داغ دستمزد 430میلیونی بردلمان ماند

داغ دستمزد 430میلیونی بردلمان ماند

بصیر، مرد25ساله که یکی ازمتهمان این جنایت هولناک روز ولنتاین است و دربرابر مجازات قصاص قرار گرفته که در حاشیه تحقیقات با او گفت‌وگو کردیم که می‌خوانید‌.

از کی به ایران آمدی‌؟
‌دو سال قبل به طور غیر‌قانونی و از طریق پرداخت 10میلیون تومان به یک قاچاق‌بر از افغانستان به ایران آمدم. ابتدا به کارهای ساختمانی مشغول بودم. تا این‌که از یک سال قبل نزد دوستم رفتم و با او در گورستانی مشغول کار شدم و کارم در آنجا حفر قبر بود‌. سه ماه قبل مردی که اورامی‌شناختم سراغم آمدوگفت که فردی به دنبال دو نفر است تا همسرش را به قتل برسانند و پول خوبی هم می‌دهد. ابتدا ترسیدم و قبول نکردم اما بعد وسوسه‌ام کرد و قبول کردم و موضوع را به دوستم جلال که او هم که قبر کن بود، گفتم. جلال هم قبول کرد این نقشه را اجرا کنیم.
 
بعد چه شد‌؟
چند مرتبه با آن مرد ملاقات و با او توافق کردیم.قرارشد30میلیون تومان اول کاربپردازد وبعددستمزد را ازطلاهای مقتول برداریم. آن مرد برایمان تعریف کردکه همسرش پول واموال وسند خانه را به نام خودزده وپس نمی‌دهدو از این وضع خسته شده است.انگار چند مرتبه خودش تصمیم گرفته بود او را به قتل برساند اما از ترس لو رفتن منصرف شده و دنبال قاتل اجاره‌ای بود. 
 
از روز قتل بگو‌؟
‌یک هفته قبل از جنایت آن مرد عکس همسرش ونشانی خانه‌شان را به ماداد تا این‌که روز حادثه او از محل کارش بیرون آمد و 30 میلیون تومان را نقدی به ما پرداخت‌. کلید خانه‌شان را هم داد و بعد به محل کارش برگشت‌. ما دو نفر هم سر و صورت‌مان را با پارچه بستیم و وارد ساختمان شدیم. آنجا خلوت بود و کسی ما را ندید و بعد وارد آپارتمان آنها شدیم. بچه‌هایش مدرسه رفته بودند. آن زن در اتاق خواب بود که با دیدن ما شوکه شد و فریاد زد و کمک خواست اما امانش ندادیم و کتکش زدیم‌. بعد با روسری خفه‌اش کردیم. سریع النگوها، گردنبند و انگشتر و دستبندش را سرقت کردیم و از خانه بیرون زدیم. 
 
بعد از فرار کجا رفتید‌؟
به شوهرش زنگ زدیم وگفتیم کار تمام شد و بعد عکسی از جسد برای اطمینان برایش ارسال کردیم‌. چند روزی به خانه یکی از دوستانم در اسلامشهر رفتیم و بعد به محل کارمان در گورستان برگشتیم‌. خیلی ماهرانه رفتارکرده بودیم و تصور نمی‌کردیم لو برویم. طلاهای مقتول را که برای دستمزد برداشته‌ بودیم 400 میلیون تومان ارزش داشت. می‌خواستیم آبها که از آسیاب افتاد آن را بفروشیم و برای همیشه به افغانستان برویم که دستگیر شدیم.

حرف آخر؟
خانواده مقتول من و دوستم که قاتل هستیم را قصاص می‌کنند و داغ آن دستمزد هم بر دلمان ماند و نتوانستم از آن استفاده کنم.