حاشیهنویسیهای خواندنی منصور ضابطیان از سفر به یك سرزمین دور آسیایی
یك سفرنامه خیلی بارانی!
احسان سالمی
اگر شما هم مثل من در دسته آدمهای خوره فیلم قرار میگیرید، احتمالا با شنیدن اسم «ویتنام» یاد شاهكاری سینمایی همچون «غلاف تمام فلزی» و «متولد چهارم جولای» كه درباره جنگ معروف آمریكا با ویتنام است، میافتید؛ اما شاید بد نباشد كه برای رسیدن به یك تصویر متفاوت و البته امروزی از ویتنام و مردم آن تازهترین سفرنامه منصور ضابطیان را هم بخوانید؛ كتابی كه ضابطیان آن را به یاد بارانهای بسیار شدید كشور ویتنام كه در بخشهای مختلف سفرش با آن روبهرو شده، «موآ» به معنی «باران» نامیده است.
«موآ» مثل همه یادداشتهای قبلی ضابطیان از سفرهایش كه در قالب چند جلد كتاب منتشر شده، یك سفرنامه معمولی نیست؛ بلكه در بطن خود هم حالتی قصهگو را دارد و هم میتوان آن را یك تحلیل جامعهشناسانه از هركدام از سرزمینهایی دانست كه راوی اثر برای دیدنشان به آنجا سفر كرده است. نگاهی كه آن را در بخشهای مختلف «موآ» میتوان دید به ویژه در مقایسه تاملبرانگیز نویسنده از وضعیت قدیم و فعلی ویتنام و نسبتی كه جامعه امروز ویتنام با اتفاقات مهم تاریخی خود از جمله جنگ با آمریكا دارد.
ضابطیان در این سفر به چند شهر پرجمعیت ویتنام مثل هانوی و سایگون سفر كرده و تقریبا توصیف كاملی از وضعیت فرهنگی و اجتماعی چندشهر پرجمعیت این كشور و برخی از مناطق روستایی آن داده است. توصیفاتی كه همراهی آنها با تصاویر ثبت شده توسط راوی اثر از برخی مناظر طبیعی و یادمانهای تاریخی و فرهنگی این كشور باعث شده تا تصویری شفافتر از این كشور آسیایی در ذهن مخاطب ایرانی نقش ببندد.
دردسرهای رطوبت خفهكننده هانوی
شهری با 5 میلیون موتور سوار!
«باران» مهمترین همراه ضابطیان در همه این سفر چند روزه به ویتنام بوده است. همسفری كه راوی موآ در بخشهای مختلف كتاب از دردسرهای حضور و همراهی بیش از اندازه آن، نوشته است. او كه به طور اتفاقی با یك ایرانی مقیم هانوی آشنا شده، درباره گردش در این شهر و یكی از پدیدههای جالب آن مینویسد: «ترك موتور روحا... نشستهام، كمی با دلهره. نه از موتورسواری، از موتورسواری در هانوی. اینجا هیچ قانونی برای هیچ موتورسواری معنا ندارد. همه توی هم میلولند و از هر طرف دلشان میخواهد میروند. تعجب میكنم كه چرا به هم نمیخورند و چرا حتی یك تصادف نمیبینم. روحا... یكی از 5 میلیون نفری است كه در هانوی موتورسیكلت دارند. درست خواندهاید... پنج میلیون و جالبتر اینكه بدانید جمعیت هانوی 5/7 میلیون نفر است! با روحا... و موتورش همان روز اول نصف شهر هانوی را تا شب میگردیم. هی باران میآید و خیس میشویم و هی آفتاب میشود و عرق میكنیم. مجبور میشوم چندتایی تیشرت بخرم. سه تا تیشتری كه با خودم آوردهام یا خیس عرق شدهاند یا خیس باران و اینجا با رطوبت خفهكنندهای كه دارد، خشك شدن لباس كار سادهای نیست!»
ویتنام، بهشت گردشگران شكموست
خیابان كباب، میدان دیزی، چهارراه لوبیاپلو!
ویتنام بهشت گردشگران شكموست. البته طبع غذایی ویتنامیها همچون اغلب ساكنان شرق آسیا به شدت با ما ایرانیها متفاوت است. راوی موآ درباره جایگاه غذا در فرهنگ این كشور مینویسد: «ویتنامیها بیشترین علاقه را به «فو» دارند. فو را با آب یا گوشت میپزند. فو آنقدر محبوب است كه حتی بعضیها اسم بچههایشان را میگذارند «فو». فكر كنید آدم در ایران اسم بچهاش را بگذارد «قرمهسبزی» یا «حلیم بادمجان» یا «سیرابی»!
