب را هم نفهمد. این دغدغه ربط مستقیمی به كتابفروشیها دارد.
كار كتابفروشی از آن جهت مهم بود كه بزرگترین معضل در كتابفروشیهاست. وقتی كتابفروشی خوبی نداریم، ناشران خوبی هم نداریم، پس نویسندههای خوبی پا به عرصه نمیگذارند. از جهت دیگر كتابفروشی به صورت حرفهای تجمیع چند فن است. روابط عمومی، مدیریت محتوا، سلیقه و... اینطور شد كه فروشگاه سروش را اجاره كردم و ریسك حضور در فضای خصوصی را پذیرفتم. آن موقع كه من سروش را گرفتم خیلی از همكاران گفتند بزرگترین اشتباه است و نمیگیرد. واقعا سال 92 كه آنجا شروع كردیم مشتریان اینقدر كم بود كه كمكم داشتم پشیمان میشدم، اما خب بعد از پنج سال با ایدههایی كه سعی كردیم متبلور كنیم، این اتفاق افتاد و برند سروش احیا شد و ارتقا یافت.
برای ترنجستان و سایر فروشگاهها چه جایگاهی متصور بودید؟ ساخت یك پاتوق برای مذهبیها یا یك كتابفروشی مذهبی یا اصلا صرفا بحث مشتریمداری را در نظر داشتید؟
از سال اول دغدغه و هدفی داشتیم كه تغییر نكرده. سال 92 برای خودم ده صفحه طرح نوشته بودم كه مدتها به این فكر میكردم كه كتابفروشی من چه شكلی است و چطور میشود یك كتابفروشی مذهبی داشت. قطعا و بدون شك دغدغه من ایجاد فروشگاه مذهبی و انقلابی بوده است. دغدغه من ایجاد پاتوق روشنفكرانه نبود. از طرفی نمیخواستم مذهبی بودن و انقلابی بودن مانند پاساژ مهستان باشد كه مذهبی بودن در آویزان كردن چفیه یا فروش كتاب مداحی باشد. اگر ما مجموعه انقلابی هستیم اولین مورد در روابط انسانی باید شكل بگیرد. یعنی محتوا عقبتر میرود. من به این توجه داشتیم یك كتابفروشی مذهبی و انقلابی عملا یك جور پاتوق است، اما نه به این صورت كه پاتوق یكقشر خاص مذهبی باشد. ما میخواستیم حواسمان به محتوایی كه عرضه میكنیم، باشد. حواسمان به تصویر خود در ذهن مخاطب باشد، ولی در فروشگاه باز است و هركسی میتواند مخاطب ما شود. از روز اول در فروشگاه را نبستیم. این را هم میگویم كه مخاطب اولویت دارد. شما چه كسی را دیدید كه بیجهت كار كند؟ مگر جریان روشنفكری برایش قابل تصور است كه بدون جهت كار كند؟ من هم چه در حوزه نشر و چه در حوزه فروش كتاب جهتگیری خودم را دارم. سال 92 یكی از همكاران خوب ما كه به دلیل منش فرهنگی و سیاسی، رابطه نداریم به من میگفت: «مردم از این چیزها نمیخواهند ورشكست میشوی. این كتابهای دولتی تو را دولت باید بخرد و توزیع كند.» وقتی یكسال گذشت و در فضای واقعی كرایه دادن، حقوق دادن، درگیر بیمه و مالیات شدن و... زنده ماندیم، به او گفتم: مردم چیزهای خوب را میخوانند.
