یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
زیارت با طعم قلمزنهای اصفهان
اطراف همه حرمهایی كه دیدهام و دیدهاید مغازههایی است كه خنزر پنزر میفروشند، بخش اعظمی از این مغازهها را هم خوراكفروشیها تشكیل میدهند، حالا كه ماهرمضان است خوراكفروشیها تعطیل شدهاند. خیلی از مغازهها یا تعمیرات دارند یا تغییرات، قربان این رمضان بروم كه فصلی است برای تغییر و تعمیر، دریغ خودم كه سی و چند رمضان را دیدهام و هنوز همین زبالهای هستم كه الان دارید متنش را میخوانید، بوی چرب عطرهای ارزان بازار را پر كرده و مشام را میرنجاند، از خم كوچهای رد میشوم، سبحانا... خورشید آمده روی زمین؟ یك گنبد پرتقالی سرخ، با پرچمی سرختر كه باد را به بازی گرفته است، تا میشود، كمرم به تعظیم و دستم روی سینه، اشك ندارم، شوكهام، مبهوتم، من، مزار دختر حیدركرار؟
محمد میآید كنارم، نمیدانم بحث چی میشود كه میگوید: توی ضریح پول نیندازید. زمین حرم حضرت، مالك شخصی دارد، هرچه پول توی ضریح میاندازید میآید جمع میكند میبرد توی لبنان خرج میكند، میرسیم به آستانه حرم. دوباره دست بر سینه میگذارم و فقط با یك نام سلام میدهمش: السلامعلیك یا جبلالصبر... كفشهایم را به یك پیرمرد كفشدار میدهم، صورتش نقصی دارد، جذام شاید یا تركشی كه نوازشش كرده، یك كلمن نارنجی بغل كفشداری گذاشتهاند، تشنهام نیست، میخواهم نمكگیر بشوم، دهان زیر شیرش میگیرم چند جرعه میروم بالا... بالا را میمكم و اذن دخولی مسكوب به قلم میرزا نمیدان چی چی هویدا میشود، میخوانمش حالا منم و یك ضریح زنانه و ظریف كه زیر گنبدی با شعرهایی فارسی و كاشیكاریهایی به قلم هنرمندان اصفهانی. حالا من هرچه بنویسم چه حس و حالی داشت به خدا اگر شما متوجه بشوید. همه روضهها مجسم میشوند، همه روضههایی كه خانم آرمیده در این مزار نقش اولش نبوده باشد، نقش مكملزن بوده است. از كوچه و مادر و به نام زدن كفنها بگیر تا آرام كردن رباب ...
سلیم موذنزاده توی كلهام زینب زینب میخواند و من پلكهایم را میبندم و كمر میچسبانم به ستون خنك مرمر سیاههای ستونهای دور گنبد. یكی صلوات طلب میكند، صعله حنجرهها وا میشود یك عالمه صلوات بال میزنند زیر گنبد و فرشتهها با تور جمعشان میكنند و میبرندشان توی عرش و هر صلوات را توی فولدر صاحب صلوات ذخیره میكنند. من بروم زیارت كنم شما بعد از این یادداشت زینب زینب سلیم دانلود كنید گوش كنید تا من
برگردم ...
محمد میآید كنارم، نمیدانم بحث چی میشود كه میگوید: توی ضریح پول نیندازید. زمین حرم حضرت، مالك شخصی دارد، هرچه پول توی ضریح میاندازید میآید جمع میكند میبرد توی لبنان خرج میكند، میرسیم به آستانه حرم. دوباره دست بر سینه میگذارم و فقط با یك نام سلام میدهمش: السلامعلیك یا جبلالصبر... كفشهایم را به یك پیرمرد كفشدار میدهم، صورتش نقصی دارد، جذام شاید یا تركشی كه نوازشش كرده، یك كلمن نارنجی بغل كفشداری گذاشتهاند، تشنهام نیست، میخواهم نمكگیر بشوم، دهان زیر شیرش میگیرم چند جرعه میروم بالا... بالا را میمكم و اذن دخولی مسكوب به قلم میرزا نمیدان چی چی هویدا میشود، میخوانمش حالا منم و یك ضریح زنانه و ظریف كه زیر گنبدی با شعرهایی فارسی و كاشیكاریهایی به قلم هنرمندان اصفهانی. حالا من هرچه بنویسم چه حس و حالی داشت به خدا اگر شما متوجه بشوید. همه روضهها مجسم میشوند، همه روضههایی كه خانم آرمیده در این مزار نقش اولش نبوده باشد، نقش مكملزن بوده است. از كوچه و مادر و به نام زدن كفنها بگیر تا آرام كردن رباب ...
سلیم موذنزاده توی كلهام زینب زینب میخواند و من پلكهایم را میبندم و كمر میچسبانم به ستون خنك مرمر سیاههای ستونهای دور گنبد. یكی صلوات طلب میكند، صعله حنجرهها وا میشود یك عالمه صلوات بال میزنند زیر گنبد و فرشتهها با تور جمعشان میكنند و میبرندشان توی عرش و هر صلوات را توی فولدر صاحب صلوات ذخیره میكنند. من بروم زیارت كنم شما بعد از این یادداشت زینب زینب سلیم دانلود كنید گوش كنید تا من
برگردم ...