فقط اسم «گرگر» را شنیده بودم

گلنار لرستانی‌راد، مامای نمونه كشور از ماجراهای امدادرسانی‌ به سیل‌زده‌ها می‌گوید

فقط اسم «گرگر» را شنیده بودم

همین یك ماه پیش، وقتی سیل به پلدختر هم رسید، بین همه تصاویر و فیلم‌هایی كه از موج خروشان آب در این نقطه از كشورمان منتشر می‌شد، بین همه ویرانی‌ها و افسوس‌ها، یك فیلم كوتاه هم در شبكه‌های مجازی دست به دست شد‌؛ فیلمی از تلاش‌های انسان دوستانه یك مامای پلدختری برای امدادرسانی به روستاییانی كه سیل راه ارتباطی‌شان را بسته بود؛ گلنار لرستانی راد برای این‌كه خودش را به مردم این روستا برساند، عرض رودخانه را با «گرگر» طی كرد؛ وسیله‌ای شبیه یك نیمكت آهنی كه با سیم به دو طرف رودخانه بسته می‌شود! او حالا به عنوان مامای نمونه كشور انتخاب شده و مورد قدردانی وزیر بهداشت قرار گرفته؛ یك جوان فعال دهه شصتی كه علاوه بر مامایی، دانشجوی دكترای مدیریت و رشته حقوق هم هست و سرش درد می‌كند برای فعالیت‌های انسان دوستانه و خیرخواهانه؛ انگیزه‌ای كه باعث شده پابه‌پای خواهرش سهیلا لرستانی‌راد ـ بهترین بازیكن فوتبال ساحلی كشورمان در سال 97 ـ برای كمك‌رسانی به سیل‌زده‌ها از هیچ تلاشی دریغ نكند. دلیل ما برای گفت‌وگو با این مامای جوان، روز جهانی ماماست؛ روزی به افتخار همه آنهایی كه از نزدیك شاهد یكی از شگفت‌انگیزترین صحنه‌های آفرینش هستند؛ لحظه تولد یك نوزاد.

