چه نان حلالی  می‌خورند بعضی‌ها ...

چه نان حلالی می‌خورند بعضی‌ها ...

  اولیای گرامی با سلام. جهت دریافت ساختار قامتی و اسكلتی فرزند خود به صورت رایگان با شماره زیر تماس بگیرید. شماره: فلان ...
این عین پیامكی است كه برای من و همسرم آمد. زنگ زده‌ام به شماره پیامك و می‌گویم داستان چیست؟ زنی آن ور خط می‌گوید یك طرح آزمایش و غربالگری سلامت بچه‌های دوره ابتدایی است كه به صورت رایگان برای سلامت آنها در نظر گرفته‌ایم و بدون هیچ هزینه هوش و اسكلت‌بندی و آناتومی دانش‌آموزان مورد سنجش قرار می‌گیرد و به نوعی پیشگیری از نارسایی‌های حركتی محتمل است. وقت داده برای عصر دیروز. در اوج شلوغی و استرس كار و با كنسل كردن یكی دو قرار كاری و در اوج ترافیك عصرگاهی منطقه 11 خودم را رسانده‌ام به مدرسه‌ای غیرانتفاعی در میدان منیریه. طبق معمول فرمی پر كرده‌ام و دخترم را به اتاقی هدایت كرده‌اند. نیم‌ساعت بعد دخترم بیرون آمده و مرا هدایت كرده‌اند به اتاق دیگری. خانمی با شین‌هایی شبیه شین‌های گوینده برنامه گل‌های رنگارنگ، یك منبر یك ربعه برای من رفته كه مدرسه ما فلان است و بهمان.
سرویس آموزش زبان داریم و كلاس بی‌دیوار و بچه‌ها با مربی زبانشان افتر اسكول برنامه جذاب دارند و همه این آموزش‌ها فقط ده میلیون تومان. می‌گویم برای دین بچه من چه فعالیتی دارید؟ می‌گوید دین یك امر شخصی است و به عهده پدر و مادرها و خانواده‌هاست. دوست داریم خودشان انتخاب كنند. ولی با این همه ما برنامه‌ریزی كرده‌ایم و زنگ نماز داریم. میان این همه افاضات هم زنگ زده به خانمی و نتیجه هوش‌سنجی دخترم را از یكی پرسیده و با آهی غلیظ می‌گوید: متاسفانه دختر شما از فقر آموزش رنج می‌برد .
از اتاق آمده‌ام بیرون، به دخترم می‌گویم در اتاق چه گذشت؟ می‌گوید چهار تا مداد رنگی گذاشت جلویم و گفت رنگشان را به انگلیسی بگویم و بعد هم دو تا ضرب سه رقمی گفت حل كنم و تمام. می‌گویم معاینه حركتی اسكلتی؟ می‌گوید اصلا. حالا خیلی عصبانی‌ام. می‌گویم چرا به بهانه تست سلامت خانواده‌ها را می‌كشید اینجا كه مدرسه‌تان را معرفی كنید؟ جواب می‌شنوم شما مختارید ثبت‌نام نكنید. می‌گویم كدام تست؟ كدام غربالگری. می‌گوید: شما باید می‌گفتید تست اسكلت و حركت می‌خواهید. می‌گویم شما در پیامك‌تان همین را بهانه كرده‌اید ما را كشانده‌اید اینجا! من به آموزش و پرورش شكایت می‌كنم .
می‌گوید حتما این كار را بكنید. از مدرسه می‌زنم بیرون. به چشم‌های دخترم كه خسته از خواب‌نكرده عصرگاهی است زل می‌زنم و معذرت‌خواهی می‌كنم. از اولین بقالی دوتا بستنی یخی می‌خریم و زیر چنارهای خیابان ولیعصر بالاتر از منیریه قدم می‌زنیم و از كله‌ام می‌گذرد اینها می‌خواهند به امثال دختر من صداقت و راستی یاد بدهند؟