حكایت بینتیجه چهار شمع
چهار شمع در اتاقی تاریك بهآهستگی میسوختند. شمع اول رو به سایرین كرد و گفت: من شمع صلح و آرامشم و اكنون شعلهام رو به كاستن گرفته است و كسی نمیتواند مرا روشن نگاه دارد. سپس با سایر شمعها وداع كرد و شعلهاش رو به خاموشی گذاشت.
شمع دوم گفت: من شمع ایمانم. انسانها مرا فراموش كردند و به نور من در دلهای خود نیازی نمیبینند و شعله من نیز رو به خاموشی میرود و از هیچكس كاری ساخته نیست. سپس در پی اندك نسیمی شعلهاش رو به خاموشی گذاشت.
شمع سوم گفت: آه، مدتهاست كه آدمیان مرا از خود راندهاند و فراموشم كردهاند. آدمیان به یكدیگر مهر نمیورزند و یكدیگر را از دریچه منافع خود مینگرند و دیگر هیچكس نخواهد توانست شعله مرا روشن نگاه دارد. نام من شمع عشق است و آرام آرام خاموش گشت.
در این هنگام دختری زیباروی وارد اتاق شد و شمعها را خاموش دید. گریست و گفت: این شمعها باید روشن باشند تا نور و امید در اتاق جاری باشد، اما تنها یكی از آنها روشن است. شمع چهارم گفت: ای دختر زیباروی، تا من روشنم نگران نباش. اتاق روشن است و میتوانی با یاری من نور صلح و ایمان و عشق را به جهان برگردانی. چراكه من شمع امیدم.
دختر اشكهایش را پاك كرد و گفت: من هم نماد انسان امیدوارم، كه میتوانم با امید به ایمان و عشق دست بیابم و صلح برقرار كنم. سپس شمع امید را برداشت و با آن سه شمع دیگر را روشن كرد. در این هنگام پدر دختر وارد اتاق شد و گفت: چرا تو تاریكی نشستی دختر؟ برقا كه اومده و چراغ اتاق را روشن كرد و شمعها را خاموش كرد و برداشت تا برای نوبت بعدی قطع برق در كشوی آشپزخانه بگذارد.
او نماد بابای انسان امیدوار بود كه بدون توجه به امیدواریهای انسان چراغ را روشن میكند و كولر را خاموش میكند و شمعها را میبرد و حكایتها را بینتیجه میكند.
شمع دوم گفت: من شمع ایمانم. انسانها مرا فراموش كردند و به نور من در دلهای خود نیازی نمیبینند و شعله من نیز رو به خاموشی میرود و از هیچكس كاری ساخته نیست. سپس در پی اندك نسیمی شعلهاش رو به خاموشی گذاشت.
شمع سوم گفت: آه، مدتهاست كه آدمیان مرا از خود راندهاند و فراموشم كردهاند. آدمیان به یكدیگر مهر نمیورزند و یكدیگر را از دریچه منافع خود مینگرند و دیگر هیچكس نخواهد توانست شعله مرا روشن نگاه دارد. نام من شمع عشق است و آرام آرام خاموش گشت.
در این هنگام دختری زیباروی وارد اتاق شد و شمعها را خاموش دید. گریست و گفت: این شمعها باید روشن باشند تا نور و امید در اتاق جاری باشد، اما تنها یكی از آنها روشن است. شمع چهارم گفت: ای دختر زیباروی، تا من روشنم نگران نباش. اتاق روشن است و میتوانی با یاری من نور صلح و ایمان و عشق را به جهان برگردانی. چراكه من شمع امیدم.
دختر اشكهایش را پاك كرد و گفت: من هم نماد انسان امیدوارم، كه میتوانم با امید به ایمان و عشق دست بیابم و صلح برقرار كنم. سپس شمع امید را برداشت و با آن سه شمع دیگر را روشن كرد. در این هنگام پدر دختر وارد اتاق شد و گفت: چرا تو تاریكی نشستی دختر؟ برقا كه اومده و چراغ اتاق را روشن كرد و شمعها را خاموش كرد و برداشت تا برای نوبت بعدی قطع برق در كشوی آشپزخانه بگذارد.
او نماد بابای انسان امیدوار بود كه بدون توجه به امیدواریهای انسان چراغ را روشن میكند و كولر را خاموش میكند و شمعها را میبرد و حكایتها را بینتیجه میكند.