مامایی كار سختی است؟
بله هست، رشته مامایی واقعا یكی از كارهای سخت و حساس جامعه است، ماما همزمان با جان دو نفر سروكار دارد و واقعا در لحظه باید تصمیم درست را بگیرد، اما خب این سختی وصل می‌شود به یك زیبایی غیرقابل توصیف و آن هم لحظه تولد یك نوزاد است؛ زیبایی این لحظه، سختی و استرس فرآیند زایمان را واقعا تحت تاثیر قرار می‌دهد. اصلا انگار این لحظه یك جور معجزه باشد و ماما هر بار شاهد این معجزه.
شما از اول یعنی از وقتی دانش‌آموز بودید دوست داشتید ماما بشوید؟
نه، حقیقتش این است كه من دیر به این نتیجه رسیدم. انتخاب رشته دانشگاه واقعا برای من كار سختی بود، چون می‌خواستم رشته‌ای را انتخاب كنم كه هم مفید باشم هم حالم را خوب كند، احساس می‌كردم در وجود من یك انرژی فوق‌العاده وجود دارد كه باید حتما به رشته‌ای وصل شود كه خروجی‌اش كمك به دیگران باشد. بعد هم با كلی تحقیق رسیدم به رشته مامایی و الان هم از این انتخاب راضی‌ام و واقعا عاشق كارم هستم.
تا حالا چندتا بچه به دنیا آورده‌اید؟حسابش را دارید؟
اوایل داشتم و اسم و مشخصات و قد و وزن و همه اطلاعات نوزادانی را كه به دنیا می‌آوردم توی یك دفترچه یادداشت می‌كردم تا وقتی كه این دفترچه را می‌نوشتم یعنی در دوران بعد از فارغ‌التحصیلی 120 تا و در دوران طرح هم 250 تا زایمان داشتم، اما الان دیگر حساب تولد‌ها را ندارم.
اولین نوزادی كه به دنیا آوردید دختر بود یا پسر؟ خاطرتان است؟
بله. دقیقا، دختر بود فكر كنم اسمش را هم مروارید گذاشتند. الان باید هفت ساله شده باشد... آن موقع من دانشجوی ترم چهار بودم. ما همسایه‌ای داشتیم كه می‌دانست من مامایی می‌خوانم. نصف شب در خانه ما را زد و گفت زنش حالش خوب نیست و احتمالا موقع زایمانش است و از من كمك خواست. من واقعا نمی‌دانستم باید چكار كنم؟! تا آن لحظه هیچ زایمانی را به تنهایی انجام نداده بودم و حقیقتش را بگویم مثل خیلی از دانشجوهای دیگر سركلاس‌ها هم به این‌كه چم و خم كار چطور است و به حرف استادانم خیلی توجه نكرده بودم... به خاطر همین وقتی رفتم بالای سر این زن، اصلا نمی‌دانستم باید چكار كنم! تنها كاری كه كردم این بود كه زن را معاینه كردم و دیدم واقعا بچه درحال به دنیا آمدن است، فقط شانس آوردم بچه دومش بود.
 یادم است كه همزمان با مادر من هم شرشر اشك می‌ریختم و همه‌اش ته دلم می‌گفتم، چرا به حرف‌های استادانم خوب گوش نداده‌ام! هیچ وسیله بهداشتی ای هم نداشتم، حتی دستكش... با این حال نوزاد را گرفتم و بند ناف را هم با یك قیچی كه به رسم قدیم داغ كرده بودیم تا ضدعفونی شود بریدم. بعد گفتم به اورژانس زنگ بزنید و بقیه كارها را در بیمارستان انجام بدهید. اتفاقا همین مساله باعث شد الان هم هرجا دانشجوی پزشكی، پرستاری و... را ببینم بگویم حتما سركلاس‌ حواستان به حرف‌ها باشد، چراكه نسبت به دانشجوهای رشته‌های پزشكی واقعا این ذهنیت وجود دارد كه از مسائل پزشكی سردرمی‌آورند و ممكن است جایی در یك شرایط بحرانی از آنها كمك خواسته شود و واقعا جان یك‌نفر بسته به مهارت آنها باشد.
 این تجربه بعدها حتما به كمك شما آمد؟
بله... مثلا یك بار هم تجربه زایمان در آمبولانس نصیبم شد كه خب واقعا كار سختی بود... داخل آمبولانس هیچ‌گونه امكاناتی كه مناسب زایمان باشد نیست، واقعا به خدا توكل كردم كه بتوانم خون ریزی بعد زایمان مادر را كنترل كنم... یا مثلا در زلزله كرمانشاه كه برای امدادرسانی رفته بودم، باز هم در یك شرایط بحرانی به زایمان یك مادر كرمانشاهی كمك كردم و شاید باورتان نشود كه خانواده این نوزاد هنوز با من در ارتباطند، عكس‌هایش را برایم می‌فرستند و حتی در ماجرای سیل پلدختر برای امدادرسانی خودشان را رساندند. من وقتی آنها را دیدم واقعا شوكه شدم، گفتم شما هنوز خودتان در كانكس زندگی می‌كنید، هنوز احتیاج به كمك دارید، اما آنها گفتند وظیفه‌شان است در این بحران حضور داشته باشند... به‌خصوص یادم  هست پدر ثنا گفت از هر دست بدهی از همان دست می‌گیری... .
از سیل برایمان بگویید، حتما تجربه خیلی سختی بوده.
بله خیلی سخت... روز 12 فروردین بود كه سیل به پلدختر رسید. از روز قبل البته اعلام كرده بودند قرار است سیل بیاید و خانه‌هایتان را تخلیه كنید، به‌خصوص خانه‌هایی كه در قسمت ساحلی بودند، چون شهرما به وسیله یك رودخانه به دو‌قسمت تقسیم شده و از جمعیت 29 هزار نفری شهر، فكر كنم حدود 17 هزار نفر ساكن منطقه‌ای هستند كه ‌باید تخلیه می‌شد، اما واقعیتش این است كه ما هیچ تصوری از حجم سیل نداشتیم، شاید به خاطر همین بعضی‌ها سیل را جدی نگرفتند. وقتی سیل آمد همه ماماهایی كه این طرف پل بودیم به سمت خارج شهر فرار كردیم، رفتیم روی كوه بلندی كه سمت قبرستان شهرمان بود پناه گرفتیم. بقیه مردم هم آن طرف پل بودند و چون جای فرار نداشتند پناه برده بودند به پشت بام خانه‌هایشان. از ساعت هشت و نیم ارتباط مردم در دوطرف رودخانه قطع شد، تلفن‌ها هم كه از نیمه شب قبلش قطع شده بود، ما فقط تماشاچی این بودیم كه خانه‌ها را چطور سیل با خودش می‌برد. تا این‌كه غروب شد و باران قطع شد و نیروهای ارتش و سپاه به كمك خانواده‌هایی رفتند كه روی پشت بام خانه‌هایشان گیر افتاده بودند. از اینجا به بعد هم كه موج كمك مردم شروع شد و واقعا این سیل محبت‌ها و كمك‌های همه مردم كشورمان آن‌قدر زیاد بود كه من واقعا نمی‌دانم چطور بابتش تشكر كنم... روز بعد از سیل من فكر می‌كردم دنیا به آخر رسیده، یعنی این‌قدر ناامید بودم، مدام توی ذهنم بود كه حالا چطور زندگی كنیم؟ اما از بعدازظهر كه مردم رسیدند و كمك كردند انگار واقعا یك توان دوباره گرفتم. اصلا فراموش كردم در چه شرایط سختی هستیم و این را هم بگویم كه همانجا به ایرانی بودنم افتخار كردم این‌كه این‌طور همه برای كمك در كنار هم بودند.