مخاطب شما چه جنس افرادی هستند. اینجا فقط پاتوق مذهبیهاست؟
ادعای من این است كه ما دنبال هدایت مخاطب به هیچ وجه نبودیم و صرفا دنبال عرضه محتوا و كالای خودمان به همه مخاطبان بودیم و كاملا قائل بودیم كه ما هدایتكننده نیستیم و فقط عرضهكننده هستیم، حالا نحوه عرضه و چینش بحث دیگر است. الان میتوانم ادعا كنم براساس آمار و رقم، ترنجستان سروش متنوعترین كتابفروشی تهران است كه در آن كتابی مثل ابراهیم هادی هم پرفروش است. شما میز پرفروشهای ما را نگاه كنید شاید برایتان این تنوع عجیب باشد. از آن طرف مخاطبی كه در ترنجستان سروش داریم همین قدر متنوع است یعنی تیپهای مختلف و باورهای مختلف، اما ما را پذیرفتهاند. این از همانجا شروع میشد كه ما به راه باور داشتیم و دنبال عرضه بودیم، نه هدایت و صرفا عرضه و سازمان انقلابی و مذهبی را فقط در محتوا نمیدیدیم.
مخاطب ما را پذیرفته است. من یك عالم مشتری داشتم كه تیپ و ظاهرش طوری بوده كه اگر ارشاد میدید جمعش میكرد، اما كتاب رحمت واسعه آقای بهجت را دیده و خریده. در این حوزه من میدانم چه اتفاقی افتاده است. مخاطب با ما جلو میآید و خدارا شاكریم .
شما اخیرا سومین كافه كتاب خود را راهاندازی كردید. آن هم در دورههایی كه كتابفروشیها و كافهها بسته میشوند. این پاتوق سازی راحت است؟
در ترنجستان دنبال این بودیم پكیج ارائه دهیم. مخاطب دوره جدید مخاطبی است كه به دنبال پكیج است. كتاب كالایی با كشش كم اقتصادی است كه باید در پكیج عرضه شود. زمانی موفق شدهایم كه كتابفروشی را از فروشگاهی مثل سوپرماركت به سمت پكیج ببریم. پكیج محتوایی كه مخاطبش یك خانواده جوان ایرانی با دو تا بچه است. یعنی وقتی اینها وارد فروشگاه میشوند و كتاب میخواهند من به همهشان كتاب میدهم واگر برای بچه هایشان محتوا میخواهند من بازی فكری یا بازیهای مهارتی را به دستشان میرسانم. در كنار اینها میتوانم از آنها پذیرایی كنم و یكخاطره خوش برایشان بسازم. كافه برای من محور نبود و خیلیها به من گفتند بخش كودك را جمع كن و به جایش كافه بزرگتری بزن. از طرفی وقتی ما كافه زدیم همه گفتند نمیگیرد، چون اصلا شبیه فضای كافههای دیگر نیست. میگفتند نور كافه را باید كم كنی و سیگار هم آزاد باشد، اما مخالف بودم چون مخاطب ما با دود سیگار اذیت میشود و دودش هم روی كاغذ مینشیند و آسیب میزند. پس اگر از من بپرسید میخواهی كافه راه بیندازی، میگویم نه. كسب و كار من كافهداری نیست. من دنبال پاتوقی هستم كه اجزای خاصی داشته باشد و داشتن كافه یا پذیرایی بخشی از پكیج است. اینها و كلی راهكار دیگر هست كه وقتی به كار گرفته شوند میتوان موفق شد. تا اینجا هم خدا را شكر موفق بودیم و توانستیم با كمی آزمون و خطا آنها را با كمی تفاوت در هر كافه كتاب پیاده كنیم.
یك پاتوق خوب چه ویژگیهایی دارد؟
یك پاتوق خوب باید برای شما خاطره بسازد. ما در كافههایمان دنبال این هستیم كه یك حس ارائه دهیم. ما در پاتوقهایمان سعی كردیم بهترین شرایط را ایجاد كنیم. مثلا با گلهای طبیعی طراوت را به محیط تزریق كنیم. روی گلها مطالعه شده تا از گلهایی كه بیشترین تولید اكسیژن را دارند استفاده كنیم. حتی تحقیق كردیم در هر ساعت از روز چه موسیقی استفاده شود. وقتی در مورد این نكات با بقیه حرف میزدم میگفتند «چقدر سخت میگیری؟ كدام كافه این كار را كرده؟» اما من میگویم توجه به اینها زمان میبرد. اینها تجربه زیسته است و باید آرام آرام پیش برود.
ادامه در صفحه 6