یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
نه فرشتهام نه شیطان ...
توی ویترین دیدمش از رنگش خوشم آمد، رفتم تو و قیمت گرفتم، مناسب بود. خیلی سخت لباس پرو میكنم، ولی اینقدر همه چیزش خوب بود كه تصمیم به پرو گرفتم. پوشیدم توی تنم هم خوب بود. فقط یك مقداری شكمم میافتاد تویش كه رنجم میداد و البته از پیراهن نبود از قامت ناساز بیاندام ما بود. گفتم یك سایز بزرگترش را بدهید، گفت انبار بالا دارم، بمان بروم بیاورم، پیراهن را در آوردم، پیراهن با دكمههای باز را دست گرفت و از مغازه بیرون زد و 30 ثانیه بعد برگشت. با یك پیراهن كه همان رنگ بود و با دكمههای باز، گفت این را تن بزن. پوشیدم، درست بود مشكل بیرون افتادگی شكم را هم نداشت.
در اتاق پرو پیراهن را نگاه كردم همان سایز بود، همان دو ایكس لارج قبلی. از اتاق بیرون آمدم و گفتم این كه همان دو ایكس لارج قبلی است، چه جوری شد، اندازه شد؟
گفت اینها را در دو قالب میدوزیم، یك قالبش را شكم و سر شانه را بزرگتر میگیریم، رفتم برایت قالب آزادتر آوردم. یك چیزی در كلهام میگفت، دروغ میگوید. گفتم میشود یك رنگ دیگرش را هم بردارم. یك دو ایكس لارج دیگر دوباره برداشتم و تن زدم و گفتم لطف كنید این را هم از همان قالب آزاد بیاورید. گفت چشم. پیراهن دوم را دكمه یك آستینش را بستم به عنوان نشانه. مرد با پیراهن از مغازه خارج شد. دنبالش رفتم و دیدم توی پاگرد زیرزمین مغازه ایستاده و دارد دو دستی درزهای دو طرف پیراهن را میكشد و پارچه كه كمی حالت كش داشت، جا باز كند و كار را آزادتر جلوه بدهد. برگشتم به مغازه و مرد آمد. گفت بفرمایید. گفتم. میشود همان پیراهنی را كه بردید هم بیاورید مقایسه كنم. گفته نه دیگر در انبار را بستم. لبخند زدم و گفتم این همان پیراهن قبلی است. فقط تویپاگرد كمی كشیده شده، گفت: نه... دكمه بسته به عمد را نشانش دادم و گفتم این همان است این هم نشانهاش. دیگر چیزی برای دفاع نداشت.
گفتم همین عملیات كش و قوس را جلوی خودم انجام میدادی. هم من یك چیزی یاد میگرفتم هم تو رزقت شبههدار نمیشد. گفت همینی كه هست. از آن پیراهن دوستداشتنی گذشتم. نخریدم و نمیدانم با نخریدنم او را تنبیه كردم یا خودم را.
در اتاق پرو پیراهن را نگاه كردم همان سایز بود، همان دو ایكس لارج قبلی. از اتاق بیرون آمدم و گفتم این كه همان دو ایكس لارج قبلی است، چه جوری شد، اندازه شد؟
گفت اینها را در دو قالب میدوزیم، یك قالبش را شكم و سر شانه را بزرگتر میگیریم، رفتم برایت قالب آزادتر آوردم. یك چیزی در كلهام میگفت، دروغ میگوید. گفتم میشود یك رنگ دیگرش را هم بردارم. یك دو ایكس لارج دیگر دوباره برداشتم و تن زدم و گفتم لطف كنید این را هم از همان قالب آزاد بیاورید. گفت چشم. پیراهن دوم را دكمه یك آستینش را بستم به عنوان نشانه. مرد با پیراهن از مغازه خارج شد. دنبالش رفتم و دیدم توی پاگرد زیرزمین مغازه ایستاده و دارد دو دستی درزهای دو طرف پیراهن را میكشد و پارچه كه كمی حالت كش داشت، جا باز كند و كار را آزادتر جلوه بدهد. برگشتم به مغازه و مرد آمد. گفت بفرمایید. گفتم. میشود همان پیراهنی را كه بردید هم بیاورید مقایسه كنم. گفته نه دیگر در انبار را بستم. لبخند زدم و گفتم این همان پیراهن قبلی است. فقط تویپاگرد كمی كشیده شده، گفت: نه... دكمه بسته به عمد را نشانش دادم و گفتم این همان است این هم نشانهاش. دیگر چیزی برای دفاع نداشت.
گفتم همین عملیات كش و قوس را جلوی خودم انجام میدادی. هم من یك چیزی یاد میگرفتم هم تو رزقت شبههدار نمیشد. گفت همینی كه هست. از آن پیراهن دوستداشتنی گذشتم. نخریدم و نمیدانم با نخریدنم او را تنبیه كردم یا خودم را.
تیتر خبرها