وسط این غذاهای عجیب و غریب، «چاكا» قابل تحملتر است؛ چاكا به عنوان غذای محبوب، چنان بااهمیت است كه هانوییها اسم یكی از خیابانهای شهر را گذاشتهاند چاكا! در ویتنام خیابانهای دیگری را هم میشود پیدا كرد كه نامشان از غذا گرفته شده و این نشانگر اهمیت دادن ویتنامیها به فرهنگ و سنت آسپزیشان است. چه اشكالی دارد ما هم به جای این همه اسمهای نامربوط، اسم چند تا از غذاهایمان را بگذاریم روی بعضی خیابانها و میدانهایمان. مثلا خیابان كباب، میدان دیزی، چهارراه لوبیاپلو!
ویتنامیها و كار شبانهروزی
فروشندگی، یك كسب و كار خانوادگی
كار شبانهروزی و تلاش برای امرار معاش یكی از ویژگیهای اصلی زندگی در اغلب كشورهاست كه ویتنام هم از این قاعده مستثنا نیست. ضابطیان درباره مواجههاش با این موضوع در شهر سایگون ویتنام مینویسد: «سایگون تا سال 1975 پایتخت ویتنام جنوبی و بیشتر مستعمره آمریكا بود تا ویتنام. آمریكاییها جنگ را از این شهر اداره میكردند تا اینكه نیروهای ویتنام شمالی در 30 آوریل همان سال پیروز شدند. در بازار شهر از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود و جالب اینكه فروشندهها هم اهل چانه زدن هستند. بازار ساعت 6 بعدازظهر بسته میشود اما این پایان ماجرا نیست. از این ساعت تا خدا میداند كی، بازار شبانه برقرار است. غرفهها در فضای بازار برپا میشود و دستفروشها به خیابان میریزند. بسیاری از فروشندهها همانهایی هستند كه صبح در بازار اصلی بودهاند و شیفت دومشان را اینجا در خیابانهای اطراف بازار میگذرانند. ویتنامیها كار میكنند و در كار كردن، شب و روز نمیشناسند به غیر از كاركردن با این سیستم؛ كسی نمیتواند زندگی را سر كند. بساط فروشندهها بیشتر یك كسب و كار خانوادگی است و همه اعضای خانواده با هم كار میكنند. غذایشان را همانجا روی یك اجاق كوچك درست كرده و همانجا با همدیگر دید و بازدید میكنند.»
«موآ» مثل همه یادداشتهای قبلی ضابطیان از سفرهایش كه در قالب چند جلد كتاب منتشر شده، یك سفرنامه معمولی نیست؛ بلكه در بطن خود هم حالتی قصهگو را دارد و هم میتوان آن را یك تحلیل جامعهشناسانه از هركدام از سرزمینهایی دانست كه راوی اثر برای دیدنشان به آنجا سفر كرده است. نگاهی كه آن را در بخشهای مختلف «موآ» میتوان دید به ویژه در مقایسه تاملبرانگیز نویسنده از وضعیت قدیم و فعلی ویتنام و نسبتی كه جامعه امروز ویتنام با اتفاقات مهم تاریخی خود از جمله جنگ با آمریكا دارد.
ضابطیان در این سفر به چند شهر پرجمعیت ویتنام مثل هانوی و سایگون سفر كرده و تقریبا توصیف كاملی از وضعیت فرهنگی و اجتماعی چندشهر پرجمعیت این كشور و برخی از مناطق روستایی آن داده است. توصیفاتی كه همراهی آنها با تصاویر ثبت شده توسط راوی اثر از برخی مناظر طبیعی و یادمانهای تاریخی و فرهنگی این كشور باعث شده تا تصویری شفافتر از این كشور آسیایی در ذهن مخاطب ایرانی نقش ببندد.
دردسرهای رطوبت خفهكننده هانوی
شهری با 5 میلیون موتور سوار!
