بازداشت و خلع‌سلاح وزوایی به روایت کتاب مهتاب خیّن

بازداشت و خلع‌سلاح وزوایی به روایت کتاب مهتاب خیّن

حاج‌احمد متوسلیان به همه نهیب می‌زد تا زمان شروع حمله فرصت اندك است. ایشان هم روی آموزش بچه‌ها خیلی تاكید داشت. یك روز حوالی 5/3 عصر آقای وزوایی نیروهایش را سوار نفربر كرد و راهی دوكوهه شد. این در حالی بود كه به دستور حاج‌احمد، فرمانده گردان‌ها موظف بودند هر روز تا ساعت 6 كار كنند. خلاصه بین راه،‌ اینها با حاج‌احمد مواجه شده و به دستور او به قرارگاه برمی‌گردند. حاج‌احمد ابتدا به نفرات گردان، 30 مرتبه دستور «بشین-برپا» داد و بعد هم دستور به خیز پنج ثانیه داد. بچه‌ها، بد خیز رفتند. برگشت به وزوایی گفت: «آقامحسن! اینطور به این برادرها آموزش دادی؟ این چه آموزشی است؟ حالا به خودت دستور می‌دهم خیز پنج ثانیه بروی ببینم چه می‌كنی!» وزوایی محكم گفت: «خیز نمی‌روم!» وضع خیلی وخیم شد! حاج‌احمد دستور داد وزوایی خلع‌سلاح شود! او هم گفت: «سلاحم را تحویل نمی‌دهم!» حاج‌احمد دیگر مهارشدنی نبود! رو كرد به من و با آن غیظ معروفش گفت: «برادر همدانی! همین حالا این فرمانده متمرد را بازداشت كنید!» وقتی حاج‌احمد این دستور را داد دفعتا دیدیم از لابه‌لای نفرات گردان، بعضی‌ها صدا توی گلو انداختند كه ها؟!... مگه شهر هِرته؟! نیروهای گردانِ‌ تحت امر وزوایی همگی از پاسداران كادر و عناصر ستادی سپاه تهران بودند. دفتری بودند و به برخوردهای تند و خشن عادت نداشتند ضمن این‌كه اصولا بچه‌های تهران به قُد بودن معروفند! به هزار مكافات حاج‌احمد را راضی كردم كه برود پیش تویوتا و برگردد دوكوهه! تا لحظه حركت ماشین هم مدام تكرار می‌كرد این فرمانده گردان، تمرد و نقض دستور كرده و بازداشتش كنید!