نسخه Pdf

هیاهوی سرگیجه‌آور زندگی

هیاهوی سرگیجه‌آور زندگی

آناهیتا آروان

  تنهایی مسحور‌كننده نیست، اما می‌تواند مسخ‌كننده باشد. به‌ویژه اگر تنهایی به مرور و سر صبر و حوصله در تو نشت كرده باشد یا تو در تنهایی‌ات فرو نشسته باشی آنچنان كه تكه مرجانی خسته آهسته به كف اقیانوس بنشیند یا همچون «ماهی كوچكی كه دچار آبی دریای بی‌كران باشد» تا فردا چه خواهد شد. اما كتابخوان‌ها می‌دانند تنهایی اگر با كتاب می‌گذرد در سكوت نمی‌گذرد. اتفاقا پر سر و صداست. كتاب‌ها پر شده‌اند از هیاهوی سرگیجه‌آور زندگی، پر شده‌اند از بوی سكر آور حیات. «تنهایی پر هیاهو» هم همین است. 
انسانی را تصور كنید كه 35 سال در كار خمیر كردن كاغذ باشد و خودش شیفته كتاب‌ها، دیوانه آنچه با دست خودش نابود می‌كند. پیرمردی كه رفته رفته خودش به گنجینه‌ای بدل شده از كتاب‌هایی كه خوانده استT می‌ترسد شبی كتاب‌هایی كه بالای تخت می‌چیند روی سرش فرو بریزند و زیر كتاب‌ها مدفون شود.
همیشه پشت صدای این پیرمرد، خود بهومیل هرابال را می‌بینم با چشم‌های ریز و رنجور«كارگری - روشنفكری»‌اش. راوی در كتاب می‌گوید: «... سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی كه كافی است به یك سو خم شوم تا از من سیل افكار زیبا جاری شود...» به‌راستی كه خود هرابال است. نویسنده‌ای كه میلان كوندرا او را به یقین بزرگ‌ترین نویسنده چك نامید. 
در این اثر شگفت، در این «تنهایی پرهیاهو» با ترجمه درخشان پرویز دوایی كه خواننده را نه‌تنها عاشق كتاب كه عاشق «پراگ» هم می‌كند، همه چیز از كتاب آغاز می‌شود، با كتاب ادامه می‌یابد اما هرگز به پایان نمی‌رسد؛ اوج می‌گیرد و پرواز می‌كند. من عاشق پایان‌بندی‌اش بودم كه بادبادك چهره پیرمرد را به خودش می‌گرفت وقتی در آسمان پاییزی با دخترك محبوبش بادبادك هوا می‌كردند و دخترك در آخرین لحظات نام خودش را از زمین برای او می‌فرستاد تا پیرمرد به یاد بیاورد كه نام او چه بوده است.  درباره مرگ بهومیل هرابال نوشته‌اند پیش از آن‌كه از پنجره طبقه پنجم ساختمان بیمارستانی كه در آن بستری بود به زیر بیفتد گفته بود می‌رود به كبوترها دانه بدهد. یاد شعری از بیژن جلالی افتاده‌ام: «اگر كسی سراغ مرا گرفت...» بگویید رفته برای پرنده‌ها دانه بپاشد.