«باران» مهمترین همراه ضابطیان در همه این سفر چند روزه به ویتنام بوده است. همسفری كه راوی موآ در بخشهای مختلف كتاب از دردسرهای حضور و همراهی بیش از اندازه آن، نوشته است. او كه به طور اتفاقی با یك ایرانی مقیم هانوی آشنا شده، درباره گردش در این شهر و یكی از پدیدههای جالب آن مینویسد: «ترك موتور روحا... نشستهام، كمی با دلهره. نه از موتورسواری، از موتورسواری در هانوی. اینجا هیچ قانونی برای هیچ موتورسواری معنا ندارد. همه توی هم میلولند و از هر طرف دلشان میخواهد میروند. تعجب میكنم كه چرا به هم نمیخورند و چرا حتی یك تصادف نمیبینم. روحا... یكی از 5 میلیون نفری است كه در هانوی موتورسیكلت دارند. درست خواندهاید... پنج میلیون و جالبتر اینكه بدانید جمعیت هانوی 5/7 میلیون نفر است! با روحا... و موتورش همان روز اول نصف شهر هانوی را تا شب میگردیم. هی باران میآید و خیس میشویم و هی آفتاب میشود و عرق میكنیم. مجبور میشوم چندتایی تیشرت بخرم. سه تا تیشتری كه با خودم آوردهام یا خیس عرق شدهاند یا خیس باران و اینجا با رطوبت خفهكنندهای كه دارد، خشك شدن لباس كار سادهای نیست!»
ویتنام، بهشت گردشگران شكموست
خیابان كباب، میدان دیزی، چهارراه لوبیاپلو!
ویتنام بهشت گردشگران شكموست. البته طبع غذایی ویتنامیها همچون اغلب ساكنان شرق آسیا به شدت با ما ایرانیها متفاوت است. راوی موآ درباره جایگاه غذا در فرهنگ این كشور مینویسد: «ویتنامیها بیشترین علاقه را به «فو» دارند. فو را با آب یا گوشت میپزند. فو آنقدر محبوب است كه حتی بعضیها اسم بچههایشان را میگذارند «فو». فكر كنید آدم در ایران اسم بچهاش را بگذارد «قرمهسبزی» یا «حلیم بادمجان» یا «سیرابی»!
وسط این غذاهای عجیب و غریب، «چاكا» قابل تحملتر است؛ چاكا به عنوان غذای محبوب، چنان بااهمیت است كه هانوییها اسم یكی از خیابانهای شهر را گذاشتهاند چاكا! در ویتنام خیابانهای دیگری را هم میشود پیدا كرد كه نامشان از غذا گرفته شده و این نشانگر اهمیت دادن ویتنامیها به فرهنگ و سنت آسپزیشان است. چه اشكالی دارد ما هم به جای این همه اسمهای نامربوط، اسم چند تا از غذاهایمان را بگذاریم روی بعضی خیابانها و میدانهایمان. مثلا خیابان كباب، میدان دیزی، چهارراه لوبیاپلو!
ویتنامیها و كار شبانهروزی
فروشندگی، یك كسب و كار خانوادگی
كار شبانهروزی و تلاش برای امرار معاش یكی از ویژگیهای اصلی زندگی در اغلب كشورهاست كه ویتنام هم از این قاعده مستثنا نیست. ضابطیان درباره مواجههاش با این موضوع در شهر سایگون ویتنام مینویسد: «سایگون تا سال 1975 پایتخت ویتنام جنوبی و بیشتر مستعمره آمریكا بود تا ویتنام. آمریكاییها جنگ را از این شهر اداره میكردند تا اینكه نیروهای ویتنام شمالی در 30 آوریل همان سال پیروز شدند. در بازار شهر از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود و جالب اینكه فروشندهها هم اهل چانه زدن هستند. بازار ساعت 6 بعدازظهر بسته میشود اما این پایان ماجرا نیست. از این ساعت تا خدا میداند كی، بازار شبانه برقرار است. غرفهها در فضای بازار برپا میشود و دستفروشها به خیابان میریزند. بسیاری از فروشندهها همانهایی هستند كه صبح در بازار اصلی بودهاند و شیفت دومشان را اینجا در خیابانهای اطراف بازار میگذرانند. ویتنامیها كار میكنند و در كار كردن، شب و روز نمیشناسند به غیر از كاركردن با این سیستم؛ كسی نمیتواند زندگی را سر كند. بساط فروشندهها بیشتر یك كسب و كار خانوادگی است و همه اعضای خانواده با هم كار میكنند. غذایشان را همانجا روی یك اجاق كوچك درست كرده و همانجا با همدیگر دید و بازدید میكنند.»